معنی کالجوش

لغت نامه دهخدا

کالجوش

کالجوش. (اِ) نوعی از ماحضر باشد که درویشان پزند. وآن چنان باشد که نان را ریزه کنند، همچنانکه برای اشکنه ریزه میکنند و کشک به آب نرم کرده را با روغن واندک فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده را در دیگ پزند و دو سه جوش داده فرود آرند و خورند. (برهان) (از آنندراج). هدایت گوید: «وکال جوش از آن گویند که بسیار پخته نگردد... سه جوش بیشتر نگذارند بخورد و بردارند و بخورند». (حاشیه ٔ برهان چ معین). و آن را کالوش و کالوشه و کالیوش هم نوشته اند. (آنندراج). کله جوش. دوغ گرمه. طعامی از کشک و پیاز سرخ کرده و گردوی کوبیده که در آن اشکنه کنند:
مائیم سه چهار شخص معهود
آزرده زدور چرخ و انجم
داریم هوای کالجوشی
از بی برگی نه از تنعم
اسبابش جمله هست حاصل
جز روغن و کشک و نان و هیزم.
نظام الدین قمری اصفهانی (از حاشیه ٔ برهان و آنندراج).
خواجگان بانوا اکنون خورند
کاجی و تتماج و لوت و معدنی
بینوایان نیز بهر خود کنند
کاسه های کالجوش یک منی.
کمال اسماعیل (از جهانگیری).


کاله جوش

کاله جوش. [ل َ / ل ِ] (اِ) کالجوش. کله جوش. کالیجوش. رجوع به کالجوش شود.


کالوش

کالوش. (اِ) کالجوش. کالیجوش. کله جوش. کالیوش. کالوشه. رجوع به کالجوش شود.


کالبوس

کالبوس. (اِ) کالجوش. (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کالجوش در همین لغت نامه شود.


کالیوش

کالیوش. (اِ) کالجوش. کالوش. کالوشه. رجوع به کالجوش و کالیوس در همین لغت نامه شود.


کله جوش

کله جوش. [ک َ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب) طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیله ٔ خشک. طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش. کاله جوش. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کالجوش). و رجوع به کالجوش شود.


کالیوس

کالیوس. (اِ) بمعنی کالجوش است. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242). و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند. (برهان). اشکنه ٔ کشک دار. رجوع به کالجوش شود.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

کالجوش

(اسم) نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : } ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم ‎. { } داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم ‎. { } اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم ‎. { (نظام الدین قمری اصفهانی)

فرهنگ معین

کالجوش

(اِ.) = کله جوش: اشکنه، نوعی غذای حاضری.

فرهنگ عمید

کالجوش

اشکنۀ کشک، اشکنه،


کالوشه

دیگ، دیگ خوراک‌پزی: بیاورد کالوشه‌ای برنهاد / وزآن رنج مهمان همی‌کرد یاد (فردوسی: لغت‌نامه: کالوشه)،
نوعی آش،
=کالجوش

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

کالجوش

360

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری