معنی کاشف آبله

حل جدول

کاشف آبله

جنر

ادوارد جنر


کاشف واکسن آبله

ادوارد جنر

ادواردجنر

جنر

تعبیر خواب

آبله

آبله درخواب زیان مال بود. اگر بیند که بر تن او آبله بود، به قدر آن خواسته مال او را حاصل شود. - محمد بن سیرین

اگر بیند که بر تن او آبله بود، به قدر آن مال حرام حاصل شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

آبله به تن دیدن بر پنج وجه بود: اول: زیادتی مال، دوم: زن خواهد، سوم: پسرش آید، چهارم: حاجت روا شدن، پنچم: از ترس و بیم ایمن شود، چون ابله سفید. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ فارسی هوشیار

آبله

بر آمدگی قسمتی از بدن به علت سوختگی یا ضرب وزخم، تاول. (اسم) بر آمدگی بخشی از بشره بسبب سوختگی یا ضرب و زخم و گردآمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی، مرضی است ساری که بصورت تاولهایی روی پوست بدن ظاهر میشود و با تب همراه است. در اغلب حیوانات مانند گوسفند و گاو و خوک و بز و اسب و پرندگان نیز بروز میکند باد آبله، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، تبخال تبخاله، تکمه پستان سر پستان نوک پستان یاآبله از هم گسستن. بیرون زدن آبله. یا آبله پستان. 5 یا آبله چشم. دانه سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید توژک. یاآبله رخ فلک. ستارگان. یا آبله روز. آفتاب. یا آبله گاوی آبله ایست که بیشتر روی پستانهای گاو میزند (‎ 20 تا 30 دانه) . اهمیتش از آن جهت است که از ترشح دانه های آن مایه آبله برای انسان تهیه میکنند. یا آبله گوسفند. مرضی است که با تب در گوسفند شروع میشود و تاولهای آبله بیشتر در نقاط کم مو (مانند صورت شکم زیر بغل و زیر ران) ظاهر میشود و بگوسفندان دیگر گله سرایت میکند.


آبله برآوردن

(مصدر) ایجاد شدن آبله آبله شدن آبله در آوردن.

فرهنگ عمید

آبله

تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود، تاول،
نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات، و ایجاد بثورات می‌شود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی می‌ماند. δ برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح می‌کنند. حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک، و بعضی از پرندگان نیز به مرض آبله مبتلا می‌شوند،
* آبلهٴ شیری: (پزشکی) آبلۀ خفیف شبیه آبله‌مرغان که بیشتر در مناطق گرمسیر دیده می‌شود،
* آبلهٴ فرنگی: ‹آبلهٴ افرنگ، آبلهٴ فرنگ› (پزشکی) [قدیمی] تاول‌هایی که به‌واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می‌شود،
* آبلهٴ گاوی: (پزشکی) مرض واگیردار آبله که در گاو بروز می‌کند و دانه‌های آبله در روی پستان‌های او پیدا می‌شود و از آن مایۀ آبله برای تلقیح به بدن انسان می‌گیرند،

لغت نامه دهخدا

آبله

آبله. [ب ِ ل َ / ل ِ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی. تاوَل. مَجْل. مَجْله. نفط. جدر. بثره. دژک. خجوله. نفاطه:
یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا).
عسجدی (از فرهنگ اسدی، چاپی).
اگرچه پایت آبله کرده است... دل تنگ مکن که همین ساعت راه قطع شود. (کتاب المعارف).
هزار آبله بر دل از این یک آبله است
که گفت آنکه ز وحدت نخاست بسیاری.
رفیعالدین ابهری.
|| تبخال و تبخاله:
با زبانی پربخار و با لبی پرآبله
از چه سوزد گر تب محرق ندارد در بدن ؟
سلمان ساوجی.
|| تکمه ٔ پستان. سر پستان:
نیَم از پرورش مادر گیتی راضی
زآنکه خون خورده ام از آبله ٔ پستانش.
؟
|| بیماریی است عفن، ساری و وبائی با تب و بثوری بر ظاهر اندام که منتهی بچرک و ریم شود و گاه مهلک باشد، از اینرو تلقیح اطفال و سالخوردگان نیز بهر چند سال یک بار برای دفع و جلوگیری آن لازم و ضروری است. جدری. نبخ. چیچک. (منتهی الارب). نفطه. نفاطه. ماهه:
نُه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله برآرد صورت کند مجدّر
نه ماهه خون حیضی چون آبله برآرد
سی ساله خون مردم آخر چه آورد بر؟
خاقانی.
احمدک را که رخ نمونه بود
آبله بردمد چگونه بود؟
نظامی.
|| تیر. تیرک. جوش. یعنی حبابی از بخار که از بن ظرف مایعی جوشان برخاسته و بروی آب آید. || حباب. کوپله. و آب سوار که گاه باران بر حوض و غدیر افتد. || برآمدگی خرد در جامه های ابریشمین و پشمین. || جوش که بر اندام افتد.
- آبله ٔ رخ فلک، مجازاً، ستاره. چشم شب.
- امثال:
مبارک خوشگل بود آبله هم برآورد.


آبله کردن

آبله کردن. [ب ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) آبله برآوردن.

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

آبله –دیم

آبله گون

معادل ابجد

کاشف آبله

439

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری