معنی کاسه لیس

لغت نامه دهخدا

کاسه لیس

کاسه لیس. [س َ / س ِ] (نف مرکب) مردم گرسنه و فقیر که آنچه در بن کاسه بماند با انگشت و زبان لیسند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرخور و شکم خواره را گویندو فقیر و گدا را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). لعاس. لحاس. (ربنجنی). انگل. بشتام. طفیلی. سورچران. سوری. کاسه کجا برم. نیزه باز. اکول:
حسد چه میبری ای کاسه لیس بر بسحاق
برنج زرد و عسل روزی خداداد است.
بسحاق اطعمه.
دل برافروزان از آن نور جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی.
بهاءالدین عاملی.
|| مردم دون همت و خوش آمدگوی. (برهان) (ناظم الاطباء).مردم رذل و متملق را گویند. قدح لیس هم آمده. (انجمن آرا) (آنندراج):
تغاری بشکند ماستی بریزد
جهان گردد بکام کاسه لیسان.
(از امثال و حکم دهخدا).
رو به پیش کاسه لیس ای دیگ لیس
توش خداوند و ولینعمت نویس.
مولوی.
لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار.
مولوی.


لیس

لیس. (اِمص) اسم و ریشه از لیسیدن.
ترکیب ها:
- کاسه لیس. کون لیس. لفت و لیس.
|| (اِ) لیس پرده. رجوع به لیس پرده شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه، چون: تفلیس. بدلیس. الیس.

لیس. (ع ص، اِ) ج ِ الیس. (منتهی الارب).

لیس. [ل َ س َ] (ع فعل) نیست.فعلی است غیرمنصرف نافی حال. خلیل میگوید: این کلمه مرکب از لا و «ایس » باشد. و رجوع به ایس شود. مقابل ایس: لیس فی جبتی سوی اﷲ. لیس فی الدار غیره دیار.

لیس. (اِ) قسمی بازی و قمار با پول. || در اصطلاح و تداول مردم قزوین، سنگی صاف و نازک قدر بدستی که اطفال در بازی جوز، جوزها را از درون خطی دایره شکل با پرتاب کردن آن بیرون کنند و گاه بدون جوز با دو لیس بازی آغازند و این اخیر را «لیس پشت لیس » نامند.

لیس. [ل َ ی َ] (ع اِمص) دلیری. || بی خبری. || فروگذاشت. (منتهی الارب).

لیس. (اِخ) (یوم الَ...) و یوم فس ّالناطف علی الفرس از جنگهای عصر اسلام. (مجمع الامثال میدانی).

لیس. (اِخ) ویلیام ناسو. مستشرق ایرلندی. کتب ذیل به سعی وی نشر یافته است: تاریخ الخلفاء سیوطی. نوادر قلیوبی. قرآن با تفسیر. کشاف عن حقایق التنزیل زمخشری. فتوح الشام واقدی. فتوح الشام ازدی بصری. کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی. نخبهالفکر فی مصطلح اهل الاثر از ابن حجر عسقلانی. (معجم المطبوعات ج 2).

فارسی به انگلیسی

کاسه‌ لیس‌

Fawner, Parasite, Servile, Slavish, Supple, Toady

فرهنگ عمید

کاسه لیس

آن که ته‌ماندۀ غذا را در کاسه می‌لیسد: حسد چه می‌بری ای کاسه‌لیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳)،
[مجاز] گرسنه،
[مجاز] پرخور و حریص،
[مجاز] پست‌فطرت،
[مجاز] چاپلوس،
[قدیمی، مجاز] گدا،

فرهنگ معین

کاسه لیس

(~.) (ص فا.) چاپلوس، متملق.


لیس

(ری. اِمص.) لیسیدن: لفت و لیس، (ص فا.) در ترکیب به معنی لیسنده آید: کاسه لیس. [خوانش: (لِ زِ) [انگ.] (اِ.)]

حل جدول

کاسه لیس

کنایه از متملق و ریزه خوار

فرهنگ فارسی هوشیار

کاسه لیس

مردم گرسنه و فقیر، طفیلی، سوری، متملق، چاپلوس


کاسه لیسی

عمل کاسه لیس

ترکی به فارسی

کاسه

کاسه

معادل ابجد

کاسه لیس

186

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری