معنی کار ماندگار
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ماندگار. [دْ / دَ / دِ] (نف مرکب) کسی که در جایی اقامت (دایمی یا طولانی) کند. پایدار. بادوام. آنکه بماند. ماندنی. مقابل رفتنی. آنکه آهنگ ماندن کرده است، مهمانها ماندگار نیستند (برای شب یا روز نمی مانند). این نوکر ماندگار نیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گاه این کلمه را به فرزندی دهند که برادر و خواهران قبل از او در کودکی فوت کرده اند (برای تفأل به ادامه ٔ زندگی او). (فرهنگ فارسی معین).
مترادف و متضاد زبان فارسی
ساکن، مقیم، پایدار، جاوید، مانا، ماندنی،
(متضاد) رفتنی
فارسی به انگلیسی
Abiding, Resident, Lasting, Permanent, Persistent
ماندگار کردن
Transplant
ماندگار شدن
Reside, Stay
فرهنگ فارسی هوشیار
پایدار، با دوام، ماندنی
ماندگار شدن
(مصدر) درجایی اقامت (دایمی یا طولانی) کردن: هنگام برگشتن در کرمانشاه خرجیش تمام و همانجا ماندگار شده بود.
فرهنگ معین
کسی که در جایی اقامت (دایم یا طولانی) کند، پایدار، ماندنی. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
ماندنی، پایدار، آنچه پیوسته بر یک حال بماند و تغییر نکند،
فارسی به عربی
جوهری، دائم
فارسی به ایتالیایی
immortale
واژه پیشنهادی
دیرپا
معادل ابجد
537