معنی کارگر

کارگر
معادل ابجد

کارگر در معادل ابجد

کارگر
  • 441
حل جدول

کارگر در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

کارگر در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • زحمتکش، عمله، فعله، ثمربخش، موثر، نافذ، کاری، مزدور، پیشه‌ور، هنرمند،
    (متضاد) کارفرما. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

کارگر در فرهنگ معین

  • شاغل، کارکننده، مؤثر. [خوانش: (گَ) (ص.)]
لغت نامه دهخدا

کارگر در لغت نامه دهخدا

  • کارگر. [گ َ] (ص مرکب، اِ مرکب) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). عامل. رجوع به عامل شود. یکی از عمله. یکی از فعله. یکی از اکره. یکی از کارگران کارخانه:
    مفرمای کاری بدان کارگر
    کزان کار نتواند آمد بدر.
    اسدی (گرشاسبنامه ص 198).
    کارگر است این فلک بعمر همی
    کار بفرمان کردگار کند.
    ناصرخسرو.
    گر سه حمال کارگر داری
    چار حمال خانه برداری. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کارگر در فرهنگ عمید

  • [مقابلِ کارفرما] کارکننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می‌کند و مزد می‌گیرد،
    دارای تٲثیر، مؤثر: دارو بر او کارگر نشد،
    * کارگر آمدن: (مصدر لازم) = * کارگر شدن: ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید (حافظ: ۴۸۲)
    * کارگر شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز] اثر کردن، مؤثر واقع شدن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کارگر در فارسی به انگلیسی

  • Crewman, Help, Labor, Laborer, Proletarian, Worker, Manpower
فارسی به ترکی

کارگر در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

کارگر در فارسی به عربی

  • عامل، عمل، مستخدم، مشارک
فرهنگ فارسی هوشیار

کارگر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • کسی که رنج می برد و زخمت میکشد، کسی که کاری انجام دهد، فعله، عمله. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

کارگر در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

کارگر در فارسی به آلمانی

  • Arbeiter (m) [noun], Belegschaft [noun], Arbeiter [noun]
واژه پیشنهادی

کارگر در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید