معنی کابلی پلو

حل جدول

کابلی پلو

از غذاهای ملی افغانستان

نوعی غذای افغانی

لغت نامه دهخدا

کابلی

کابلی. [ب ُ] (ص نسبی) منسوب به کابل: رقص کابلی، خنجر کابلی، اهلیلج کابلی:
کنون چنبری گشت پشت یلی
نتابد همی خنجر کابلی.
فردوسی.
درفش درفشان پس پشت او
یکی کابلی تیغ در مشت او.
فردوسی.
بقلب اندرون چند از ایشان بکشت
چو بیچاره تر گشت بنمود پشت.
فردوسی.
ز ترکان بسی در پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی.

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوالفضل فلکی. رجوع به فلکی شود.

کابلی. [ب ُ] (ص نسبی، اِ) بمعنی اهلیلج کابلی است. (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به اهلیلج شود. || ماهون درختی به امریکا. (دزی ایضاً).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ضیاءالدین محمود. رجوع به ضیاءالدین محمودالکابلی (حکیم) شود.

کابلی. [ب ُ] (اِخ) برادر محمدخان قورجی. (تاریخ شاهی ص 326).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوبکر محمدبن علی بن... کابلی از اهل اصفهان است و شاید اصل وی از کابل باشد.شیخی صالح و سدید است. او از ابوالقاسم علی بن عبدالرحمن بن علیک نیشابوری استماع حدیث کرد و من از او دراصفهان حدیث شنیدم. (الانساب سمعانی ورق 469 الف).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن عباس کابلی. وی از ابراهیم بن اسماعیل بن محمدبن المعقب حدیث کرد و ابوعبداﷲ مخلد الدوری از او. و همین مخلد گفته است که تاریخ وفات او رجب سال 271 هَ. ق. بود. (معجم البلدان ذیل لغت کابل).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوالحسین محمدبن الحسین کابلی. از اهل بلخ است. ابوالفضل فلکی کابلی گفت: بدو برخوردم و از جهمیه بود. وی از یزیدبن هارون و ابی عبداﷲ الرحمن (کذا) باهلی و سفین بن عیینه و غیر ایشان روایت کرد و در روز چهارشنبه نیمه ٔ محرم درگذشت. سمعانی گوید: تاریخ مرگ او رادر کتاب طبقات العلماء بلخ چنین دیدم و باقی تاریخ از کتاب بریده شده بود و شاید در حدود سنه ٔ 250 بود. (الانساب سمعانی ورق 469 الف). در معجم البلدان آمده که او بسال 250 مرد. (معجم البلدان ذیل لغت کابل).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 16 هزارگزی شمال فدیشه. جلگه، معتدل، سکنه ٔ آن 343 تن است آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


پلو

پلو. [پ ُ ل َ / لُو] (اِ) طعامی است که از برنج کنند و در آن گوشت و کشمش و خرما و مانند آن با ادویه کنند و آن را اقسام است. اگر با یکی از حبوبات مانند عدس و باقلی و لوبیا وماش پخته شده باشد با اضافه ٔ آن کلمه عدس پلو و باقلی پلو و لوبیاپلو و ماش پلو سبزی پلو و آلوبالوپلو و زرشک پلو و هویج پلو و کلم پلو و امثال آن گویند و اگر بی گوشت و چیزهای دیگر باشد بر آن چلو پلاو اطلاق کنند.

پلو. [پ ِ ل ِوْ] (اِخ) رجوع به پالااس شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

کابلی

(صفت) منسوب به کابل، آنچه که وابسته و مربوط به کابل باشد یا در آنجا بدست آید. یا اهلیلج کابلی. هلیله منسوب به کابل هلیله. یا تیغ کابل. تیغ ساخته کابل: } ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی ‎. { یا خنجر کابلی خنجر ساخته کابل: } کنون چنبری گشت پشت یلی تابد همی خنجر کابلی ‎. { یا رقص کابلی. نوعی رقص منسوب به کابل، از مردم کابل اهل کابل.

گویش مازندرانی

پلو

پلو، برنج پخته شده همراه با مخلفات پلویی که در طبخ آن از...

معادل ابجد

کابلی پلو

101

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری