معنی کائن
لغت نامه دهخدا
کائن. [ءِ] (ع ص) موجودشونده. (از منتخب) (غیاث). موجود. هست.
- کائن بودن، موجود بودن. تکوین شدن.
- کائن شدن، مستقر شدن. استقرار یافتن. استوار شدن.
|| واقع شونده: المقدر کائن. || چند. کایّن. (منتهی الارب). مؤلف غیاث آرد: مشتق از کون بالفتح که بمعنی بودن و هست شدن است و کَاءَیّن بفتح کاف و همزه و تشدید تحتانی مکسور و سکون نون و کائن به کسر همزه بر وزن ضامن و کائی بسکون همزه و یای تحتانی مکسور منون و کیئن و کی ٔ بفتح کاف و سکون تحتانی و همزه ٔ مکسور منون و کاء بفتح کاف و سکون همزه، این هر پنج الفاظ در حقیقت گویا که یک لفظ است بمعنی کم خبریه و معنی کم خبریه لفظ بسیار باشد چنانکه کم رجل عندی، بسیار مرداند نزدیک من، پس معنی کائن رجل عندی همین است و احتراز از کم استفهامیه کرده است و معنی کم استفهامیه لفظ چند است چنانچه کم رجلاً عندک، یعنی چند مرداند نزدیک تو. کائن اصل همه است و باقی هرچهار لفظ مذکوره متنوعه شده اند از آن. (غیاث) (آنندراج).
کائن و من کان
کائن و من کان.[ءِ ن ُ م َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کنایه از مخلوقات. (غیاث) (آنندراج). رجوع به کائناً من کان شود.
کاین
کاین. [ی ِ] (ع ص) کائن. رجوع به کائن شود.
فرهنگ عمید
موجود، حادث،
فرهنگ فارسی آزاد
کائِن، حادث-موجود،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
باشنده (اسم) باشنده موجود حادث جمع: کاینین: } بدانکه هر چه مقدر است واقع و کاین خواهد بود اضطراب و جزع مفید نباشد . { (آثار الوزرا ء عقیلی)
عربی به فارسی
اندامگان , سازواره , ترکیب موجود زنده , سازمان
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(یِ) [ع. کائن] (اِفا.) موجود، موجود شونده.
معادل ابجد
71