معنی چینود

لغت نامه دهخدا

چینود

چینود. [ن َ وَ] (اِخ) (پُل) صراط. چینوت. پل صراط به اعتقاد زرتشتیان. به موجب روایات زردشتی، یک سوی این پل بر روی قله ٔ دائیتی است، که نزدیک رودی است بهمین نام، و در ایران ویج واقع است، و سوی دیگرش بر کوه البرز قرار دارد، و درزیر پل، در حد میانه های آن، دروازه ٔ دوزخ است. در کتب و روایات زردشتی راجع به این پل و دشواریهائی که در هنگام عبور از آن پیش می آید سخن بسیار رفته است. به اعتقاد عامه ٔ زردشتیها این پل در هنگام عبور نیکان و خاصان به قدر کافی گشاده و عریض میشود، و در موقع عبور بدکاران تا به اندازه ٔ لبه ٔ تیغی باریک میگردد، و از این رو روح بدکار از آنجا بدرون دوزخ می افتد. اوصاف چینود با آنچه نزد مسلمین راجع به پل صراط گفته میشود شباهت بسیار دارد. (دائره المعارف فارسی).در فرهنگهای فارسی این کلمه به صورت خنیور نیز آمده است که ناگریز مصحف و محرف کلمه ٔ چینود باید باشد ونیز در اشعار شاعران و شاید در تداول این کلمه صورت چنیود نیز یافته است چنانکه اسدی به هر دو صورت و عنصری به صورت اخیر آن را بکار برده است:
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده به پول چنیود جواز.
عنصری.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
رهاننده روز شمار از گداز
دهنده به پول چنیود جواز.
اسدی.
و اینک شواهد کلمه ٔ چینود:
سیه روی خیزد ز شرم گناه
سوی چینودپل نباشدش راه.
اسدی.
رهی سخت چون چینود تن گداز
تهی چون کف زفت روزنیاز.
اسدی.
اگر خود بهشتی و گر دوزخی
گذارش سوی چینودپل بود.
اورمزدی.


چینور

چینور. [وَ] (اِخ) دیگرگون شده ٔ کلمه ٔ چینود است. پل صراط. رجوع به چینود شود.


چینوت

چینوت. [چین ْ وَ] (اِخ) (پُل یا پول یا پوهل) در روایات زردشتیان پل صراط است. چینود. رجوع به چینود و رجوع به صراط شود.


خینور

خینور. [ن َ وَ] (اِخ) پل صراط. (ناظم الاطباء). اما کلمه دگرگون شده ٔ چینود است.


چنودپل

چنودپل.[چ ُ پ ُ] (اِخ) پل صراط را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی پل صراط است و در این لغت تبدیلات بسیار است. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به چینود شود.


خنیور

خنیور. [خ َ / خ ُ وَ] (اِخ) پل صراط. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج):
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده ز پول خنیور جواز.
عنصری.
همیدون بپول خنیور گذار.
اسدی.
مصحف چینود. رجوع بدان کلمه شود. || (اِ) مزارع. زراعت کننده. || روز رستاخیز. (ناظم الاطباء).


زشت کیش

زشت کیش. [زِ] (ص مرکب) بدآیین. بددین. پیرو شیطان. کیش اهریمنی:
وگر تیره جانی بود زشت کیش
همان روز چون خواند ایزدش پیش
سیه روی خیزد زشرم گناه
سوی چینود پل نباشَدْش ْ راه.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 137).
سپهدار گفت ای بد زشت کیش
خوی بد چنین آورد کار پیش.
اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 45).
مگر کآن فرومایه ٔ زشت کیش
بکارش نیاید خرپشت ریش.
سعدی (بوستان).
غازیان غیب چون از حلم خویش
حمله ناوردند بر تو زشت کیش.
مولوی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.


صراط

صراط. [ص ِ] (ع اِ) راه راست. (مهذب الاسماء). راه. (ترجمان جرجانی) (منتهی الارب). شارع. با سین هم لغتیست در آن. (از منتهی الارب). سبیل. طریق. یذکر و یؤنث: اهدنا الصراط المستقیم. (قرآن 6/1).
- صراط مستقیم، راه راست:
ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم
در قیامت بر صراطت جای تشویش است و بیم.
سعدی (طیبات).
حروف جمله ٔ «صراط علی حق نمسکه » را اهل جفر حروف نورانیه نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 351 ج 1).
- امثال:
به هیچ صراطی مستقیم نیست.
|| پلی است گسترده بر پشت دوزخ که ذکر آن در حدیث صحیح وارد است. و با سین هم لغتی است در آن. (منتهی الارب). پلی است که بر سر دوزخ باشد و آن از موی باریکتر است و از شمشیر تیزتر. (از منتخب) (غیاث). قنطره ٔ دوزخ. (دهار). پلی که میان بهشت و جهنم است. پلی میان بهشت و دوزخ. جسر ممدودبر متن جهنم ادق از موی و احدّ از شمشیر. اهل بهشت بحسب اعمال بد و نیک خویش از آن گذرند برخی مانند برق خاطف و برخی مانند باد وزان و برخی چون اسب تیزرو، و گنهکاران را پای بر آن بلغزد. (دستور العلماء). گفت آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم که زده خواهد شدصراط بر پشت دوزخ. پس می باشم من اول کسی که بگذرد آنرا. و مشهور است که صراط تیزتر است از شمشیر. و باریکتر است از موی و در حدیثی دیگر آمده است که بر بعضی مردم همچنین است. و بر بعضی مثل وادی وسیع و این چنان است که میگویند طول وقوف در محشر بر بعضی مقدار پنجاه هزار سالست و بر بعضی مقدار دو رکعت نماز. و این بنا بر تفاوت اعمال و انوار ایمان است. و آمده است که چون امت بر صراط بلغزند و درمانند فریاد کنند: وا محمدا، پس آن حضرت از شدت اشفاق به آواز بلند نداکند و گوید: رب امتی امتی. سؤال نمیکنم ترا امروز نفس و نه فاطمه را که دختر منست. این مبالغه از غایت اهتمام است از آن حضرت در باب امت و استخلاص ایشان، و دعای رسل در آنروز این است که: اللهم سلم سلم، و در حدیث دیگر آمده است که پیغمبر شما قائم باشد بر صراط و بگوید: رب سلم سلم. و قول آن حضرت برای طلب سلامت خواهد بود و از رسل نیز همچنین. و در حدیث آمده است که کسی نیک دهد صدقه را میگذرد بر صراط، هکذا فی مدارج النبوه للشیخ عبدالحق الدهلوی. (کشاف اصطلاحات الفنون). پل صراط را در ایران باستان چینوت و چینود گفته اند:
بر امید آنکه یابم روز حشر
بر صراط از آتش دوزخ نجات.
ناصرخسرو.
بگذرند از سر مویی که صراطش دانند
پس بصحرای فلک جای تماشا بینند.
خاقانی.
هزار بار بیک روز عقل را ز صراط
بقعردوزخ نفس و هوا فرودزنم.
عطار.
بندند باز بر سر دوزخ پل صراط
هر کس کزو گذشت مقیم جنان شود.
سعدی.
ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم
در قیامت بر صراطت جای تشویشست و بیم.
سعدی.


گذار

گذار. [گ ُ] (اِمص) ریشه ٔ فعل گذاردن. گذاشتن. || عبور. مرور. گذشتن:
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز.
رودکی.
اگر خود بهشتی وگر دوزخی است
گذارش سوی چینود پل بود.
اورمزدی.
یکی کوه بینی در آن مرغزار
که کرکس نیابد بر او بس گذار.
فردوسی.
اگر شهریاری وگر هوشیار
تو اندر گذاری و او پایدار.
فردوسی.
همی تا بگرددفلک چرخ وار
بود اندرو مشتری را گذار.
فردوسی.
برآمد ز هر سوی در رستخیز
ندیدند جای گذار و گریز.
فردوسی.
با دولتی است باقی و با نعمتی تمام
با همتی که وهم نیارد بر او گذار.
فرخی.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
چو پولی است این مرگ کانجام کار
بر این پول دارند یکسر گذار.
اسدی.
بینی آن باد که گویی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیزگذارستی.
ناصرخسرو.
آن عجابیها که آن جایگاه است بینم آنگه از آن جانب بازگویم و گذار ما، هم بر تو باشد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی). و گذار او بر در باغ بود و شاه بر در باغ ایستاده بود. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی).
هرگه که باد بر تو وزد گویم ای عجب
قلزم به جنبش آمد و جوید همی گذار.
خاقانی.
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار.
نظامی.
دی در گذار بود و سوی ما نظر نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر.
حافظ.
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ.
گذار عارف و عامی به دار می افتاد
اگر برای مجازات چوب داری بود.
؟ (امثال وحکم دهخدا).
|| (اِ) معبر. گذرگاه:
ای حقه ی ْ نابسوده مروارید
اژدها بر گذار تو به کمی.
خسروی.
گذارش پر از نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ.
فردوسی.
همیشه گذار سواران بود
ز دیوان شه کارداران بود.
فردوسی.
چو ابر آمد تو با بارانش مستیز
بزودی از گذار سیل بگریز.
(ویس و رامین).
تو بودی بند و داس دامدارم
نهادی دام و داست بر گذارم.
(ویس و رامین).
به پول چنیود که چون تیغ تیز
گذار است وهم نامه و رستخیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
|| (اِمص) تجاوز کردن و سر پیچیدن:
بدو گفت قیصر که ای شهریار
ز فرمان یزدان که یابد گذار؟
فردوسی.
ز دیو ایمنی وز فرشته نوید
زدوزخ گذار و به فردوس امید.
اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 3).
|| برش:
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی.
- آهن گذار، گذرنده ٔ از آهن. از آهن عبورکننده. آهن سوراخ کن:
مرا تیر و پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید به کار.
فردوسی.
شماره سپاه [افراسیاب] آمدش صدهزار
همه شیرمردان آهن گذار.
فردوسی.
رجوع به مدخل آهن گذار در ردیف خود شود.
- جوشن گذار، جوشن خای و جوشن گسل:
بزد اسب با نامداران هزار
ابا نیزه و تیر جوشن گذار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 380).
پیاده صفی از پس نیزه دار
سپردار با تیر جوشن گذار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 128).
- خنجرگذار، جنگی که با خنجر جنگ کند. دلیر:
ز بس نیزه و تیغ زهر آبدار
همی تیره بد چشم خنجرگذار.
فردوسی.
به برسام فرموده تا ده هزار
نبرده سواران خنجرگذار.
فردوسی.
ز گرشاسب تا نیرم نامدار
سپهدار بودند و خنجرگذار.
فردوسی.
چنین گفت کای نامداران من
دلیران و خنجرگذاران من.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1220).
آهنین رُمحش چو آید بر دِل پولادپوش
نه منی تیغش چو آید بر سر خنجرگذار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28).
- دل گذار، گذرنده از دل:
مرا خنجر چو ابر زهربار است
ترا غمزه چو تیر دل گذار است.
(ویس و رامین).
- ره گذار، رهگذر. گذرگاه:
دانی کدام خاک برورشک میبرم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست.
سعدی (بدایع).
- کوه گذار، کوه سپرنده:
در زمانه ز گفته های من است
شعر هامون نورد و کوه گذار.
مسعودسعد.
- نیزه گذار، نیزه دار که با نیزه جنگ کند:
چو طوس و چو گودرز نیزه گذار
چو گرگین و چون گیو گرد سوار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 422).
کدام است مرد از شما نامدار
جهان دیده و گرد و نیزه گذار.
فردوسی.
ترکیب ها:
- آسان گذار. انجیره گذار. خانه گذار. خطگذار. خطی گذار. دریاگذار. راه گذار. روزگذار. سندان گذار. سندان سینه گذار. فروگذار. فروگذار کردن. قانون گذار. گاوگذار (بسفر). گوش گذار. لشکرگذار. مین گذار. نامه گذار. واگذار. واگذار کردن. ورگذار. هامون گذار. رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

چینود

در آیین ‌زردشتی، پلی بر روی دوزخ که روان مردگان از آن می‌گذرد، پل صراط: سیه‌روی خیزد ز جرم و گناه / سوی چینود‌پل نباشدْش راه (اسدی: ۱۳۹)،


چنودپل

=چینود

حل جدول

چینود

پل صراط به عقیده زرتشتیان


پل صراط به عقیده زرتشتیان

چینود

فرهنگ فارسی هوشیار

پل صراط

پل سر تک چینود

فرهنگ معین

تنافور

(تَ فُ) [په.] (اِ. ص.) =تناپور. تناپوهر: در دین زرتشتی نام گناهی است که گناهکار مرتکب آن نمی تواند از پُل چینود بگذرد، گناه نابخشودنی.

معادل ابجد

چینود

73

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری