معنی چین

چین
معادل ابجد

چین در معادل ابجد

چین
  • 63
حل جدول

چین در حل جدول

  • سرزمین اژدهای زرد
  • شکن و چروک
  • پرجمعیت ترین کشور جهان
  • یرا
  • سرزمین اژدهای زرد، شکن و چروک
مترادف و متضاد زبان فارسی

چین در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آژنگ، اخمه، چروک، تا، لا، تاب، شکن، شکنج، فر، کرس، شیار، خط، چینه، قشر، لایه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

چین در فرهنگ معین

  • شکن، شکنج، (کن. ) روی در هم کشیدن، در غضب شدن، (کن. ) پیر شدن. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
  • (ص فا. ) در بعض ترکیبات به معنی «چیننده » آید: خوشه چین، گلچین. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

چین در لغت نامه دهخدا

  • چین. (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). شکنج. (برهان) (آنندراج). یرا. (ملحقات برهان). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی). گره چنانکه در موی یا ابروی. پیچ. گره. (انجمن آرا). انجخ. انجوخ. انجوخه. انکماش. پیچ و تاب چنانکه در زلف. تاب. ترنج. ترنجیدگی. چغل. چوروک. خم. درنوردیدگی. ژنگ. ژول. شکن. طی. غر. کُلچ. کنج. کنجلک. کوس. توضیح بیشتر ...
  • چین. (اِ) حاصل چیدن. (یادداشت مؤلف). یک بار چیدن. یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن. یک بار درو. حصاد، چین اول تره و یونجه و امثال آن: چین دوم شبدر. تره هشت چین دارد. (یادداشت مؤلف). رجوع به درو شود.
    - شاه چین، آن نوبت از چیدن که به فراوانی و کمال از دیگر نوبتها برتر بود.
    || چیده. چیده شده.
    - ته چین، چیده شده دربن و زیر چیزی.
    - || نوعی پلو با گوشت و ماست و زعفران.
    - دارچین، چیده شده از درخت.
    - دست چین، چیده شده با دست سلامت میوه و دقت را. توضیح بیشتر ...
  • چین. (نف) مخفف چیننده. رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.
    - پاورچین پاورچین رفتن، قدم آهسته و یواش رفتن. با تأنی و طمأنینه رفتن. آهسته و بی صدا گام برداشتن.
    || برگزیننده. انتخاب کننده.
    - دست چین کردن، انتخاب و به گزین کردن.
    - شاه چین، که انتخاب احسن کننده. به گزین.
    - گل چین، انتخاب کننده. برگزیننده.
    - || باغبان. که گل از شاخه بازکند.
    - گل چین کردن، انتخاب کردن. برگزیدن. توضیح بیشتر ...
  • چین. (اِخ) در مآخذ اسلامی صین قسمت مرکزی و شرقی آسیا که بیش از یک دوم این قاره را اشغال کرده است بر طبق مآخذ سازمان ملل متحد، از حیث وسعت سومین مملکت کره ٔ زمین است (اولی اتحاد جماهیر شوروی و دومی کانادا) پرجمعیت ترین ممالک زمین. نیز هست از شمال به سیبریه و جمهوری مغولستان، از مغرب بر ترکستان روس، پامیر، روسیه، افغانستان، و هند؛ از جنوب به هند، نپال، بهوتان، برمه، لائوس. ویتنام شمالی و دریای چین جنوبی و از شرق به سیبریه و کره ٔ شمالی و دریای زرد و دریای چین شرقی محدود است. توضیح بیشتر ...
  • چین. [چ ِ] (اِخ) (ارنست بوریس). عالم وظائف الاعضاء انگلیسی در سال 1904م. در آلمان متولد شد. استاد علم الامراض در آکسفورد برای همکاری با فلوری و فلمینگ در کشف پنی سیلین قسمتی از جایزه ٔ نوبل 1945 م. به وی داده شد. توضیح بیشتر ...
  • چین. (اِخ) سلسله ای از پادشاهان چین که از 221 ق. م. تا 207 ق. م. حکمفرمائی کرد. این سلسله از مردمی به نام چین نام گرفته است که در 318 ق. م. از شمال غربی چین به دشت ثروتمند سچوان سرازیر شدند. چین ها پس از تجزیه ٔ دولت چو قدرت یافتند و در حکومت چین نظامی برقرار کردند، که تا این اواخر بجا ماند. مؤسس و اولین امپراطور سلسله چِنک نام داشت که پس از تأسیس سلطنت خود را شی هوانگ تی (نخستین امپراطور) خواند. وی قلمرو خود را از دیوار بزرگ چین (که به امر وی برای جلوگیری از هونهای مهاجم ساخته شد) تا نواحی فوکین، کوانگستونگ، کدانسی، و تونکن بسط داد. توضیح بیشتر ...
  • چین. (اِخ) در اصطلاح و تداول و کتب نظم و نثر فارسی گاه به جای ترکستان چین بکار رفته است و آن قسمت از آسیای مرکزی که ترکستان شرقی و یا ترکستان چین خوانده می شود فضای محصور بین جبال تیان شان و کوئن لن و نجد پامیر یعنی حوضه ٔ نهر تاریم و شعب آن مثل ختن دریا و قند دریا وکاشغردریا و آق سوست و پیش مسلمین به نام کاشغر و ختن معروف بوده است. در شواهد ذیل اشاره به کلمه ٔ چین شده است گاه چین اصلی و گاه چین اصطلاحی:
    برفت آن برادر ز روم این ز چین
    به زهر اندر آمیخته انگبین. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

چین در فرهنگ عمید

  • تا و شکن در پارچه، لباس، پوست بدن، مو، پوستۀ زمین، یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک،
    * چین آوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
    * چین افتادن: (مصدر لازم) به‌وجود آمدن تا و شکن در چیزی،
    * چین انداختن: (مصدر لازم) = * چین دادن
    * چین برداشتن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
    * چین خوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
    * چین دادن: (مصدر متعدی) به‌وجود آوردن تا و شکن در چیزی،. توضیح بیشتر ...
  • چیدن
    چیننده (در ترکیب با کلمه دیگر): خوشه‌چین، گلچین،
    چیده (در ترکیب با کلمه دیگر): دست‌چین،
    (اسم مصدر) عمل چیدن: چین بهاره،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

چین در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

چین در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

چین در فارسی به عربی

  • تجعیده، تعدیل، جناح، رتوش، طویه
ترکی به فارسی

چین در ترکی به فارسی

گویش مازندرانی

چین در گویش مازندرانی

  • برداشت هر دور محصول، چین و چروک لباس
فرهنگ فارسی هوشیار

چین در فرهنگ فارسی هوشیار

  • شکن و ترنجیدگی در پوست
فارسی به ایتالیایی

چین در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید