معنی چیر

چیر
معادل ابجد

چیر در معادل ابجد

چیر
  • 213
حل جدول

چیر در حل جدول

  • پیروز، غالب، مسلط
  • مسلط
فرهنگ معین

چیر در فرهنگ معین

  • پیروز، مسلط، غالب. [خوانش: [په.] (ص.) = چیره: ]
لغت نامه دهخدا

چیر در لغت نامه دهخدا

  • چیر. (ص) مخفف چیره. پیروز. غالب. مظفر. غالب. مسلط:
    کجا نام او شیده ٔ شیر بود
    همیشه به جنگ اندرون چیر بود.
    فردوسی.
    اگر چند هستی تو در جنگ چیر
    نه من روبهم نیز تو شرزه شیر.
    فردوسی.
    او به می دادن جادوست به دل بردن چیر
    چیزها داند کردن به چنین باب اندر.
    فرخی.
    شاهی که بدو هیچ ملک چیر نباشد
    شاهی که شکارش بجز از شیر نباشد.
    منوچهری.
    نشسته بر آهو عقاب دلیر
    چو بر اسب گردی به ناورد چیر.
    اسدی.
    سرانجام هم بخت شه بود چیر
    درآمد سر بخت بدخواه زیر. توضیح بیشتر ...
  • چیر. (اِخ) قریه ای است در چهار فرسنگی مشرق سوریان. (از فارسنامه ٔ ناصری). از قرای بوانات فارس است. توضیح بیشتر ...
  • چیر. [چی ی َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان زنجان رود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان. در 50هزارگزی شمال باختری زنجان و 6 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به زنجان واقع است. 184 تن سکنه دارد. از چشمه و زنجان رود آبیاری میشود. محصولش غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
  • چیر. (اِخ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه. در 27 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری هشتیان و ده هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به شاهرود واقع است. دره است. 108 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و توتون است. اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

چیر در فرهنگ عمید

  • پیروزمند،
    غالب، مسلط: شاهی که بر او هیچ مَلِک چیر نباشد / شاهی که شکارش به‌جز از شیر نباشد (منوچهری: ۱۵۶)،
    دست‌یافته،
    حصه، بهره، نصیب،. توضیح بیشتر ...
  • حصه، بهره، نصیب،
فارسی به انگلیسی

چیر در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

چیر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (صفت) غلب مظفر پیروز، مسلط.
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید