معنی چهرهای

حل جدول

چهرهای

صورتی

فرهنگ فارسی هوشیار

ذنب الفرس

‎ دم اسپی از گیاهان، اسپدم یک سوی چهرهای سپهری که چون ماری دراز است (اسم) دام اسب

اصطلاحات سینمایی

نئورئالیسم

جنبشی در سینمای ایتالیا که بیشتر واکنشی بود به محدودیت های هنری و فرهنگی اعمال شده بر صنعت سینما و سایر جنبه های فرهنگی در زمان حاکمیت فاشیسم و برگرفته از وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این کشور در دوران جنگ جهانی دوم و بلافاصله سال های پس از آن، که اوضاع سیاسی نابسامان و اوضاع اقتصادی بسیار بد بود و فقر و بیکاری سراسر ایتالیا را فرا گرفته بود.از جمله ویژگی های این گونه فیلم ها می توان به این موارد اشاره کرد: ماجراهایی برگرفته از مشکلات و ویژگی زندگی روزمره مردم، استفاده از فضاهای واقعی و رئالیستی، حرکت دوربین های ساده و تدوین های ساده و عاری از پیچیدگی و.... از چهرهای شاخص این جنبش می توان به چزاره زاواتینی (Cesare Zavattini)، ویتوریو دسیکا (Vittorio De Sica)، روبرتو روسلینی (Roberto Rossellini) و لوکینو ویسکونتی (Luchino Visconti) نام برد. از فیلم های مهم این جنبش نیز می توان به دزد دوچرخه (1948) ساخته ویتوریو دسیکا، رم شهر بی دفاع (1945- Rome, Open City) ساخته روبرتو روسلینی و زمین می لرزد (1948- The Earth Trembles) ساخته لوکینو ویسکونتی اشاره کرد.

لغت نامه دهخدا

چهر

چهر. [چ ِ] (اِ) چهره. (از شرفنامه ٔمنیری). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان) (آنندراج). دورخ. دو رخسار. رخ. رخسار. رخساره. رو. روی. سیما. صورت. طلعت. عارض. عذار.قدام. لقاء. منظر. منظره. وجه. (یادداشت مؤلف). این کلمه در اوستائی چیتهر بوده است و در فارسی چهر گردیده. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 3):
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است.
رودکی.
به دل گفت گیو این بجز شاه نیست
چنین چهر جز درخور گاه نیست.
فردوسی.
بنزد من آرید با خویشتن
که جوید همی چهر وی چشم من.
فردوسی.
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان
جوانی دژم رهزده بر در است
که گوئی به چهر از تو نیکوتر است.
اسدی.
همه چهر جم داشتند آشکار
به دیبا و دیوارها برنگار.
اسدی (گرشاسب نامه).
وین چهرهای خوب که در نورش
خورشید بی نوا شود و مضطر.
ناصرخسرو.
به چهر آفتابی به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی.
سعدی (بوستان).
گاه کلمه ٔ چهر در این معنی به کلمات دیگر پیوندد و گاه کلمات دیگر به چهر بپیوندد و بکار رود.
- آرزوی چهر کسی داشتن، خواهان دیدار او بودن:
که ما را دل و جان پر از مهر اوست
همه آرزو دیدن چهر اوست.
فردوسی.
- آزادچهر، دارای چهره ٔ آزادگان. که چهره ٔ مردم آزاده دارد:
که مردی عزیزی و آزادچهر
به فرخندگی در تو دیده سپهر.
نظامی.
- آژنگ چهر، که چهره ٔ پرچین و شکن دارد.
- || پیر و فرسوده.
- || کنایه است از خشمگین و غضبناک.
- اندیشه ٔ چهر کسی را داشتن، خیال کسی رادر سر پروردن. به یاد کسی بودن. آرزوی دیدار کسی راداشتن:
دل و جان و هوشم پر از مهر اوست
شب و روزم اندیشه ٔ چهر اوست.
فردوسی.
- با چشم چهر کسی را جستن، چشم به راه او داشتن. سخت مشتاق دیدار او بودن:
بنزد من آرید با خویشتن
که جوید همی چهر وی چشم من.
فردوسی.
- به چهر دگرگونه گشتن با...، بظاهر تغییر کردن با...:
نداند کسی راز گردان سپهر
دگرگونه گشته است با ما به چهر.
فردوسی.
- به چهر کسی خیره شدن، بر روی کسی چهارچشم نگریستن. کسی را با کنجکاوی نگاه کردن. با شگفتی در روی کسی دیدن. مشتاقانه به چهره ٔ کسی نگریستن:
چو شیروی رخسار شیرین بدید
روانش نهانی ز تن برپرید.
چنان خیره شد اندر آن چهر اوی
که شد دلش آکنده از مهر اوی.
فردوسی.
- به چهر کسی یا چیزی سبک نگریستن، شتابزده به کسی یا چیزی نگاه کردن. زود او را از زیر چشم گذراندن:
ز بس کز جهان آفرین کرد یاد
ببخشود و دیده بدو [بفریدون] بازداد
فریدون چو روشن جهان را بدید
به چهر وی اندر سبک بنگرید.
فردوسی.
- || به کسی یا چیزی سرسری نگاه کردن. مجازاً بدو اهمیت ندادن. به چیزی نشمردن او را. به چیزی نگرفتن او را. در شمار نیاوردن کسی یا چیزی را.
- بیدارچهر، که چهره ٔ هوشیار دارد. که هشیاری و فراست از چهره اش خوانده شود.
- پریچهر، پری روی. که چهره ٔ فرشتگان دارد. خوب روی. زیباروی.
- پسندیده چهر، نیکوچهر. نکوچهر.نیکوصورت. نیکوروی. آنکه روی پسندیده و زیبا دارد:
که بینم پسندیده چهر ترا
بزرگی و مردی و مهر ترا.
فردوسی.
- پوشیده چهر، بسته روی. آنکه چهره در نقاب دارد.
- || محجوب. باحیا.
- تاریک چهر، سیاهروی. سیه روی. و چون صورت ظاهر را گواه حقیقت باطن گیرند و گویند از کوزه همان ترابد که در اوست مجازاً به معنی بدمنش. بدخوی و بداندیش و سیاه دل است:
شبی سخت بی مهر و تاریک چهر
به تاریکی اندر که دیده ست مهر.
نظامی.
قلم درکش دیو تاریک چهر.
نظامی.
- تازه چهر ماندن، تازه رو ماندن.
- || مجازاً جوان ماندن. شکسته نشدن. پیر و شکسته نشدن:
گر از بخشش کردگار سپهر
مرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم به گیتی یکی داستان
از این نامه ٔ نامور باستان.
فردوسی.
- توشه ٔ جان کسی از چهر کسی بودن، جانش به جان او بستگی داشتن. از چهر کسی مایه ٔ زندگی گرفتن:
مرا دل سراسر پر از مهر تست
همه توشه ٔ جانم از چهر تست.
فردوسی.
- تیره چهر، سیاه. تار. سخت تاریک:
بسی سرخ یاقوت بد کش بها
ندانست کس پایه و منتها
که روشن شدی زو شب تیره چهر
چو ناهید رخشان بدی بر سپهر.
فردوسی.
- || مجازاً به معنی سیاه بخت.
- چشم بر چهر کسی نهادن، متوجه کسی بودن. در چهره ٔ کسی نگاه کردن. دیده بر روی کسی دوختن:
نهاده همه چشم برچهر شاه
بدان تا چه گوید ز کار سپاه.
فردوسی.
- چهر به کسی نمودن، چهره به کسی گشادن. رخساره به کسی نشان دادن.
- || مجازاً کسی را مورد توجه قرار دادن. به کسی مهر و محبت ورزیدن. کسی را مورد تفقد و مهربانی قرار دادن.
- چهر پر از آب بودن، رویی از اشک تر داشتن. چهره از اشک پوشیده داشتن. گریان و اشک ریزان بودن:
همه روی پوشیدگان را به مهر
پر از خون دلست و پر از آب چهر.
فردوسی.
- چهر پر از خنده آوردن، خندان روی بودن. بشاش بودن. چهره ٔ باز و خندان داشتن:
پدروار پیش تومهر آورم
همیشه پر از خنده چهر آورم.
فردوسی.
- چهر خود در آب دیدن، به خود نگریستن. خود دیدن و به خویشتن توجه کردن. خویشتن خویش را معاینه دیدن:
فزودن به فرزند بر مهر خویش
چو در آب دیدن بود چهر خویش.
فردوسی.
- چهر رخشان شدن، افروخته رخسار شدن. شکفته رخسار گشتن:
چو بهرام باد آنکه با مهر تو
نخواهد که رخشان شود چهر تو.
فردوسی.
- چهر سیه کردن، ماتم زده و سوگوار شدن:
همی گرید ابر از دریغت به مهر
سلب هم به مهرت سیه کرد چهر.
اسدی (گرشاسب نامه).
- چهر کسی به مردم ماندن، شبیه آدمیان بودن. به رخسار همچون آدمی بودن. صورت آدمی داشتن:
به مردم نماند همی چهر اوی
به گیتی نجوید کسی مهر اوی.
فردوسی.
- چهر گواه بر چیزی بودن، گواهی دادن صورت ظاهر از حال باطن. گواه بودن ظاهر آدمی به باطن وی. اثر گذاشتن خوی آدمی در چهره ٔ وی. بهم پیوستن ظاهر و باطن:
گر او را ببخشد ز مهرش سزاست
که بر مهر او چهر او بر گواست.
فردوسی.
- چهر مهرافزا، روئی که مایه ٔ فزونی محبت گردد. صورت که به سبب زیبائی عشق را بیفزاید. رویی که بر مهر و عشق بیفزاید:
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می نیاید چهر مهرافزای تو.
سعدی.
- خریدار چهر کسی بودن، طالب او بودن. عاشق بر روی کسی بودن. کسی را دوست داشتن. به کسی عشق و علاقه داشتن:
خریدار دیدار و چهر ترا
همان خوب گفتار و مهر ترا.
فردوسی.
- خوب چهر، خوب روی. زیباروی.خوش سیما. آنکه روی زیبا دارد. خوش سیما. مه طلعت. پری دیدار:
شگفتی بر او برفکندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر.
فردوسی.
نمودند کآن رومی خوب چهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
نظامی.
جوانمرد چون دید کآن خوب چهر
ملکزاده را جوید از بهر مهر.
نظامی.
- خورشیدچهر، که رویی چون خورشید تابان دارد:
بدو گفت کای شاه خورشیدچهر
تو موسیل را چون نپرسی به مهر.
فردوسی.
- در چهر کسی نگاه کردن، متوجه او شدن. در روی او دیدن:
نگه کرد کاووس در چهر اوی
چنان اشک خونین و آن مهر اوی.
فردوسی.
- دیده از چهر کسی برداشتن، دل از وی کندن. دل از وی برداشتن. ترک علاقه ٔ فیمابین کردن:
مرا آرزو نیست از مهر اوی
که دو دیده بردارم از چهر اوی.
فردوسی.
- دیده برنداشتن از چهر کسی، یک چشم زدن ازاو غافل نماندن:
چنان شد دلش باز در مهر اوی
که دیده نبرداشت از چهر اوی.
فردوسی.
- دیوچهر، که روئی چون دیو دارد. زشت روی. پتیاره روی:
فرشته صفت گرد آن دیوچهر.
نظامی.
- زرین چهر، آنکه چهره ای به رنگ زر دارد. زردچهره:
چنین ماهی اسیر مهر گشته
تن سیمینش زرین چهر گشته.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
- زشت چهر، نازیبا. زشت روی.
- سیب چهر، که چهری چون سیب دارد در رنگ و لطافت:
بدان سیب چهران مردم فریب
همی کردبازی چو مردم به سیب.
نظامی.
- شیرچهر، همانند شیر به چهره. دارای رویی چون شیر:
سپهری بینم و سیارگانی
به صورت های گوناگون مصور
همه کژدم وش و خرچنگ کردار
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
ناصرخسرو.
- گاوچهر، دارای صورت و نقش گاو.
- گرگ چهر، که روی چون گرگ دارد. که باطن و خویی چون گرگ دارد. بدطینت. زشت طینت.
- گل چهر، که روی چون گل دارد. که صورت لطیف و زیبا دارد.
- گلنارچهر، آنکه چهره ای چون گلنار دارد یعنی سرخ و سپیدرنگ است. که چهرش به رنگ جلنار باشد سرخ و سپید:
چو نه سال بگذشت بر سر سپهر
گل زرد گشت آن چو گلنارچهر.
فردوسی.
همان نازنینان گلنارچهر
ز گلزار آتش بریدند مهر.
نظامی.
- ماه چهر، دارای رویی چون ماه. همانند ماه به رخسار.زیباروی. ماهروی:
چو بشنید آن دختر ماه چهر
که باید برید از رخ شاه مهر.
فردوسی.
- منوچهرچهر، دارای رویی چون منوچهر با فر و جلالت وشکوه:
خسرو جم قدر منوچهرچهر
چهره بخاک در او سوده مهر.
(از حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 326).
- مهرچهر، خورشیدچهره. که چهره ای نورانی دارد. که روی رخشان دارد.
- نازنین چهر، نازنین رخسار. نازنین روی:
بدو گفتش ای نازنین چهر من
که شوریده داری دل از مهر من.
سعدی (بوستان).
- نیک چهر، زیباروی.خوبرو. صاحب جمال. نیکوچهر. خوب چهر.
- همایون چهر، فرخنده روی. که چهره ای مبارک و میمون دارد. خوش سیما. فرخ لقا.فرخ دیدار:
تا شبی خلوت آن همایون چهر
فرصتی یافت با شه از سر مهر.
نظامی.
|| قیافه:
کنون صد پسرجوی همسال اوی
به بالا و چهر و بر و یال اوی.
فردوسی.
کنون این جهانجوی فرزند اوست
همانست گویی بچهر و به پوست.
فردوسی.
ترا داد ایزدچنین فرّ و چهر
که افزونت بر هر یکی داد مهر.
فردوسی.
بیامد به شبگیر دستور شاه
ببرد آن همه کودکان را به گاه
به یک جامه و چهر و بالا یکی
که پیدا نبود این از آن اندکی.
فردوسی.
|| روی مردم خواه تراشند و خواه نقش کنند و غیرمردم. || صورت مادی و ظاهر هر چیز. ظاهر:
نداند کسی راز گردان سپهر
دگرگونه گشته ست با ما بچهر.
فردوسی.
در بیت ذیل فردوسی «چهر» در برابر «جان » آمده است به ذکر جزء و اراده ٔ کل به معنی تن. و یا ظاهر در برابر باطن:
همان اورمزد و همان روزمهر
بشوید به آب خرد جان و چهر.
فردوسی.
|| به معنی اصل و ذات نیز آمده است. (برهان) (آنندراج). در اوستا چیثر به معنی تخمه و نژاد است و اکنون چهر گوئیم. (پورداود، یشتها ج 2 ص 211):
بدین چهر و این مهر و این رای و خوی
همی تخت و تاج آیدت آرزوی.
فردوسی.
|| مجازاًمظهر. جای نمایش. محل بروز:
ترا بر تن خویش بر مهر نیست
و گر هست مهر ترا چهر نیست.
فردوسی.

سخن بزرگان

عنوان

در هر سرنوشتی، راز و اندیشه ای نهفته است. ( (ُارد بزرگ

باکستون

وقتی ما در جستجوی ساختارها هستیم از متغیرها بی خبر می مانیم. فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند، پس روش ساختارگراها نمی تواند درست باشد و یک متن هرگز مفهوم حقیقی خودش را آشکار نمی کند، زیرا مؤلف آن متن حضور ندارد و هر بیننده و یا هرکس که آن متن را قرائت کند، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و

این نکته را بدانید که گاه کارگردان می خواهد از وجود شما بهره برداری کند. باورهایش هر چه باشد فراموش نکنید که او شما را «برگزیده»، اما مسئولیت مراقبت از شما را ندارد. این شما هستید که با خلاقیت خودجوش خود باید او را خشنود کنید. در مقام بازیگر به عنوان یک خدمه در خدمت او باشید، اما حتی یک مستخدم نیز ارباب خود را

بشر امروز در پرستش بتان می زید؛ بتان عرصه ی اخلاق، بتان گستره ی سیاست، بتان عرصه ی فلسفه. خدایانی کاملاً باطل که خود آنها را بر ساخته آنگاه پرستیده اند. از این روی از راه راست بیراه گشته و همواره بر این باور پا می فشرده و از آن چنان جانبداری کرده تا اینکه به فرجامش رسیده اند؛ جایگاهی که از همان ابتدا به نیستی و

علی (ع)

مَثَل کسی که فریب این دنیا را بخورد، مانند قومی است که در جایگاهی دارای وسایل رفاه و آسایش زندگی میکردند، سپس مجبور شدند به جایگاهی بیخیر و فاقد رفاه و آسایش کوچ کنند. قطعی است برای چنین مردمی، چیزی ناگوارتر و مصیبتبارتر از جدایی از آن منزلِ پر آسایش و حرکت به سوی جایگاهِ فاقدِ رفاه و آسایش

تاریخ به معنی جنگها و شرح زندگی چند نفر اندک شمار نیست که شاه شده یا سرداران بزرگی بوده اند. تاریخ باید درباره ی مردم یک کشور برای ما سخن بگوید که چگونه زندگی می کردند، چه کارهایی انجام می دادند و چگونه می اندیشیدند. تاریخ باید از رنجها و شادی های آنان و از دشواری ها و مشکلاتشان برای ما سخن بگوید و بگوید

گمان مبرید که آمدهام صلح و آرامش را بر زمین برقرار سازم. نه، من آمدهام تا شمشیر را برقرار نمایم. من آمدهام تا پسر را از پدر جدا کنم، دختر را از مادر، و عروس را از مادر شوهر. به طوری که دشمنان هر کس، اهل خانهی خود او خواهند بود. اگر پدر و مادر خود را بیش از من دوست بدارید، لایق من نیستید؛ و اگر پسر و دختر خود را بیش از

کتاب خوب به منزله ی بهترین دوست و مونس انسان است. اخلاق و صفات کتاب مانند انسان تغییرپذیر نیست و هرچه از اول بوده است همیشه هم به همان حال باقی خواهد ماند. کتاب از تمام دوستان انسان ثابت قدم تر، باوفاتر و صبورتر است و هرگز در ایام بدبختی و محنت به انسان پشت نمی کند. برعکس آغوش مهربان و رأفت آن برای

ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش، خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم بسیار آسوده احساس کنیم که به جهان باز می گردیم؛ همان گونه که همه ی موجودات دیگر باز می گردند. همه ی ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کل هستیم. نافرمانی و سرکشی، بیهوده است؛ باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذار

معماری، وجود خارجی ندارد. تنها اثر معماری است که وجود دارد... شخصی که یک کار معماری انجام می دهد، در حقیقت آن را به روح معماری عرضه می کند؛ روحی که سبک نمی شناسد، تکنیک نمی شناسد، متد نمی شناسد و تنها در پی آن است که خود را به معرض نمایش بگذارد. بدین ترتیب معماری تجسم واقعیت های غیر قابل سنجش

در هر لحظه از زندگیتان این فرصت به شما داده می شود که بین عشق و ترس یکی را انتخاب کنید. در هر لحظه از زندگیتان این حق را دارید که تا اوج آسمانها پرواز کنید. ترس به جز یک راه تنگ و باریک چیز دیگری ندارد. ترس قول می دهد شما را به جایی که می خواهید ببرد، اما عشق به شما می گوید بالهای خود را بپوش و با من پرواز

هر که به پای خود برود به خانهی خویشان به دیدن ایشان یا برای آنکه مالی به ایشان برساند حق تعالی ثواب صد شهید او را کرامت فرماید و به عدد هر گامی که بردارد چهل هزار حسنه در نامهی اعمالش نوشته شود و چهل هزار گناه محو شود و چهل هزار درجه برای او در بهشت بلند شود و چنان باشد که صد سال عبادت خدا به اخلاص

ما باید خیلی خودپسند باشیم اگر تصور کنیم که برجسته ترین موجودات دنیا هستیم. در این دنیا نزدیک به صد میلیارد کهکشان وجود دارد که هر یک از آنها چندین میلیون خورشید دارند که شبیه به ما یا بهتر هستند و هر روز تعدادی از آنها با هم برخورد می کنند و در هیچ جای دنیا کسی برایشان غصه نمی خورد و مجلس ترحیم و یادبود برپا

اگر ما "بی دل و جان" هستیم؛ دست کم نسبت به زندگی چنین نیستیم؛ بلکه اکنون با همه ی انواع "تمنیات" روبروییم. با خشمی ریشخندآمیز در آنچه "آرمانها" می نامیم، در حال غور و تامل هستیم. ما خویش را خوار می شماریم تنها از آن رو که لحظه هایی وجود دارند که نمی توانیم آن انگیزش نامربوطی را که "آرمانگرایی" نام دارد، مهار

خلیل جبران

شش راه برای جلب محبت مردم:1- صمیمانه نسبت به غیر، علاقه مند باشید. 2- تبسمی بر لب داشته باشید. 3- به یاد بیاورید که نام هر کس برای او شیرین ترین و مهمترین لغت قاموسهاست.4- شنیدن را بیاموزید، طرف خود را به شوق آورید که از خود سخن بگوید.5- با مخاطب از آنچه دوست دارد صحبت کنید.6- صمیمانه و صادقانه اهمیت

معمولاً به گدایان و بینوایان که ریزه خواران دیگرانند، چند شاهی می دهیم و گمان می کنیم به آنها کمک کرده ایم، نمی دانیم که با این کار، آنها را بدبخت تر و رشته گدایی را به گردنشان محکم تر می سازیم. چه خوب [بود] اگر حس اعتماد و استقلال را که در آنها به خواب رفته بیدار می کردیم و راه زندگی را پیش رویشان می

آن که خوش منظر است، عقلش ناقص میباشد و کسی که کشیده قامت است، کوتاه همّت است. کسی که دارای عمل پاکیزه است، چهرهای زشت دارد و آن که قامتی کوتاه دارد، زیرک و هشیار است. انسانی که طبیعتش احسانگر است، تصنّع کردنش ناخوشایند است و کسی که قلبش سرگشته است، تعقّلش آشفته میباشد و آدم

تفاوت سکه و ایده در این است که اگر شما یک سکه و من هم یک سکه داشته باشم و سکه هایمان را با هم جابجا کنیم، باز هر کدام از ما یک سکه خواهد داشت. اما اگر شما یک ایده و من یک ایده داشته باشم و آنها را با هم مبادله کنیم، هر کدام دارای دو ایده خواهیم بود. جهان و محیط اطرافمان در حال تغییر است و در چنین شرایطی

در پایان زندگی، از روی تعداد مدرک هایی که گرفته ایم، میزان مالی که اندوخته ایم و کار های بزرگی که به انجام رسانده ایم، در باره ی ما داوری نخواهد شد، بلکه از ما خواهند پرسید: آیا گرسنه ای را سیر کردی؛ برهنه ای را لباس پوشاندی و بی خانه ای را پناه بخشیدی؟ گرسنه ی نه فقط لقمه نان که گرسنه ی عشق، برهنه ی نه فقط از

سه دعاست که از درگاه خدا رد نمیشود: دعای پدر برای فررند نیکوکار، نفرین او بر فرزندان بدکردار، و نفرین مظلوم بر ظالم و دعای مظلوم برای کسی که انتقام از ظالم برای او بکشد، و دعای مؤمن برای مؤمنی که از برای دوستی اهل بیت او را به مال خود اعانت کند، و نفرین مؤمن بر کسی که اعانت او نکند با قدرت و احتیاج آن مؤمن به

از ارسطو پرسیدند بهترین سخن کدام است؟ در پاسخ گفت: آنچه موافق عقل باشد، گفتند پس از آن چیست؟ گفت: سخنی که شنونده بپذیرد، گفتند بعد از آن چه؟ گفت: سخنی که از سرانجام آن اطمینان داشته باشیم که ضرری متوجه ما نخواهد ساخت، گفتند بعد از آن چیست؟ گفت: اگر سخن یکی از این سه شرط را نداشته باشد از

آن که هیچ نمی داند، به چیزی عشق نمی ورزد. آن که از عهده ی هیچ کاری برنمی آید، هیچ نمی فهمد. آن که هیچ نمی فهمد، بی ارزش است. اما آن که می فهمد، بی گمان عشق می ورزد، مشاهده می کند، می بیند... هر چه بیشتر دانش آدمی در چیزی ذاتی باشد، عشق بدان بزرگتر است... هر که فکر کند همه ی میوه ها در

بسیاری از استعدادهای بشری در نتیجه بیخبری و نادانی پدر و مادر از میان می رود. بسا کودکانی که ممکن بود اگر ایشان را آزاد بگذارند و دنبال فنی بفرستند، مردان بزرگی در فنّ خود بشوند و اما استبداد رأی و یک نوع خودخواهی که در مربیان و راهنمای ایشان بوده، آنها را بر رشته ای راهنمائی کرده است که با کمال بی میلی و اکراه آن را

خداوند را که خدای توست، با تمام قلب و جان و عقل خود دوست داشته باش. این اولین و مهمترین دستور خداست. دومین دستور مهم نیز مانند اوّلی است: همسایهی خود را دوست بدار، به همان اندازه که خود را دوست میداری. تمام احکام خدا و گفتار انبیاء در این حکم خلاصه میشود و اگر شما این دو را انجام دهید، در واقع همه را

هر انسانی با آگاهی کامل به آیین عشق، پا به این سیاره ی خاکی می گذارد. مشکل شما هر چه باشد، امتحان محبت است. اگر بتوانید از راه محبت در این آزمایش پیروز شوید، مسأله شما حل خواهد شد. اگر نه، آنقدر به درازا خواهد کشید تا از راه محبت، مسأله خود را حل کنید. زیرا مشکل شما مجالی برای تشرف به آیین عشق

خرد، آدمی را گرانبهاترین چیز است. خداوند خرد در هر دو جهان کامروا و سرافراز است و اگر از جامه ی خرد محروم بُود دانش بجوید. چه، دانشور سرور سروران است و اگر از آن هم بی بهره بود باید دلیر بوده و در میدان نبرد بی باک باشد تا در نظر پادشاه، گرامی و پیوسته، شاد و فرمانروا آید و اگر این نیز نداشت دیگر درخور زنده ماندن نیست

علمای مذهبی و فریسیان بر کرسی موسی نشستهاند و احکام او را تفسیر میکنند. پس آنچه به شما تعلیم میدهند، بجا آورید؛ اما هیچگاه از اعمالشان سرمشق نگیرید، زیرا هرگز به تعالیمی که میدهند، خودشان عمل نمیکنند. ایشان احکام دینی را همچون بارهای سنگینی بر دوش میگذارند، اما خودشان حاضر نیستند آنها را بجا

هر کتابی که به خواندنش می ارزد باید در آن واحد دوبار خوانده شود. رعایت دستور فوق دو علت دارد: یکی اینکه در مطالعه دوم، قسمت های مختلف کتاب بهتر درک می شود و قسمت اول کتاب زمانی نیک فهمیده می شود که از پایان آن نیز آگاه باشیم و دیگر اینکه در این دو مطالعه وضع روحی ما یکسان نیست، در مطالعه ی دوم ما نظر تازه

سه نوع دوستی است که در همه جا پر سود و با ارزش است و سه نوع دوستی دیگر هست که زیان آور و باعث پشیمانی است: دوستی با کسانی که در دوستی خود پایدار و با وفا هستند و با کسانی که درستکار و راستگویند و با آنان که تجربه بسیار دارند، سودمند است، ولی دوستی و رفاقت با چاپلوسان، ریاکاران و یاوه گویان موجب

عشق از آنجا که با معشوق پیوند می خورید آغاز می گردد و تا حرکت موزون و هماهنگی روحهایتان امتداد می یابد. هنگامی که جانهایتان یکی می شوند، آنگاه با تمامی وجود عشق خواهید ورزید. دیگر چیزی بین شما نیست که از جنس عشق نباشد. پیوند مقدس همین است؛ شور و شیفتگی، وجد و شادمانی راستین هم این

قرآن عزّت و شرفی است برای کسی که آن را [برای حیات معقول خود] یاور اتخاذ کرده و امان است برای کسی که وارد آن شود و هدایتی است برای شخصی که از آن پیروی نماید و عذر است برای آن انسان که خود را به آن نسبت بدهد و دلیلی است روشن برای کسی که در سخن گفتن به آن استناد کند و شاهدی است [راستین] برای


کریستین بوبن

زمان، آن گونه آراسته نیست که می پنداریم.

از تیره بختی، نیرویی برتر نیز وجود دارد و آن، امیدواری است.

در کنار نردبانی که تا ستاره ها بالا می رود، از انبوه آرزومندان خبری نیست؛ دشواری کار از شمار مشتاقان کاسته است.

طبیعت، آزمونی است که ما در قلب آن قرار گرفته ایم.

یک اثر هنری باید در نهاد قلب آفریده شود.

زمانی که آدم بچه دارد، باید در اندیشهی تربیت [=پرورش] او باشد.

وقتی نانوا با دقت و وسواس نان را می پزد و به دست مشتری می دهد، خدا با او در کنار تنور ایستاده است.

هیچکس نمیتواند همه چیز را بدهد، هیچکس برای هیچکس بَس نیست، هیچکس خدا نیست.

زندگی، به فیلمی از لورل و هاردی شباهت دارد. زنجیرهای از دردهاست که تاب آورده و سپس، به دیگران میدهیم.

یک نقاش بزرگ و یا نویسنده ای نیرومند، زمانی که بر قله ی سربلندی ایستاده، شانس کمتری دارد تا دیگران به درک راستین هنر او نائل شوند.

بدبختانه، آن گونه که به آسودگی، گناهان دیگران را می بینیم، بینای گناهان خویش نیستیم.

شگفتآور است که آدم برای نگهداشتن مردم، چه سخنان نابخردانهای میتواند بر زبان آورد- و باز چه اندازه شگفتآور است که مردم، سخنان نابخردانهای را که به آنها گفته میشود، باور میکنند.

همه چیز روی زمین، نتیجه ی اراده ی آدمیان است، جز نیکی که تنها نتیجه ی پذیرش کناره گرفتن آدمی است.

یک زن به تنهایی، هنگامی که عاشق باشد، زمین و آسمان را پُر میکند.

لبخند از اندیشه باور کردنیتر است. لبخند، بسیار کارآمدتر و بسیار پُرمعنیتر [پُر چَمتر] است.

زندگی، دیوانه ای بیش نیست؛ هر گاه دلش بخواهد با نقشه ها، اهداف، محاسبات و باورهای ما مخالفت می کند.

حقیقت [راستی]، باور نکردنیست.

به باور من، هیچ چیز را نباید نادیده گرفت.

باور نداشتن به گفتار بی آلایش پارسایان، دشنام بر شکوه قهرمانانه ی آنها است.

باور داشته باشیم که یک روز و تنها یک روز، دوستمان خواهند داشت و آن، پرواز مشخص قلب در روشنایی است.

هوش سرشار، به تنهایی، به ویژه هوش سرشار بدخیم، پاسخگوی هیچ دردی نیست.

نوزادان، آموزندگان اندیشه اند که هرگز غم به خود راه نمی دهند.

زیباترین لبخندها همان است که به ناگهان بر چهره ای خاموش و غمگین نقش می بندد.

به سختی می توان کسی را که عاشق پژوهش است، از کتاب خواندن بازداشت.

اندوه، چون شیشه ی عطری بسیار گرانبها است؛ به اندازه ای که نمی توان برایش بهایی در نظر گرفت.

اگرچه پنهان کردن رنج، به نیرنگ و تردستی، روا نیست، این راه در سنجش، شگردی پسندیده تر است.

اگر آدم گرفتار رنج عشق است، سبب نمیشود اجازهی هر کاری را به خودش بدهد.

وقتی که اندیشه در برابر سرچشمه ای باشکوه تر از خود قرار می گیرد، از گفتن باز می ماند.

زمانی که آدم بچه دارد، باید در اندیشهی تربیت [پرورش] او باشد.

برای اندیشیدن، می بایست به همه چیز دست یافت.

اندیشیدن، نگاهی است در ژرفنای یک چاه، که سطلی را آویخته به زنجیر در آن رها می کنیم و شادمانه می خواهیم آن را در کرانه ی آبهای سیاه، رخشنده از پرتو ستارگان، دوباره باز یابیم.

اندیشه ی راستین، زودتر از همه به تکاپو می افتد.

هنگامی که، همه آدم را دوست دارند، دیگر دنیا برایش بیاهمیت است، بسیار کمتر نیاز دارد جایی در آن برای خودش دست و پا کند.

هنگامی که هر کس بر جای خویش نشسته، همه چیز دارای نظم است.

هنگامی که آدم، کسی یا چیزی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا میکند، تا پایان زندگی.

هنگامی که آدم، کسی را دوست نداشته باشد، نه در این سوی زندگی و نه در آن سو، اهمیتی ندارد که نمیتواند او را ببیند.

هر کسی شرم و حیای خودش را دارد.

هر کس، خود، راه خویش را می یابد.

هر کس نبشته ای است که با زبانی بیگانه نگاشته شده است.

وابستگی به آدمهایی که دو یا سه سال برایشان زیاد دلنشین نبودهاید، نگران کننده است.

من زندگیای را خواستهام که کسی نتواند آن را خلاصه [کوتاه] کند؛ زندگیای همچون موسیقی، نه همچون سنگ مرمر یا کاغذ.

ما گمان میکنیم که عاشق افراد میشویم. به راستی، عاشق دنیا هستیم.

لبخند راستین، لبخند کسی است که همه چیز را یافته است: دیگر حساب یا فریبی در کار نیست.

گفتار است که آدمها را به هم پیوند میدهد و از هم جدا میکند. گفتار است که خانوادهها را میسازد.

کودکی، مانند قلبیست که تپشهای زیادی تُند آن، آدم را میترساند.

کسی که بتواند کارهای کوچکتر را انجام بدهد، در کارهای بزرگتر هم کامروا میشود، یا برعکس.

کار هر کسی نیست که چرخ دنده های از هم پاشیده ای را از نو بر هم سوار کند.

فقط یک چیز در زندگی به شمار میآید و آن، شادیست؛ هیچگاه نگذار کسی آن را از تو بگیرد.

فقط در عشق است که آدم، دوستش را خوب میشناسد.

فروختن آب به کسی که در بیابان مانده، کار آسانیست. هر کسی میتواند این کار را انجام دهد. بازاریاب راستین، کسی است که به صحرانشینان، ماسه میفروشد.

شنیدن چیزی که آدم از پیش میداند، دشوار است.

شاید آدم هیچگاه کاری را برای خودِ آن کار نکند، بلکه برای این باشد که به خودش فرصت انجام کار دیگری را بدهد.

زندگی سرشار از خوشگذرانی، بر چهره ی انسانها همچون مومی بسیار کهنه و زشت اثر می نهد.

زندگی برای خشن ترین افراد هم دشواری های بسیار می آفریند.

زندان، هر اندازه هم آسان و قشنگ باشد، باز هم زندان است؛ آدم بسیار آسان پا به درون آن میگذارد و سپس، بسیار زمان و تلاش لازم است تا بتواند از آن بیرون بیاید.

درک بسیاری از آدمیان، دشوار است؛ چون یا در چارچوب گفتارشان نمی گنجند، یا روح خود را از دست داده اند.

در یک متری خویش با کسی گفتگو می کنیم، ولی گویی سال های نوری از ما دور است.

خِرد، به عکس آنچه میگویند، با بالا رفتن سن به سراغ آدم نمیآید، این امر بسته به دل است و دل هم با زمان، سر و کاری ندارد.

حتی نادان ترین انسان، از خود در برابر نور یک تکاپو و بیان، نگاهبانی می کند.

بیشتر انسانها، هنگام زایش، به همان سادگی که یک کتاب در اسبابکشی گُم میشود، روح خود را گم میکنند.

بهتر است آدم کارهای کمی انجام دهد، ولی از آنها لذت کامل ببرد.

به راستی، کسی که از گفتگو با یک ابلهِ [نابخرد] مسلم، لذت ببرد، ابله نیست؟

برای یک کودک، هیچ ترسی بزرگتر از کابوس نیست. حال آنکه ترس از مرگ، بزرگترین وحشت یک انسان سالخورده است.

آنچه آدم نسبت به چیزی احساس میکند، به ستوه آورندهتر از خودِ آن است.

آدم، همیشه کم و بیش، عاشق است.

آدم یا بیدرنگ از کسی خوشش میآید، یا هرگز خوشش نمیآید.

آدم فقط چیزهایی را به دیگران میدهد که خودش دوست دارد.

آدم چگونه میتواند عاشق کسی نشود که روی قرنها جدیت و سلیقه، سیل به راه انداخته؟

این یک قانون کهن دنیاست، قانونی نامکتوب [نانوشته]: هر کسی که چیزی بیشتر دارد، در همان دَم، چیزی هم کمتر دارد.

انسان ها نمی دانند چگونه بنگرند.

به جای بخشوده شدن، بیشتر، چشم داشت دلجویی داریم، تا دوباره بدی ها را ادامه دهیم.

خوانش دیگری، آسان کردن تنفس او و به عبارتی، هستی بخشیدن به او است.

هرگز برای آرامش بخشیدن و دلجویی کردن، دیر نیست.

نویسنده ای که تنها در پی حُسن، زیبایی و کمال است، اسیر حُسن شناسی، زیبایی و کمال خواهد ماند.

یک نویسنده بیشتر اسیر وظیفه است تا حق.

راه درست برای بچهها، هرگز همان راه پدر و مادر نیست، هرگز.

نویسندگی، نخ ارتباط میان پدر و فرزند است.

افسوس که نمی توان کسانی را که از پیش در خود احساسی نیافته اند، به درجه ای بالاتر از راستی و درستی رسانید.

تجربهی خوار شدن، همچون تجربهی عشق است؛ فراموش نشدنی.

نویسندگی، تجربه ای خنده آور است؛ باید هزاران بار مُرد تا به تازگی آغازین بنفشه ها دست یافت.

آنچه ترس را برمیانگیزد، ناشناختههاست.

چهره ی زندگی حتی برای یک میلیاردر، آکنده از آزردگی، ترس، نگرانی و چشم داشت است.

آتش، تصمیم گیرنده است؛ آتش جان هر جا بخواهد سر می کشد. برای برافروخته شدن، تنها به یک چوب خشک نیاز دارد، یعنی تنها به یک قلب استوار.

لبخند، مانند یک ارتش پیشتاز است. تغییر [=دگرگونی] چهرهایست که پس از چهره میماند، از چهره جدا میشود و در دوردستها پرواز میکند؛ بسیار دورتر از چهرهای که لبخند را پدید آورده و لبخند در آن بر لبها نشسته است.

هیچ نوشته ای آنقدر دقیق و درست نیست، مگر آنکه از جریان دگرگونی های همیشگی زندگی جدا نگردد.

تنهایی، گاه آدمها را پَس میزند، گاه نیز تنهایی، آدمها را به سوی خود میکِشد؛ چون به همان اندازه که دریاچه وجود دارد، تنهایی هم وجود دارد.

کتاب راستین همان است که پا به تنهایی ما می گذارد.

در اسارت جادوی زیبایی، باید آنچه را که زیبا است، با سرانگشت به دیگری نشان دهیم تا به آرامش دست یابیم.

اگر حقیقت [=راستی و درستی]، همیشه و همه جا گفته میشد- حقیقتی که در دلمان در ترنم است- زندگی بامزهتر، شاید از هم گسیختهتر و بسیار سرزندهتر میشد.

حقیقت [=راستی]، باور نکردنیست.

حقیقت، بازگرداننده ی راستی نخستین به ما است.

می توانیم از هر چیز، حتی از حقیقت، به شکلی نامناسب بهره بگیریم، همان گونه که می توانیم از همه چیز، ناب ترین ها را بهره مند شویم.

اگر کسی، زندانی همیشگی گذشته ی خود نبوده باشد، برای همیشه رنگی از تبار و دودمان خویش بازگو خواهد کرد.

شگفت انگیزترین چیز، لبخند است.

لبخند از اندیشه باور کردنیتر است. لبخند، بسیار کارآمدتر و بسیار پُرمعنیتر [=پُر چَمتر] است.

لبخند، حتی زمانی که بر لبان یک مرده می نشیند، باز هم زیباست.

همه ی ما به نوعی دیوانه ایم. بدترین نوع دیوانگی آن است که موهبت خیال پردازی را از دست بدهیم.

اگر دانشی در من وجود داشته باشد، چنین است: هنر وجود داشتن به تمامی و با دقتی بی نهایت و استوار.

برای اینکه خردمند باشم، به خردمندان نیازمندم.

به راستی، کسی که از گفتگو با یک ابلهِ [=نابخرد] مسلم، لذت ببرد، ابله نیست؟

سنگی که دانش و حتی الهام را تراش می دهد و آن را تیز می کند، قلب است.

مهر ورزیدن به معنای [=چَم] آن است که در وجود خود، به شناخت چیزی فراتر از فهم و دانایی دست یابیم.

برای دانستن، باید بهایش را پرداخت.

دانستن، واژهی درستی نیست. میتوان گفت که ما گمان میکنیم؛ همه چیز را در گمان میآوریم، بیچون و چرا همه چیز را.

با دقت در بیان راستی و درستی، می توان به گمان دست یافت.

بدترین کردار، چیدن گفته های راست و دروغ در کنار یکدیگر است.

راستی، به خرگوش ها می ماند؛ [آنها] با گوش هایشان اسیر می شوند.

راستی، حتی هنگامی که خوشبختی به ارمغان می آورد، گران تمام می شود.

راستی، هرچه را که ما به او می دهیم، بی هیچ کم و کاست به ما بازمی گرداند.

راستی، همچون عشق، شورش به پا می کند.

دلیری این نیست که زندگی را چون دوزخی در نظر آوریم، زیرا زندگی بیشتر، خود چنین است؛ پس بهتر آنکه برخلاف نماهای دوزخی اش، با هوایی بهشتی، روزگار به سر آوریم.

شیفته کردن با دوست داشتن فرق دارد [=دیگرگون است].

عشق، همچون سیرک، دایرهای میسازد، با خاک اره فرش شده و زیر پاهای برهنه، نرم است و زیر پارچهی قرمز ورم کرده از باد، درخشان. دایرهی سادهای است؛ هر اندازه دوست داشتنیتر باشید، بیشتر دوستتان خواهند داشت.

کسانی که دوستمان دارند، بسیار بیشتر از کسانی که از ما بیزارند، ترسناک هستند؛ ایستادگی در برابرشان هم بسیار دشوار است.

کودکی، دنیای شگفتیست، دوست داشتنی و کسل کننده؛ هم گنج است و هم ابهام.

اسراری در این سوی زندگی وجود دارند و اسراری در آن سو. همه جا پُر از اسرار است؛ بهتر آنکه اسرار را پذیرا باشیم و چیزی نپرسیم.

اگر راز فقط از آنِ خودمان باشد، ارزشی ندارد. برای اینکه یک راز، راز بماند، باید آن را به کسی گفت.

رازها روی نوک زبان ما مانند فلفل قرمزند؛ دیر یا زود، زبانمان را آتش میزنند.

عشق، امر بسیار کوچکیست، نباید راز بزرگی از آن ساخت.

آنچه وحشتناک است، تلاش نکردن برای ژرف نگری در زندگی است؛ همان زندگی ای که به ما هدیه داده اند و ما در آن، گم گشتگانی بیش نیستیم.

دنیا مانند انباری، یک باغ، یک اتاق پُرهمهمه و یک بازار است.

روشنایی هستی و جهان، قلب های سوزان است.

زمانی که می خوانم، چیزی است که [آن را] می جویم؛ در پی چیزی هستم که هنوز دنیا آن را نیالوده باشد.

زندگی مشترک، بزرگ و بیپایان است؛ از یک سو میتواند نابود شود و از سوی دیگر، به آرامی ادامه یابد. زندگی مشترک، حیوان بزرگ پایداریست، به دشواری میمیرد.

زندگی، مانند جریان آب یک رودخانه است.

زندگی، هدیهایست که من، هر بامداد که از خواب برمیخیزم، روبانهای دُور آن را به آرامی باز میکنم.

فقط یک دنیا وجود دارد، آن هم دنیای توانگران است و کنار آن یا پشت سرش، ساختمانهای بیقوارهی پس ماندههای این دنیا.

کتابها و آثاری که بزرگی و شکوه زندگی را گسترش می دهند، بسیار کمیاب اند و تنها نام دارنده ی اثر را بر جلد کتاب، بزرگ و بزرگتر می بینیم.

من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح [=برتری] میدهم. من ترجیح میدهم وارد دنیا نشوم، در آستانهی دنیا بمانم، بنگرم، بینهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم.

من زندگیای را خواستهام که کسی نتواند آن را خلاصه [=کوتاه] کند؛ زندگیای همچون موسیقی، نه همچون سنگ مرمر یا کاغذ.

می خواهم آنچه را که مردنی است، بیشتر بکُشم، تا زندگی بخش آنچه زنده است باشم. هر اندازه دنیا بیشتر به سیاهی بگراید، نیاز افزون تری به روشنایی خواهد داشت.

یک بار زندگی می کنیم و تنها در زمان زیستِ خود می توانیم آن را بنگاریم. خط خوردگی ها، زخم های زندگی است که پابرجا خواهد ماند.

اگر بر مهربانی چون اسبی لگام بندیم و سایر عضلات او را رها بگذاریم، بدون شک، کار زیبایی خواهد بود، ولی، این هنوز دست یابی بر قلب نیست.

دیروز، با همهی جوانیاش، دیگر نیست. امروز، اینجاست و به زیبایی میگذرد.

راز، مانند طلاست؛ زیبایی طلا در این است که میدرخشد و برای اینکه بدرخشد، نباید آن را در نهانخانه، نگه داشت، باید در روز روشن، آن را بیرون آورد.

زیبایی، چنان با بی بند و باری به بیرون برمی جهد که ممکن است لگدکوب شود.

ما کم و بیش همیشه به زیبایی، چهره ای فریبنده و گمراه کننده می بخشیم.


نامشخص

فروتنی زینت علم و کمال و جاه و جلال است. اهل هنر اگر فروتن باشند، هنر آنان بهتر جلوه می کند؛ همان طور که سایه عکس آن را برجسته و نمودار می کند، فروتنی نیز هنر را آشکار می سازد.

هرکس در جهان آرزویی دارد: یکی مال می خواهد، یکی افتخار و یکی زیبایی. اما به نظر من، یک دوست حقیقی از تمام اینها بهتر است.

تجربه، معلم سختگیری است؛ اول آزمایش می کند و سپس درس می دهد.

صداقت، تنها آزمونی است که نمی توان در آن تقلب کرد.

مرد برای جنگ آفریده شده است و زن برای فراهم کردن آسایش مرد جنگاور.

به خلاقیت کاربردی، به جای اطاعت کورکورانه پاداش دهید.

تفکر سرچشمه ی بنیادی ثروت، موفقیت، پیشرفت های مادی، اکتشاف ها و اختراعهای بزرگ و همه ی کامیابی ها به شمار می رود.

همواره به یاد داشته باشید که نیاز، سبب آفرینش و نوآوری است.

گل سرخ پرورش دهید تا زمین شما به گلستان تبدیل شود، خار نکارید که در پایتان فرو خواهد رفت.

نخستین فصل سیاست چیست؟ آموزش و پرورش؛ دومین، باز هم آموزش و پرورش و سرانجام سومین فصل آن هم آموزش و پرورش است.

اگه خدا تو رو لبه ی پرتگاه برد بهش اعتماد کن؛ یا تو رو از پشت می گیره، یا بهت قدرت پرواز می ده.

آنچه که هستی هدیه ی خداوند به توست و آنچه که می شوی هدیه ی تو به خداوند است؛ پس بی نظیر باش.

شکرگزاری ما باید فرا پیش دارنده تر از درخواست های ما از خداوند باشد.

عاشق محبوبش را مظهر تمام چیزهای برگزیده و نیکو می بیند و بتدریج، دایره عشق او از پرستش زیبایی در یک وجود تجاوز کرده، پرستش همه مظاهر طبیعت را آغاز می کند.

زنهایی که در روزگار پیری مقدس و مؤمن می شوند چیزی را به خدا تقدیم می کنند که از بخشیدن آن به شیطان شرم دارند.

اگر در میان مردم حتی یک آدم بیدار وجود داشته باشد، حقیقت هرگز نمی میرد.

با هر مقیاسی که دیگران را اندازه می گیری، با همان مقیاس اندازه گیری خواهی شد.

مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند، اما خوشبختی دیگران همیشه در پیش چشم شان مجسم است.

یک دروغ را اگر دروغگو بخواهد به خورد مردم دهد، مستلزم گفتن هزار دروغ دیگر است.

هر کس که به راز دیگران آگاه گشت، اگر آن راز را بگشاید مانند آن است که به خیانت و فساد آلوده شده است.

دنباله رو کسی نباش، اما از همه بیاموز.

بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند.

خوشبختی به کسانی روی می آورد که برای خوشبخت کردن دیگران می کوشند.

اولین وظیفه ما این است که برای دیگران سودمند باشیم.

خوانندگان دو دسته اند: گروهی می خوانند که یاد بگیرند و گروهی دیگر می خوانند که فراموش کنند.

آن چه برخی مردم در یک پیاده روی کوتاه می بینند، بسیار بیشتر از کسانی است که به دور دنیا مسافرت می کنند.

در ترویج دانش و هنر بکوشید تا مردم با استعداد تباه نشوند.

مدیران اثربخش فرصت میآفرینند، و مدیران دنباله رو در انتظار فرصت می نیشینند.

دیگران عشقی را که به خود دارم به من باز می گردانند.

دقایقی را که به عیب جویی دیگران می گذرانیم، اگر صرف اندیشیدن به عیبهای خود کنیم، فایده های زیادی می بریم که کوچکترین آن خودشناسی است.

وقتی مردم از کسی تعریف می کنند کمتر کسی باور می کند، ولی وقتی که از کسی بدگویی می کنند همه باورشان می شود.

بدترین افراد کسی است که مردم از او بترسند.

با دیگران همان رفتاری را داشته باش که می خواهی با تو داشته باشند.

مانند عده کمی از مردم فکر کن و مانند بیشتر مردم سخن بگو.

دشواری بیشتر مردم این است که به شرایط معینی خو می گیرند و تخیل چندان نیرومندی ندارند که آنها را به پیش براند تا چاره ها و تدابیر تازه پیدا کنند.

آیا بشر هنگامی زنده است که دیگران زنده اند؟

اگر مردم را به حال خودشان گذاشتی، تو را به حال خودت خواهند گذاشت.

کسی که در این جهان خود را از دوستی و آشنایی با دیگران بی نیاز می داند، [مانند] کسی است که به خورشید می گوید غروب کن؛ روشنایی و تاریکی برایم یکسان است.

بهترین افراد کسانی هستند که از نیکی و نیک بختی دیگران شاد شوند.

مردم سالها نمی فهمند شما چه کاره هستید، مگر وقتی که بیکار شوید.

قانون مثل شمشیر است که دسته آن در اختیار مافوق و تیغه اش روی سینه زیردست است؛ در هر صورت برنده معلوم است.

بین صرفه جویی و خساست فرق بگذارید. اولی انسان را وادار می کند که از ولخرجی بپرهیزد و آینده اش را تامین سازد، در حالی که دومی باعث می شود انسان به خود نپردازد و ثروتی را جمع کند که فقط وارثان او از آن استفاده کنند.

جمال و کمال و مال و جلال دلایل موفقیت هستند و مردم را به سمت یکدیگر می کشانند، ولی جاذبه هیچ کدام به اندازه سادگی نیست.

دروغ بزرگی را با صدای بلند بگویید و مدتی آن را تکرار کنید؛ دیر یا زود، مردم آن را باور خواهند کرد.

هرچه بهتر باورها، کردارها، آرزوها و خواست های دیگران را درک کنید، این احتمال بیشتر می شود که واکنش درست نشان دهید.

تنها قانونی که می تواند بر سعادت ما حاکم باشد، قانون اخلاق و اصول و موازین انسانیت است.

شما ناگزیر از خواستن هستید. خواستن و پرسیدن، یکی از نیرومندترین رازهای کامیابی و خوشبختی است که تاکنون نسبت بدان کوتاهی شده است.پرسی راسهمیشه راهی هست، به شرط آنکه در جستجوی پیدا کردن آن باشی و هرگز از خواستن و پرسیدن دست نکشی.

به هرچه که اراده کنیم، می توانیم آن را انجام دهیم و مهم نیست که در آغاز تا چه اندازه نشدنی به نظر می رسد.

آدم بدبخت تمام لوازم خوشبخت بودن را در اختیا ر دارد، به جز اراده خوشبختی.

همان طور که از صد مرد احمق نمی توان یک مرد عاقل ساخت، صد مرد بزدل نیز نمی توانند تصمیمی را که نیازمند شجاعت است، بگیرند.

مردی که نتواند عصبانی شود، احمق و مردی که نخواهد عصبانی شود، عاقل است.

مردها را شجاعت به جلو می راند و زنها را حسادت.

مبارزه برای به دست آوردن پیروزی به مراتب زیباتر از خود پیروزی است. طی مسافت لذت بخش تر از کسب هدف است. وقتی پیروز می شوی یا به هدف می رسی، تازه می فهمی که داری در گودالی پر از خالی دست و پا می زنی.

زنها پنجاه برابر بیشتر به ازدواج اهمیت می دهند تا به مقام وزارت.

زندگی شیرین است، اما برای دختری که هنوز عروس نشده باشد و برای پسری که زن نگرفته باشد.

تفاوت زن و مرد در این است که مردان همیشه آینده را می نگرند و زنها گذشته را به یاد می آورند.

تاکنون هیچ مردی به هنگام شستن ظروف به دست همسرش به قتل نرسیده است!

اگر با یک مرد عاقل مشورت کنی، نصف حکمت و خردمندی او به تو کمک خواهد کرد.

هر که جور آموزگار نبیند، به جفای روزگار گرفتار آید.

شاعر حقیقی می تواند معلم بشریت باشد.

شکستهای زندگی، روح ما را روشنی میبخشد، استعدادهای نهفتهمان را آشکار میسازد و سبب میشود که به سطوح بالاتر زندگی دست یابیم.

در بطن هر اشتباه، حقیقتی نهفته است.

اینکه شما بگویید همهی گفتههایتان از زبان خودتان است، اشتباهی لُپی است. گاهی، گفتههای شما، ناخودآگاه، همان گفتههای مادرتان است.

اشتباه می تواند حتی از یک شکاف بگذرد، ولی حقیقت در یک دروازه گیر می کند.

مجازات دروغگو این است که حتی زمانی هم که حرف راست می زند، کسی باور نمی کند.

سرنوشت چیزی است که انسان تنها وقتی اوضاعش به خوبی نمی گذرد به آن اعتقاد دارد و وقتی مشکلات از بین رفت، سرنوشت هم فراموش می شود.

نداشتن انعطاف یکی از بدترین نقطه ضعف ها است. می توانید بیاموزید که شتابزدگی را کنار بگذارید، ترس را با اعتماد به نفس و تنبلی را با نظم و انظباط جایگزین کنید. اما برای سرسختی و انعطاف ناپذیری ذهن پادزهری وجود ندارد. این خصلتی است که باعث می شود شخص با دست خویش گور خود را بکند.

هر کس قادر باشد روح خود را به اختیار درآورد، قویتر از آن کسی است که شهری را به تصرف خود درآورده است.

کلید سعادت و خوشبختی ما در اختیار پندار و گفتار و کردار ماست.

مصیبت، سنگ محک حقیقی آدمیزاد است.

کسی که به فکر آینده نیست و پایان کار را نمی بیند، به درد یاری و دوستی نمی خورد.

دردناک ترین امور زندگی دو چیز است: یکی درد ناشی از انضباط و دیگری درد ناشی از تاسف؛ درد تاسف به مراتب سنگین تر است.

در آن سوی غم و شادی، نه غم او را از پای در می آورد و نه شادی او را به هیجان وا می دارد؛ چنین کسی یک فرزانه است.

برای تمام دردهای دنیا، یا مداوا و چاره ای هست یا نیست. اگر چاره ای هست، برای به دست آوردنش کوشش کن و اگر چاره ای نیست فراموشش کن و فکرش را نکن.

آنچه هنگام مردن بر اندوه می افزاید بی هنری فرزند و کارهای بیهوده و ناپسند اوست و هر آنچه از غم می کاهد، هنرمندی و اندوخته داشتن کردار نیک و پسندیده اش است.

آتشی مانند هوای نفسانی، کوسه ای مانند نفرت، دامی مانند نادانی و عذابی مانند حرص وجود ندارد.

ای امیدهای دوره ی زندگی اگر شما نبودید و به روی این حیات پر از مصیبت تبسم نمی زدید، بشر چگونه زنده می ماند؟

منتظر بمان، اما معطل نشو. تامل کن، اما توقف مکن، قاطع باش، اما گستاخ مباش. بگو آری، اما نگو حتما.بگو نه، اما نگو ابدا.

ما گواه بارز اندیشه ی خود هستیم.

شب در هنگام خواب کمی فکر کنیم که امروز چه کرده ایم که لیاقت زنده ماندن فردا را داشته باشیم.

زیاد فکر کن، کم حرف بزن و خوب بنویس.

دریای خروشان زندگی با طوفانها و موجهای بزرگ همراه است. امواج سهمگین حوادث در مسیر زندگی از پیشرفت مردان بزرگ جلوگیری می کند. پیروزی از آن کسانی است که با داشتن عقل و تدبیر، سینه حوادث را بشکافند و با کمک دانش و بینش بر مشکلات غلبه نمایند.

بیشتر انسانها ترجیح می دهند که بمیرند، اما فکر نکنند. بسیاری هم فکر کردن را بر مرگ ترجیح می دهند.

برای داشتن احساس بهتر باید بهتر فکر کنیم.

بدبخت ترین افراد کسی است که بخواهد چه از لحاظ جسمانی و چه از لحاظ روحی و فکری خود را به گونه ای نشان دهد که در حقیقت نیست.

اندیشیدن یعنی اینکه آدمی گاهی هم با شجاعت بگوید نه.

اندیشه های زیبا زیبا آفرین است. وقتی افکار زیبا داشتی، اثر زیبا می آفرینی.

اگر زندگی اشخاص به راستی موفق را که بر دنیا تاثیر گذاشته اند، مرور کنید، خواهید دید که عملاً در تمام موارد، زمان قابل ملاحظه ای را به خلوت کردن با خود می گذرانند، به تعمق و تامل می پردازند، مراقبه می کنند و گوش می دهند.

افکار امروز سازنده فردای من است.

هیچگاه تلاش نکنید کس دیگری را به شکل خود درآورید؛ چرا که یک نسخه از خودتان بس است.

هیچ چیز وحشتناک تر از این نیست که انسان مجبور باشد زندگی اش را در خانه ای به سر برد که با اثاثیه ای به مد بیست سال پیش تزیین یافته است.

هیچ انسانی نمی تواند شکست بخورد، اگر انسانی دیگر، او را کامیاب دیده باشد.

وقتی خودخواهی یک فرد به صورت قانون در آمد، فانوس بردارید و در روز روشن به دنبال عدالت و انسانیت بگردید.

وای بر کسی که نشانه های خوبان را دارد، ولی خوب نیست.

نوع بشر با انتخاب ستمگرانه ای مواجه شده است: کارکردن یا تلویزیون دیدن در روز.

مهم نیست که انسان چه اندازه می داند، چه چیز کسب کرده و چگونه پرورش یافته، مهم این است که دانسته خود را چگونه بکار می برد، خودش چیست و چه می تواند بکند.

من نباید آن کسی باشم که به غلط گمراهش می سازی، [چرا که] انسان به محض اینکه شروع به حرف زدن می کند گمراه کردن خود را نیز آغاز می کند.

من از کسانی که نام خود را روی شهرت فرد دیگری بنا می کنند، متنفرم.

کسی که هنری ندارد، دشمنی هم ندارد.

کسی که زیاد حرف می زند، یا زیاد می داند یا زیاد دروغ می گوید.

کسی که رفیق خوبی دارد، نیاز به آینه ندارد.

کسی که دو بار روی سنگی بلغزد، سزاوار آن است که هر دو پایش بشکند.

کسی که به زندگی چنگ می زند و بدان می آویزد، ممکن است بازنده شود؛ ولی اگر علت و انگیزه ای در دست داشته باشد، حتماً برنده خواهد شد.

کسی که به جلو نگاه نمی کند، عقب می ماند.

کسی که با دستش کار می کند، کارگر است؛ کسی که با دست و عقلش کار می کند، پیشه ور است و کسی که با دست و عقل و احساسش کار می کند، هنرمند است.

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت: غرور، عشق و دروغ؛ آن وقت کسی از روی غرور برای عشق دروغ نمی گفت.

کاری به این نداریم که یک فرد چه اندازه کامیاب، نام آور و بزرگ است، بلکه باید این را در نظر گرفت که هر که می خواهد باشد، تشنه ی تشویق و آفرین گویی است.

غارت جهان طبیعی به دست بشر به سوزاندن کتابخانه های اروپا در قرون وسطی- حتی پیش از آنکه کسی دردسر فهرست برداری از محتویات آنها را به خود بدهد- تشبیه می شود.

شکست ها پله های نبردبان موفقیت هستند. کسی که از اولین شکست ناامید می شود، سزاوار کامیابی نیست.

شرایط زندگی، انسان را نمیسازد، بلکه تواناییهای او را آشکار میکند.

شادترین افراد، لزوماً بهترین چیزها را ندارند، فقط از آنچه که دارند بهترین استفاده را می برند.

سرپرستی خوب، هنر وا داشتن افراد متوسط به انجام کار عالی است.

زیبایی، توجه ما را به خود جلب می کند و شخصیت، قلب ما را به تصرف در می آورد.

دونده ای که زمین می خورد، اما زود بلند می شود و به دویدنش ادامه می دهد، مثل کسی است که هیچ گاه زمین نخورده است.

دوستی کسانی که در هنگام برگشت روزگار با انسان همراهی کرده اند، فراموش شدنی نیست.

دوستت دارم نه به این دلیل که چه کسی هستی، به این دلیل که وقتی با تو هستم چه کسی می شوم.

چرا کسی از کاری پشیمان گردد که یکبار دیگر هم از آن پشیمان شده است؟

توانمندترین نیروی خنثی کنندهی روان بشر، عبارت "من نمیتوانم" است.

تنها کسی داناست که می داند که هیچ نمی داند.

تنها بنایی که هر چه بیشتر بلرزد محکمتر می شود، دل آدمی است.

بیچاره کسی که از ترس شکست دست به کار نمی برد.

بهترین میهمان کسی است که کم بیاید و زود هم برود.

به همه احترام بگذار! اما این نکته را بدان که کسی سزاوار احترام است که احترام خود را نگه دارد.

به درشتی با کسی سخن مگو تا سخن درشت از او نشنوی.

برنده، هیچگاه میدان را خالی نمی کند؛ و کسی که میدان را خالی می کند، هیچ گاه برنده نمی شود.

باید به گونهای ترانه بخوانی که دستمزد را از یاد ببری، به گونهای دوست بداری که هرگز آسیب نبینی، چنان پایکوبی کنی که انگار کسی تو را تماشا نمیکند و از ته دل باید بخواهی تا به آنجا که دلت میخواهد برسی...

آیا متوجه شده اید که رؤسای شرکت ها همیشه هنگام بازنشستگی کارمندان به آنان می گویند که انسانهای فوق العاده ای بوده اند؟

آن کس که قوی و زورمند است و می تواند با مشت توانای خود دهان ضعیفی را درهم بشکند، باید بداند که مشت سنگین تری هم در آستین قویتر پنهان است.

آن اندازه که من از خود توقع دارم، کسی از من انتظار ندارد.

انسان، تازهترین آوازی را که از دهان آوازهخوان بشنود، بیشتر میپسندد.

جنگ دوم جهانی نشان داد که وجود سد و مانع و مرز در بین کشورها بی معنا بوده و سرنوشت ملل جهان به یکدیگر گره خورده است.

خشم را با مهربانی، بدی را با خوبی، آزار را با بخشش و دروغ را با راستی فرو بنشانیم.

دیگران را ببخش، نه به این دلیل که آنها لیاقت بخشش تو را دارند، بلکه به این دلیل که تو سزاوار آرامش هستی.

گذشتن از خواسته ها بهتر از رو انداختن به نااهلان است.

اگر نسل جوان نمی داند که به کجا می رود، بدین معناست که با پدران خود فرقی نکرده است.

پول، مادر صلح و پدر جنگ است.

زیاد خوردن پدر ِدردها و کم خوردن پدر ِدرمانها است.

هر جوانی باید انتقادپذیری را بیاموزد؛ چرا که ممکن است روزی در آینده پدر یا مادر شود.

غریبهای از مسافری پرسید: "خانهی تو کجاست؟" او به همسرش اشاره کرد و گفت: "هرجا که او باشد."

همیشه راهی هست، به شرط آنکه در جستجوی پیدا کردن آن باشی و هرگز از خواستن و پرسیدن دست نکشی.

جوینده یابنده است.

اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شویم، روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی انجام می دهیم.

نیمه اول زندگی صرف انتظار کشیدن برای نیمه دوم می شود و نیمه دوم با حسرت خوردن بر نیمه اول می گذرد.

یک بار پشیمان نشدم از اینکه چرا نگفتم، ولی بارها پشیمان شدم از آنچه گفتم.

برای مدیر " کامیابی " یک سفر است نه یک مقصد.

پیروزی با نخستین گام آغاز می شود.

تدارک پیروزی، از خود پیروزی مهمتر است.

آنچه را که می توان بعد از بیست سال تجربه آموخت، مطالعه درست در یک سال به ما می آموزد.

تجربه نشان داده است شوق و حرارت مدیر بیش از شایستگی او مؤثر بوده است.

عشق به هدف، پادزهر ترس و نگرانی است.

آنقدر تشویق کنید که تشویق نشدن تنبیه باشد.

بسیاری از نقاط روشن و درخشان زندگی ما در گرو تشویق هایی است که از ما به عمل آمده است.

افرادی که آنقدر دیوانه هستند که گمان میکنند میتوانند دنیا را دگرگون سازند، همانهایی هستند که این کار را انجام میدهند.

تا کاری نکنید، چیزی تغییر نمیکند.

مدیران بدانند، دگرگونی مانند مرگ پرهیز ناپذیر است.

هر چه غرور بیشتر باشد، سقوطش در دره ها عمیقتر و بیشتر است.

طبیعت بیماری را درمان می کند و دارو بیمار را سرگرم می سازد.

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.

تنها افرادی می توانند نادیده ها را ببینند که توانایی دارند غیرممکن ها را ممکن سازند.

تنها زمان، قادر به درک عظمت عشق است.

سعادت گلی است که می تواند از وزش یک نسیم ضعیف، افسرده و پژمرده گردد.

شخص ناتوان، کسیست که میگذارد کردارش، منش او را مهار کند و شخص توانمند کسیست که کردارش سبب مهار اندیشههایش میشود.

فانوسی کوچک می تواند کاری کند که خورشید با آن همه بزرگی هرگز نمی تواند انجام دهد؛ می تواند در شب بتابد.

ما تنها آن چیزی را می شناسیم که گرایش به آن داریم و قادر به آن هستیم.

هرکس که گمان می کند می تواند با نادرستی به رده های بالا برسد و در آنجا بماند، نادان است.

کارمندان اداره مانند کتابهای یک کتابخانه هستند؛ آنهایی که بی مصرف اند، مقام بالاتری دارند.

آرامش در چهار دیواریت باشد و توانگری در قصرهایت.

حقیقت سنگین است. از این رو عده کمی حاضرند آن را تحمل کنند.

شادی حقیقی از آن کسانی است که قلبی مالامال از محبت دارند.

اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند، علت را در لبان فروبسته خود جستجو کن.

اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود.

تبسم بدون اینکه دهنده اش را تهیدست کند، گیرنده اش را توانگر می سازد.

اگر نسل حاضر نمی داند به کجا می رود، دلیل آن اینست که رویای اجداد خود را دنبال می کند.

فرق میان من و تو در شنیدن است؛ تو صدای بسته شدن در را می شنوی و من صدای باز شدن آن را.

هیچکس، آنقدر نمیداند که بدبین شود.

پول، اربابی وحشتناک و نوکری وفادار است.

دانای بی وجدان هیچ گاه دارای روح پاکی نخواهد بود.

هنر از نیاز زاده می شود و از ثروت می میرد.

اگر خواهی که بر دلت جراحت نرسد که هیچ مرهم نپذیرد، با هیچ نادان مناظره مکن.

اگر هر روز کلمه ای به دانش خود بیفزایی، پس از هر سال صدها کلمه خواهی دانست.

پای دیوار کندن و ساکت نشستن، کار خردمندان نیست.

دروغ هرچه بزرگتر باشد، احمقها زودتر باور می کنند.

دوری کن از نادانی که خود را دانا شمرد.

عشق چیزی است که بی خردان را خردمند و خردمندان را خردمندتر می کند و آنها را که بیش از اندازه خردمند هستند، کمی بی قید می سازد.

ناخدایی که نمی داند مقصدش کجاست، هر بادی برایش باد مخالف است.

هوشمندی در واقع رسیدن به انتها از کوتاهترین راه است.

فراگیری را از بهترینها آغاز کنید.

هر گاه دیدی گناه شخصی آنقدر بزرگ است که نمی توانی آن را ببخشی، بدان که مشکل از کوچکی قلب تو است نه بزرگی گناه.

یار خوب را در روز بد باید شناخت.

اگر دروغ می رهاند، راستی همیشه رهاننده است.

اگر ندانی به کجا می روی، پس به راستی هیچ اهمیتی نخواهد داشت که چگونه به آنجا می رسی!

نیمی از بدبختیهای جهان از آنجا می آید که ما شجاعت آن را نداریم که آشکارا و با روح محبت، راست بگوییم و راست بشنویم.

خرد، آدمی را گرانبهاترین چیز است. خداوند خرد در هر دو جهان کامروا و سرافراز است و اگر از جامه ی خرد محروم بُود دانش بجوید. چه، دانشور سرور سروران است و اگر از آن هم بی بهره بود باید دلیر بوده و در میدان نبرد بی باک باشد تا در نظر پادشاه، گرامی و پیوسته، شاد و فرمانروا آید و اگر این نیز نداشت دیگر درخور زنده ماندن نیست

هر سربازی که بر زمین می افتد و روحش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود. نادر به آسمان نمی رود، نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را. او همه ی این فشارها را برای به ثمر رساندن ایران بزرگ به جان می خرد؛ پیشرفت و به قدرت رسیدن ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را

اگر به دوستی علاقه مندی، با خواهش و اصرار او را آزار نرسان که از چشم او می افتی.

اگر می خواهید برای خویش دشمنی بتراشید، خود را برتر از دوستان نشان بدهید و اگر می خواهید دوستان شما زیاد شوند، بگذارید از شما برتر باشند.

برادرم تو را دوست دارم، هر که می خواهی باش؛ خواه در کلیسایت نیایش کنی، خواه در معبد و یا در مسجد. من و تو فرزندان یک آیین هستیم، زیرا راههای گوناگون دین، انگشتان دست دوست داشتنی "یگانه ی برتر" هستند؛ همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه ی آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می

به دوست خود راز دل مگو که او نیز به دوست خود گوید.

تازه رسیده ای که ابراز صمیمیت کند، بعید نیست دشمن باشد.

خداوند را که خدای توست، با تمام قلب و جان و عقل خود دوست داشته باش. این اولین و مهمترین دستور خداست. دومین دستور مهم نیز مانند اوّلی است: همسایهی خود را دوست بدار، به همان اندازه که خود را دوست میداری. تمام احکام خدا و گفتار انبیاء در این حکم خلاصه میشود و اگر شما این دو را انجام دهید، در واقع همه را

خطرناکترین دوست ما عزیزترین دوست ماست؛ زیرا رازهای ما با اوست.

در صفآرایی و حمله بر دشمن، زرهپوش را بر بیزره مقدّم بدارید، و دندانها را بر هم بفشارید، زیرا در زمانِ وارد کردن نیزهها بر بدن دشمن، این حالت بهتر میتواند شمشیرها را از فرق سر برگرداند و بپیچد، زیرا این حرکت و پیچیدن، زخم را کاریتر، و شکاف را عمیقتر میسازد، و پلکها را روی هم گذارید و چشم را نیمبسته نگهدارید. زیرا این

سه دعاست که از درگاه خدا رد نمیشود: دعای پدر برای فررند نیکوکار، نفرین او بر فرزندان بدکردار، و نفرین مظلوم بر ظالم و دعای مظلوم برای کسی که انتقام از ظالم برای او بکشد، و دعای مؤمن برای مؤمنی که از برای دوستی اهل بیت او را به مال خود اعانت کند، و نفرین مؤمن بر کسی که اعانت او نکند با قدرت و احتیاج آن مؤمن به

شش راه برای جلب محبت مردم:1- صمیمانه نسبت به غیر، علاقه مند باشید. 2- تبسمی بر لب داشته باشید. 3- به یاد بیاورید که نام هر کس برای او شیرین ترین و مهمترین لغت قاموسهاست.4- شنیدن را بیاموزید، طرف خود را به شوق آورید که از خود سخن بگوید.5- با مخاطب از آنچه دوست دارد صحبت کنید.6- صمیمانه و صادقانه اهمیت

غریبههای امروز، دوستان فردای شما هستند.

گمان مبرید که آمدهام صلح و آرامش را بر زمین برقرار سازم. نه، من آمدهام تا شمشیر را برقرار نمایم. من آمدهام تا پسر را از پدر جدا کنم، دختر را از مادر، و عروس را از مادر شوهر. به طوری که دشمنان هر کس، اهل خانهی خود او خواهند بود. اگر پدر و مادر خود را بیش از من دوست بدارید، لایق من نیستید؛ و اگر پسر و دختر خود را بیش از

لذت بردن از کاری که می کنی، هدفی که تمام توان خود را به آن معطوف می داری؛ آنچه که نمی خواهی از آن دیگری باشد؛ آنچه که می خواهی همان باشی، با طبیعت در آشتی، نقشی که کارگردان در این نمایشنامه به تو داده است و تو حاضر نیستی که این نقش را با ریاست جمهوری یا امپراتوری عوض کنی، تو را به خرسندی می

وقتی احساس می کنید که هیچ دوستی برایتان باقی نمانده به قفسه کتابهایتان مراجعه کنید.

یقین داشته باش آن کسی که عیبهای تو را در خلوت باز گو می کند، دوست تو است. زیرا خود را باخشم و کینه تو روبرو می سازد و از این کار هیچ باک ندارد. انگشت شمارند کسانی که بتوانند چنین وضعی را تحمل کنند. بیشتر مردم خواستار شنیدن ستایشند و این ستایش دوستی یکی از بلاهایی است که بیشتر از هر چیز نوع بشر را می

آن که خوش منظر است، عقلش ناقص میباشد و کسی که کشیده قامت است، کوتاه همّت است. کسی که دارای عمل پاکیزه است، چهرهای زشت دارد و آن که قامتی کوتاه دارد، زیرک و هشیار است. انسانی که طبیعتش احسانگر است، تصنّع کردنش ناخوشایند است و کسی که قلبش سرگشته است، تعقّلش آشفته میباشد و آدم

چهره ی طبیعی درختان را که در زمین ریشه کرده اند ببینید؛ گیاهان، جانوران و دلبستگی های درونی آنها به یکدیگر را در نظر آورید. خود را از چشم سگی که در پارک نشسته ببینید و گل را از راه بویش بنگرید و کوهستان را از توده مندی اش؛ آنگاه که ذهن بگذارد موضوعاتش دست نخورده بمانند شاید دیگر نه ذهنی باشد و نه موضوعی، تنها

در خلق خدا، بیندیشید ولی دربارهی خداوند فکر نکنید زیرا نابود خواهید شد. (چون ما چیزی را که دیدهایم و یا در اندازهی ذهن ماست، میتوانیم درک کنیم و نسبت به بالاتر از آن ناتوانیم. فکر کردن در مورد خدایی که بسیار بالاتر از ماست نه تنها به شناخت ما نسبت به ذات او کمک نمیکند بلکه در جهل قرار میگیریم و بعد از مدّتی میبینیم

ذهن مانند چتر نجات است؛ فقط زمانی به کنش میپردازد که باز شده باشد.

اگر خواهی رازت به جای خود ماند، راز نگهدار باش.

چگونه انتظار دارید که به اسرار جهان پی ببریم و چیزی بفهمیم، در صورتی که هنوز نتوانسته ایم دریابیم که فهمیدن یعنی چه؟

حافظه، آفریده ای هوس باز و خودکامه است. هرگز نمی توانید بگویید که از کرانه ی دریای زندگی چه سنگ ریزه ای را بر می گیرد و در گنجینه ی خود نگاه می دارد یا کدام گل ناشناخته ای را از مزرعه می چیند و به عنوان رمز اندیشه هایی که در اعماق قرار گرفته اند و روزی اشک به چشم می آورند نگاه می دارد و با این همه شک ندارم که

راز تو برده توست، ولی وقتی که آن را فاش کردی تو برده رازت هستی.

رمز و اساس کار، دانستن تفاوت بین حرکت و جهت است.

رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون.

بسیاری از استعدادهای بشری در نتیجه بیخبری و نادانی پدر و مادر از میان می رود. بسا کودکانی که ممکن بود اگر ایشان را آزاد بگذارند و دنبال فنی بفرستند، مردان بزرگی در فنّ خود بشوند و اما استبداد رأی و یک نوع خودخواهی که در مربیان و راهنمای ایشان بوده، آنها را بر رشته ای راهنمائی کرده است که با کمال بی میلی و اکراه آن را

قرآن عزّت و شرفی است برای کسی که آن را [برای حیات معقول خود] یاور اتخاذ کرده و امان است برای کسی که وارد آن شود و هدایتی است برای شخصی که از آن پیروی نماید و عذر است برای آن انسان که خود را به آن نسبت بدهد و دلیلی است روشن برای کسی که در سخن گفتن به آن استناد کند و شاهدی است [راستین] برای

ما نمی توانیم بادها را هدایت کنیم اما می توانیم بادبانهای خود را تنظیم نماییم.

اداره ی زندگی، همچون اداره ی حرکت و کنترل یک ماشین سواری است. راننده ی باتجربه، هنگام رانندگی، کمتر پشت سر خود را نگاه می کند و اگر این کار را انجام دهد، هر لحظه با خطرهای مَهیب و مُهلکی رو به رو خواهد شد... پس هرچه ممکن است از زیانها و شکست های گذشته، کمتر یاد کنیم تا شیرینی لذت روزگار آینده را از دست

اگر ندانید کشتی زندگی را به کدام جهت برانید، باد موافق، هیچ معنایی [=چَمی] نخواهد داشت.

ایده ها در زندگی ما نقش اول را دارند، هرکس به اندازه ی ایده هایش می ارزد.

با محبت می توان دنیا را تسخیر کرد.

باکستون

به گونه ای بیاموزید که گویی عمری جاویدان دارید و به گونه ای زندگی کنید که گویی همین فردا آخرین روز زندگی شما است.

تاریخ به معنی جنگها و شرح زندگی چند نفر اندک شمار نیست که شاه شده یا سرداران بزرگی بوده اند. تاریخ باید درباره ی مردم یک کشور برای ما سخن بگوید که چگونه زندگی می کردند، چه کارهایی انجام می دادند و چگونه می اندیشیدند. تاریخ باید از رنجها و شادی های آنان و از دشواری ها و مشکلاتشان برای ما سخن بگوید و بگوید

تفاوت سکه و ایده در این است که اگر شما یک سکه و من هم یک سکه داشته باشم و سکه هایمان را با هم جابجا کنیم، باز هر کدام از ما یک سکه خواهد داشت. اما اگر شما یک ایده و من یک ایده داشته باشم و آنها را با هم مبادله کنیم، هر کدام دارای دو ایده خواهیم بود. جهان و محیط اطرافمان در حال تغییر است و در چنین شرایطی

حتی زمانی که بازی زندگی را به پایان برده اید، تنها احساس کار تیمی را به یاد می آورید.

خلیل جبران

در پایان زندگی، از روی تعداد مدرک هایی که گرفته ایم، میزان مالی که اندوخته ایم و کار های بزرگی که به انجام رسانده ایم، در باره ی ما داوری نخواهد شد، بلکه از ما خواهند پرسید: آیا گرسنه ای را سیر کردی؛ برهنه ای را لباس پوشاندی و بی خانه ای را پناه بخشیدی؟ گرسنه ی نه فقط لقمه نان که گرسنه ی عشق، برهنه ی نه فقط از

در زندگی اختیار بادها در دست ما نیست، اما اختیار بادبانها در دست خودمان است.

در همهی دوران زندگی خود، از زندگی سرشار باش.

رمان نویس خانه ی زندگی اش را ویران می کند تا با سنگها، خانه ی رمان خود را بسازد.

زمانی فرا خواهد رسید که شما باید به فرزندان خویش بگویید چرا به دنیا آمدهاند و چقدر خوب میشود اگر شما خود، سبب به دنیا آمدن آنها را بدانید.

صنعت و هنر بسیار است و زندگی کوتاه.

کتاب خوب به منزله ی بهترین دوست و مونس انسان است. اخلاق و صفات کتاب مانند انسان تغییرپذیر نیست و هرچه از اول بوده است همیشه هم به همان حال باقی خواهد ماند. کتاب از تمام دوستان انسان ثابت قدم تر، باوفاتر و صبورتر است و هرگز در ایام بدبختی و محنت به انسان پشت نمی کند. برعکس آغوش مهربان و رأفت آن برای

مَثَل کسی که فریب این دنیا را بخورد، مانند قومی است که در جایگاهی دارای وسایل رفاه و آسایش زندگی میکردند، سپس مجبور شدند به جایگاهی بیخیر و فاقد رفاه و آسایش کوچ کنند. قطعی است برای چنین مردمی، چیزی ناگوارتر و مصیبتبارتر از جدایی از آن منزلِ پر آسایش و حرکت به سوی جایگاهِ فاقدِ رفاه و آسایش

ما باید خیلی خودپسند باشیم اگر تصور کنیم که برجسته ترین موجودات دنیا هستیم. در این دنیا نزدیک به صد میلیارد کهکشان وجود دارد که هر یک از آنها چندین میلیون خورشید دارند که شبیه به ما یا بهتر هستند و هر روز تعدادی از آنها با هم برخورد می کنند و در هیچ جای دنیا کسی برایشان غصه نمی خورد و مجلس ترحیم و یادبود برپا

ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش، خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم بسیار آسوده احساس کنیم که به جهان باز می گردیم؛ همان گونه که همه ی موجودات دیگر باز می گردند. همه ی ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کل هستیم. نافرمانی و سرکشی، بیهوده است؛ باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذار

مرد دوصد ساله

معماری شامل تمام محیط فیزیکی است که زندگی بشری را در بر می گیرد و تا زمانی که عضوی از اجتماع متمدن هستیم، نمی توانیم از معماری خارج شویم، زیرا معماری عبارت است از مجموعه تغییرها و تبدیل های مثبتی که هماهنگ با نیازهای بشر بر روی سطح زمین ایجاد شده است و تنها صحراهای دست نخورده از آن مستثنی

معمولاً به گدایان و بینوایان که ریزه خواران دیگرانند، چند شاهی می دهیم و گمان می کنیم به آنها کمک کرده ایم، نمی دانیم که با این کار، آنها را بدبخت تر و رشته گدایی را به گردنشان محکم تر می سازیم. چه خوب [بود] اگر حس اعتماد و استقلال را که در آنها به خواب رفته بیدار می کردیم و راه زندگی را پیش رویشان می

وقتی ببینید که فرصت زندگی کردن در این دنیا کم و کمتر می شود، بیشتر به اولویتهای زندگی بها می دهید.

هر چه اوج می گیریم، چشم اندازمان گسترده تر می شود و گزینش ها و دوراهی ها و میان برها را بهتر می بینیم و هر چه فرود بیاییم، چشم اندازمان را از دست می دهیم و هنگام فرود، درک و دریافتمان از گزینش های دیگر بر باد می رود. حواسمان پی جزئیات می رود: جزئیات روزمره ی ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و به این ترتیب،

معادل ابجد

چهرهای

224

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری