معنی چهارشانه

لغت نامه دهخدا

چهارشانه

چهارشانه. [چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ] (ص مرکب) دارای شانه های پهن و گشاده. با سینه ای پهن و قوی و پشتی فراخ. میانه بالائی با استخوان های درشت و سینه و کتفهای پهن و گشاده. دوبهری. مربوع الخلق. مربوع القامه. || تنومند. رجوع به چارشانه شود.


چهارشانگی

چهارشانگی. [چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) حالت وکیفیت چهارشانه. آنکه سینه و پشت و شانه های نیرومندو قوی دارد. صفت چهارشانه. رجوع به چهارشانه شود.

فارسی به انگلیسی

چهارشانه‌

Square-Shouldered

فرهنگ معین

چهارشانه

(~. نِ) (ص مر.) مرد تنومند که دارای شانه های پهن باشد.

فرهنگ عمید

چهارشانه

ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه‌های پهن باشد،


فراخ دوش

پهن‌شانه، چهارشانه،


فراخ شانه

پهن‌شانه، چهارشانه،


چارشانه

چهارشانه

حل جدول

چهارشانه

مرد تنومند


مرد تنومند

چهارشانه


مردتنومند

چهارشانه


تنومند و قوی

چهارشانه ، زورمند، نیرومند

فارسی به آلمانی

چهارشانه

Kraeftig [adjective]

انگلیسی به فارسی

heavyset

چهارشانه


square shouldered

چهارشانه

مترادف و متضاد زبان فارسی

چارشانه

تنومند، چهارشانه

معادل ابجد

چهارشانه

565

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری