معنی چنگ زدن
لغت نامه دهخدا
چنگ زدن. [چ َ زَ دَ] (مص مرکب) پنجه درافکندن. درآویختن بچیزی. بشلیدن. دست بردن بچیزی:
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دو تا اندرآورد بالای شاه.
فردوسی.
چوافراسیابش بدانگونه دید
بزد چنگ و تیغ از میان برکشید.
فردوسی.
خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. (ظهیری، سندبادنامه ص 116). مردی سرخ یک چشم بیامد و چنگ در وی زد که تو یک چشم من بدزدیدی. (ظهیری، سندبادنامه ص 305). همچنان میراند تا بدرختی رسید چنگ در شاخ درخت زد و بردوید. (ظهیری، سندبادنامه ص 221).
زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش
هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ.
منوچهری.
میتواند چنگ در فتراک زد خورشید را
از تعلق هر که چون شبنم گرفتار آمده.
صائب (از آنندراج).
|| بمجاز، متوسل شدن به... توسل جستن به... درآویختن و پیوستن در چیزی یا در کاری:
بیدار شو و بدست پرهیز
زن چنگ و بگیر دامن حق.
ناصرخسرو.
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن.
سنائی.
چنگ در گفته ٔ یزدان و پیمبر زن و رو
کآنچه قرآن و خبر نیست فسانه ست و هوس.
سنائی.
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ.
نظامی.
از او شخصی فرو افتد گرانسنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
اگر عشق اوفتد در سینه ٔ سنگ
بمعشوقی زند در گوهری چنگ.
نظامی.
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ.
سعدی (طیبات).
|| خراش دادن جانوران چیزی رابا چنگال خود. (ناظم الاطباء). عمل خراشیدن یا فروبردن پنج ناخن دست به... چنگ بروی کسی زدن. چنگ بروی کسی انداختن. || بمجاز درآویختن و پیکار کردن:
گر چه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ.
سعدی (گلستان).
|| با انگشتان چیزی را ربودن. (ناظم الاطباء). || نواختن چنگ.
چنگ چنگ
چنگ چنگ. [چ ُ چ ُ] (اِ مرکب) کنایه از سرزنش و ملامت. (لغت محلی شوشتر خطی).
چنگ بر دل زدن
چنگ بر دل زدن. [چ َ ب َ دِ زَ دَ] (مص مرکب) مثل ناخن بر دل زدن. (آنندراج):
بلبل خوش خوان چو بر آهنگ زد
بر دل مستان چمن چنگ زد.
یحیی کاشفی (در وصف باغ از آنندراج).
- امثال:
چنگی به دل نمیزند، جالب توجه نیست. دلپسند نیست.
فارسی به انگلیسی
Scrabble, Swoop
تعبیر خواب
چنگ زدن در خواب سخن دروغ است. اگر بیند چنگ می زد، دلیل سخن باطل و دروغ گوید و او را از غم و اندوه زیان رسد. اگر دید پادشاه او را چنگ داد، دلیل که او را از پادشاه عطا و بزرگی رسد. اگر از اهل آن بود از غم و اندوه فرج یابد. اگر بیند چنگ بشکست یا بیفکند، دلیل که از دروغ و باطل توبه کند. اگر بیند کسی چنگ می زد و او سماع می کرد، دلیل که شنونده دروغ و باطل است. و بعضی از معبران گویند چنگ زدن در خواب، دلیل بر عمر دراز بود. - محمد بن سیرین
اگر کسی در بیماری بیند که چنگ و چغانه می زد، دلیل بر وفات اوست. - جابر مغربی
اگر کسی بیند چنگ می زد، دلیل که به زنی بزرگ از مهتران پیوسته شود و از او عز و جاه یابد هم به مال و هم به سخن روائی و آخر کار آن زن را به نکاح بخواهد. اگر بیند با چنگ، چغانه و نای و رقص بود این جمله، دلیل بر غم و مصیبت بود. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دستدرازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن
فرهنگ فارسی هوشیار
دست بردن بچیزی
فارسی به ایتالیایی
حل جدول
استمساک
فارسی به عربی
فحم، قیثاره، مخلب، مسکه
فارسی به آلمانی
W
فرهنگ عمید
پنجۀ انسان، پنج انگشت دست انسان،
پنجه و چنگال درندگان و پرندگان،
[قدیمی] دست،
[قدیمی] قلاب، چنگک،
* چنگ زدن: (مصدر متعدی، مصدر لازم)
به چیزی چنگ انداختن، دست انداختن به چیزی،
[قدیمی، مجاز] متوسل شدن،
* چنگِ مریم: (زیستشناسی) [قدیمی] = گل۱ * گل نگونسار: برست از چنگ مریم شاه عالم / چنانک آبستنان از «چنگ مریم» (نظامی۲: ۲۳۶)،
(موسیقی) از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته میشود، هارپ: پیران چنگپشت و جوانان چنگزلف / در چنگ، جام باده و در گوش بانگ «چنگ» (سوزنی: ۲۳۲)،
(صفت) [قدیمی] هرچیز خمیده یا سرکج، خمیده، منحنی،
* چنگ زدن: (مصدر لازم) نواختن چنگ،
معادل ابجد
134