معادل ابجد
چشمه در معادل ابجد
چشمه
- 348
حل جدول
چشمه در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
چشمه در مترادف و متضاد زبان فارسی
- آبجای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع، اصل، مبدا، منبع، منشا، سوراخ ریز، منفذ، مایه، نوع، قسم، نمونه، دهانه، سوراخ، معدن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
چشمه در فرهنگ معین
- جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید، سوراخ ریز، منبع، اصل، آب اندک، چیز اندک، قسم، نوع، ممر معاش. [خوانش: (چَ مِ یا چَ مَ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
چشمه در لغت نامه دهخدا
- چشمه. [چ َ / چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در 23 هزارگزی جنوب باختری راور و 19 هزارگزی راه فرعی کرمان به راور واقع است و 2 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). توضیح بیشتر ...
- چشمه. [چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔشهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
- چشمه. [چ َ /چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) محلی است که مرکز پادگان تیپ خاش شهرستان زاهدان میباشد و در 6 هزارگزی باختر خاش، کنار راه فرعی خاش به نرماشیر و بم واقع شده. دامنه ٔکوه و گرمسیر است و علاوه بر افراد پادگان 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). توضیح بیشتر ...
-
چشمه. [چ َ /چ ِ م َ / م ِ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است. (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است. (آنندراج). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فرهنگ نظام). منبع آب طبیعی. جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عَین. یَنبوع. (منتهی الارب):
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. توضیح بیشتر ...
- چشمه. [چ َ / چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی باختر آستانه و 7 هزارگزی جنوب راه بروجرد به اراک واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 117 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بنشن، پنبه و انگور، شغل اهالی گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
- چشمه. [چ َ / چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) دهی جزء مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک که در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ اراک به قم واقع است. دامنه و سردسیر است و 715 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، انگور، صیفی و قلمستان، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالی بافی است و مزرعه ٔ حسین آباد و الوس جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
چشمه در فرهنگ عمید
-
(زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸)،
[مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی،
سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن،
منبع،
مبدٲ و اصل چیزی،
[مجاز] خورشید، آفتاب،
[قدیمی] سوراخ ریز در پارچه یا جامه،
[قدیمی] حلقههای ریز زره و کمربند،
* چشمهٴ آتشفشان: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ آفتاب: [قدیمی، مجاز] خورشید،
* چشمهٴ الیاس: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات
* چشمهچشمه: [قدیمی]
ویژگی که سوراخهای بسیار داشته باشد، مانند لانۀ زنبور، سوراخسوراخ،
ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخهای بسیار پیدا شده باشد،
* چشمهٴ حیات: [قدیمی] = آب۱ * آب حیات: لبهای تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲: ۳۳۴)،
* چشمهٴ حیوان: [قدیمی] = آب۱ * آب حیات: ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمهٴ حیوان درون تاریکیست (سعدی: ۷۱)،
* چشمهٴ خاوری: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ خضر: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات: زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمهٴ خضر است ماهیی گویا (خاقانی: ۹)،
* چشمهٴ روز: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ روشن: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ زندگی: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات
* چشمهٴ سیماب: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ سیمابریز: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ قیر: [قدیمی، مجاز] شب،
* چشمهٴ قیرگون: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ قیر
* چشمهٴ گرم: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ نور: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ نوربخش: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ نوش: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات
* چشمهٴ هور: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
چشمه در فارسی به انگلیسی
- Eyed, Font, Fountain, Mesh, Source, Spring, Waterspout, Well
فارسی به ترکی
چشمه در فارسی به ترکی
- su kaynağı, pınar
فارسی به عربی
چشمه در فارسی به عربی
- افتتاح، حسنا، خط، ربیع، شبکه، نافوره
نام های ایرانی
چشمه در نام های ایرانی
- دخترانه، مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود. توضیح بیشتر ...
تعبیر خواب
چشمه در تعبیر خواب
- چشمه در خواب مهتری بود و جوانمردی بخشنده. چون آب خوش طعم و خوشبو بود. اگر آبش تیره و گنده و ناخوش بود، دلیل که انجام وی غم و بیماری است. اگر بیند از آن چشمه مسح همی کرد، دلیل که از غم ها فرج یابد. اگر بیند آب چشمه زیاد شد، دلیل که جاه و عزت و جوانمردی در آن دیار زیاد شود. اگر بیند آب چشمه نقصان کرد، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند آب چشمه خشک شد، دلیل که مهتری جوانمرد از آن دیار رحلت کند. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
- اگر بیند درخانه او یا دردکان او چشمه آب پدید آمد، دلیل که او را غم و اندوه و گریستن است بر قدر و قوت آن چشمه. اگر آب را تیره و ناخوش بیند، غم و اندوه صعب تر است. اگر بیند در آن چشمه دست و روی بشست، دلیل که اگر بنده است آزاد شود. اگر غمگین است، از غم فرج یابد. اگر بیمار است شفاا یابد. اگر وام دارد، وامش گذارده شود. اگر گناهکار است، توبه کند. اگر حج نکرده باشد، حج کند. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی. توضیح بیشتر ...
- آب چشمه به خواب، دلیل بر عمر صاحب خواب است، به آنقدر که در چشمه آب بیند، خاصه که دست در آن آب زند و آب ایستاده به تاویلش ضعیف تر از آب روان بود و بعضی از معبران گویند: چون آب چشمه ایستاده بود به تاویل، دلیل بر خیر و صلاح دین کند و چون روان بود، دلیل بر غم و اندوه است. - جابر مغربی. توضیح بیشتر ...
- دیدن آب چشمه در خواب، بر پنج وجه است. اول: مهتری جوانمرد. دوم: غم و اندوه. سوم: معصیت. چهارم: بیماری. پنجم: زندگانی یافتن. - امام جعفر صادق علیه السلام. توضیح بیشتر ...
ترکی به فارسی
چشمه در ترکی به فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
چشمه در فرهنگ فارسی هوشیار
- جائی که آنجا آب جوشد و روان شود
فرهنگ پهلوی
چشمه در فرهنگ پهلوی
- آب طبیعی از کوه
فارسی به ایتالیایی
چشمه در فارسی به ایتالیایی
- fontana
فارسی به آلمانی
چشمه در فارسی به آلمانی
- Brunnen (m), Eröffnung, Feder (f), Frühjahr (n), Frühling (m), Öffne, Öffnend, Öffnung, Schriftart (f), Schriftsatz (f), Springbrunnen (m), Springen, Sprung (m), Brunnen, Gut. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید