معنی چرک و آلودگی

حل جدول

چرک و آلودگی

سخ


ریم و چرک و آلودگی

درن


آلودگی

لوث، نجاست، چرک، ناپاکی

لغت نامه دهخدا

آلودگی

آلودگی. [دَ / دِ] (حامص، اِ) لَوث. آلایش. عادت باعمال زشت. || گناه. فسق. فجور. جرم. || شوخ. دَرَن. وَسَخ:
چو بشنید از او شاه به، دین به
پذیرفت از او راه و آئین به
پر از نور ایزد بشد دخمه ها
وز آلودگی پاک شد تخمه ها.
دقیقی.
چنان دان که هرگز گرامی پسر
نبوده ست یازان بخون پدر
مگر مادرش تخمه را تیره کرد
پسر را به آلودگی خیره کرد.
فردوسی.
زن پاک تن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.
فردوسی.
ره داور پاک بنمودشان
از آلودگی ها بپالودشان.
فردوسی.
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان.
حافظ.
آلودگی خرقه خرابی ّ جهانست.
حافظ.
|| عَذِره. گوه:
در حدث افتد نداند بوی چیست
از من است این بوی یا آلودگیست.
مولوی.
- آلودگی آب، تیرگی آن.
|| دَین. وام. بدهکاری.


چرک و پرک

چرک و پرک. [چ ِ ک ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) چرک و چپول. چرک و شوخ. شوخ و کثافت. رجوع به چرک و «چرک و چپول » شود.


چرک

چرک. [چ ِ] (اِ) ریمی که از زخم آید. (برهان). ریم که از زخم برآید، بهندی آنرا پیب گویند. (آنندراج) (غیاث). ماده ای غلیظ و سفیدرنگ و یا خون آلودی که در دملها تولید میگرددو از زخمها می پالاید. (ناظم الاطباء). ماده ٔ فاسدی که از زخم بیرون مییاید که نام عربیش «ریم » است. (فرهنگ نظام). چرک جراحت. ماده ٔ سپیدی که از قرحه و جراحت آید و گاهی آلوده بخون باشد. || چرکی که بر بدن و جامه نشیند و بعربی «وسخ » گویند. (برهان). بمعنی چیز تیره که بر بدن و جامه پیدا شود، بهندی «میل » گویند. (آنندراج) (غیاث). وسخ و ماده ٔ دنسی که بر بدن و یا جامه نشیند. (ناظم الاطباء). کثافتی که بر بدن و جامه و غیر آنها پیدا شود. (فرهنگ نظام). ریم، آنچه بر ظاهر بشره پیداآید که در حمام و جز آن با کیسه یا مالیدن دست فتیله شود و بریزد. شوخ. اَطلَس. تَغَب. تَفَن. دَثَر. دَرَن. دَسَم. صَخاءَه. صَنَخَه. صَناء. طَفِس. وَسَب. وَضَر. وَکَب. هِبریَّه. (منتهی الارب):
چرک نشاید ز ادیم تو شست
تا نکنی توبه ٔ آدم درست.
نظامی.
غبار از روی و چرک از تن بشویم
بتن پاکیزه سوی شاه پویم.
جامی.
|| آب دهن را هم گفته اند. (برهان).آب دهن. (ناظم الاطباء):
دریای محیط را که پاک است
از چرک دهان سگ چه باک است.
؟ (از شرفنامه ٔ منیری).
|| سرگین. فضله ٔ حیواناتی مانند گاو و خر و سگ و غیره. کود. کوت:
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
سر بگوشش برد همچون رازگو
پس نهاد آن چرک بر بینی او.
مولوی.
مرده پیش او کشی، زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
مولوی.
پس بگوید تو نیی صاحب ذهب
بیست سله چرک بردم تا بشب.
مولوی.

چرک. [چ َ] (اِ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. (برهان). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: «در برهان گفته مرغی است که خود را از درخت درآویزد، و او از جهانگیری نقل کرده، آن مرغ که خود را از درخت سرنگون درآویزد، بپارسی «چوک » خوانند چنانکه منوچهری گفته...». (انجمن آرا) (آنندراج). مرغ حقگوی که خود را از درخت سرنگون آویزد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک شود.

چرک. [چ َرْ رَ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ایست در خاک بجنورد که ده خانوار سکنه ٔ آنست. هوایی معتدل دارد. و زراعت آن از آب چشمه مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 220).

چرک. [چ َ رَ] (اِ) مطلق زخم را گویند اعم از زخم کارد و شمشیر و غیره. (برهان). زخم. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زخم خواه از کارد و شمشیر باشد و یا جز آن. ریش. (ناظم الاطباء). جراحت. بریدگی:
چرک زد چشم زخمی را ز یک خس
ز بهر چشم او را زخم شد بس.
خسرو دهلوی (از جهانگیری).

چرک. [چ ُ رَ] (ترکی، اِ) نان. (فرهنگ نظام). مطلق نان. چروک. رجوع به چروک شود.


چرک و چپول

چرک و چپول. [چ ِ ک ُ چ َ] (اِ مرکب، از اتباع) چرک و پرک. چرک و شوخ. شوخ و کثافت. و رجوع به چرک و «چرک و پرک » شود.


چرک و خون

چرک و خون. [چ ِ ک ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) چرک آلوده بخون. چرک خون آلود که از زخم یا دمل آید. خون مخلوط با چرک.

فرهنگ عمید

آلودگی

حالت و چگونگی آلوده،
آمیختگی با هرچیز ناپاک،
ناپاکی: زآن نجاسات ره و آلودگی / نور را حاصل نگردد بدرگی (مولوی: ۷۲۳)،
(اسم) لکۀ کثیف روی لباس: پاک بشوی از همه آلودگی / پیرهن و چادر و شلوار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۸)،
[مجاز] اعتیاد به مواد مخدر، الکل، و مانندِ آن،
[مجاز] عادت به کار زشت،
[قدیمی] گناه،

گویش مازندرانی

چرک

چرک فساد زخم


چرک چرک

صدای متوالی شکستن درخت یا استخوان و غیره

معادل ابجد

چرک و آلودگی

300

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری