معنی چربی ماست

حل جدول

تعبیر خواب

ماست

دیدن ماست شیرین، دلیل منفعت بود و ماست ترش، دلیل غم و اندوه بود. - محمد بن سیرین

دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند. - حضرت دانیال

دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

ماست در خواب، به فطرت اسلام، هدایت، دین و یا دانش تعبیر میشود. - خالد بن علی بن محد العنبری

لغت نامه دهخدا

چربی

چربی.[چ َ] (حامص، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ملایمت و نرمی. (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت. چرب زبانی. مقابل درشتی و خشونت:
چرا آمدستی بنزدیک من
بچربی و نرمی و چندین سخن.
فردوسی.
زبانهابه چربی بیاراستند
وزآن پیرزن آب و نان خواستند.
فردوسی.
بهر کار چربی بباید نخست
نبایداز آغاز پیکار جست.
فردوسی.
بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن گوی و پاسخ شنو.
فردوسی.
نخستین گره کز سخن بازکرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد.
نظامی.
بچربی گفت با او کای جوانمرد
ره اسلام گیر از کفر برگرد.
نظامی.
بچربی توان پای روباه بست
بحلوا دهد طفل چیزی ز دست.
نظامی.
زکیسه بچربی برد بند را
دهد فربهی لاغری چند را.
نظامی (اقبالنامه).
مرد نه از چربی طینت نکوست
نور تن از مغز بود نی ز پوست.
امیرخسرو.
|| پیه گوسفند و بز و امثال آن. (برهان). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن. دسومت و شحم. (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام). چربش. چربو. انواع روغن. دُهن. دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است:
ترا چربی مرا شیرینیی هست
کز آن چربی بشیرینی توان رست.
نظامی.
- چربی از پهلوی شیر نخاستن، کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. (آنندراج):
زبون تر ز من صیدی آور بزیر
که چربی نخیزد ز پهلوی شیر.
نظامی.
- چربی از مغز کار انگیختن، کنایه از تمتع. (آنندراج):
همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.
نظامی.
- امثال:
چربی از سنگ برنمی آید، نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا).
|| سخنان چرب و دلفریب. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
بشیرین چند چربیها فرستاد
بروغن نرم کرد آهن ز پولاد.
نظامی.
|| زیادتی. فزونی. برتری از حیث وزن. سنگین تری وزنه ٔ ترازو از وزن مقرر و معلوم. مقابل خشکی و کمی:
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ.
نظامی.
|| نوعی طعم که بذائقه احساس توان کرد. طعمی از طعم های نه گانه. || صداقت و راستی. || سهولت و راحت و آرامی. || کامیابی و بهره مندی و فیروزمندی. || دلاوری. (ناظم الاطباء). رجوع به چربش و چربو و چربه شود.

چربی. [چ َ] (مغولی، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند... و زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه ٔ مردم جهت ایلچیان برگرفتندی و اکثر ایلچیان و کسان ایشان ببردندی یا چربیان ببهانه ٔ آنکه ببردند، بازندادندی ». (تاریخ غازانی ص 356 و 357). و جای دیگر نویسد: «... و خلق آسایش یافتند و آن عذابها فراموش کردند و هیچ چربی زهره ندارد که تائی نان یا منی کاه از کسی بخواهد و نام چربیان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهیت خاطر سرایهای خوب میسازند...». (تاریخ غازانی ص 360).


ماست

ماست. (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج). چغرات و شیری که بواسطه ٔ ماستینه بسته شده باشد. (ناظم الاطباء). خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه ٔ آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود. (فرهنگ فارسی معین). سانسکریت، مستو (سرشیر حامض) ارمنی، مچوم (شیر ترش)، مچنیم (چسبانیدن، بستن، منجمد شدن). بلوچی، مذغ، مسته (بستن، منجمد شدن)، مستغ (ماست). افغانی، ماسته (شیر دلمه شده). کردی، مازد (شیر دلمه) ایضاً کردی، ماست (شیر بسته). گیلکی، یرنی و نطنزی، ماست. فریزندی، ماس. سمنانی، مست. سنگسری، موست. سرخه یی، لاسگردی و شهمیرزادی، ماست. بعضی پنداشته اند که ماست عربی است و از «مأس » مأخوذ است، در قاموس آمده: «مأست الناقه، یعنی سخت شد به شتر گردآمدن شیر در پستان او». این معنی ربطی به «ماست » فارسی ندارد و باید دانست که ماست در عربی از فارسی مأخوذ است و عربی آن، رائب است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). غمیم. رَثو. رَثیئَه. (منتهی الارب). رائب. جغرات. چغرات. صغرات. صقره. صقرات. صغراط. صقراط. یُغَرد یغرت. یاقورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انواع دارد: ماست قالبی. ماست کیسه ای. ماست کوزه ای. ماست کاسه ای. ماست خیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
کرد از بهر ماست تیریه خواست
زانکه درویش بود و عاریه خواست.
شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
الماست و الرائب و الشیراز کلها تبرد و تطفی و تنفخ. محمد زکریای رازی. (یادداشت ایضاً).
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان، پر زماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک.
منطقی (یادداشت ایضاً).
از ایشان سبک اردشیر آب خواست
یکایک ببردندبا آب ماست.
فردوسی.
بیاورد زن خوان و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست.
فردوسی.
وز خس و از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست.
ناصرخسرو.
گفت با ماست خورده ام بسیار
صد ره و بیشتر نه خود یکبار.
سنائی.
کسی را که در خانه نه قالی باشد نه حصیر، نه نان و نه خمیر و نه گوشت و نه فطیر و نه ماست باشدش و نه پنیر. (بهاءالدین ولد).
دوغبایی بپز که از چپ و راست
دروی افتند چون مگس درماست.
سعدی.
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ.
(گلستان).
یک صباحی بوقت، شاگرد ماست بندی از در مدرسه ٔ بابا می گذشته و ظرفی ماست داشته. (مزارات کرمان ص 41، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مایه ام بنهاد مقداری که خواست
شیر بودم بعد از آنم کرد ماست.
بسحاق اطعمه.
- از سفیدی ماست تا سیاهی زغال، در تداول عامه، همه چیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- رنگ کسی مثل ماست پریدن، در تداول عامه، از ترس شدید یا بیماری و یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورت وی پریدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- گور ماست. رجوع به همین ماده شود.
- ماست بستن، اِرابَه. ماست زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماست زدن و ماست بندی شود.
- ماست به دهان مایه زدن (یا کردن). رجوع به ترکیب ماست تو (ی) دهن... شود.
- امثال
ماست به دهانش مایه زده اند (یا) مایه کرده اند؛ نظیر: آرد بدهنش گرفته. (امثال و حکم ص 1388).
- ماست تو (ی) دهن کسی بودن، به موقع از گفتن حرفی خودداری کردن. در مقام گفتار ساکت و صامت نشستن و در نتیجه فرصت را از دست دادن و گرفتار زیان مادی یا معنوی شدن، وقتی فلانی داشت این میوه ها را به تو قالب می کردماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارند (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- ماست را هم نمی برد، در تداول عامه، بسیار کند است (چاقو، کارد) (فرهنگ فارسی معین).
- ماست مالی. رجوع به همین ماده شود.
- ماست مالی کردن. رجوع به همین ماده شود.
- ماست موسیر، موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- ماست و چغندر، ماست و لبو. نوعی پیش غذا که هنوز هم متداول است و برای تهیه ٔ آن نخست چغندر را به تنور پزند و سپس پوست کنده تکه تکه نمایند آنگاه آنها را در بشقابی تخت قرار دهند و روی آنرا با ماست نیم چکیده پوشانند و بر روی آن با نقش ونگار گرد دارچین و جز آن ریزند و بر سفره گذارند.
- ماست و شیره، نوعی غذاست مردم تنگدست را و آن افزودن مقداری شیره بر ماست است که آن را تا حد لازم شیرین و مطبوع سازد آنگاه آنرا با نان خورند.
- ماست و لبو، ماست و چغندر. رجوع به همین ترکیب شود.
- ماست ها را کیسه کردن،جا خوردن. ترسیدن از تهدید کسی. غلاف کردن و دم درکشیدن یا دست از کار خود برداشتن و جاخوردگی و ترس خودرا بخوبی نشان دادن، تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت و مثل آدم یک گوشه نشست. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). مرعوب شدن. ترسیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مو از ماست کشیدن، سخت زیرک و بافراست بودن. سخت دقیق بودن، در حساب و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
ماست چکیده به خایه می مالد، مثل است. (آنندراج).
ماست و دروازه هر دو می بندند، نظیر: بز و شمشیر هر دو درکمرند. (امثال و حکم، ص 1388). یعنی این دو چیز را اختلاف بسیار است. و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 330 و 316 شود.
ماست و سیاه تخمه، کار را مشکل کرده. (امثال و حکم ص 1388).
ماستی که ترش است از تغارش پیداست. (امثال و حکم ص 1388).
راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن، نظیر: با آن زبان خوشت یا پول فراوانت یا راه نزدیکت. (امثال و حکم ص 858).
عجب ماستی خریدیم که همه دوغ پتی بود؛ یعنی آنچه شد همه جز آن بود که می بیوسیدیم. (امثال و حکم ص 1090).
ماهی و ماست عزرائیل می گوید باز هم تقصیر ماست، نظیر: لاتأکل السمک و تشرب اللبن. (امثال و حکم ص 1396).
|| علک رومی را نیز ماست می گویند که مصطکی باشد و آن صمغی است که خایند. (برهان). مصطکی. (ناظم الاطباء). به این معنی تصرفی است در مصطکی. (حاشیه ٔ برهان چ معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

ماست

(اسم) خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. ‎ 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن. بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد. رنگش مثل ماست پرید. . . یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن. از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد) . یا ماست ها را کیسه کردن. از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت.

خواص گیاهان دارویی

ماست

هر چه ماست ترش تر و رقیق تر باشد سردی آن بیشتر است. برای معده سرد مزاجان مضر است. دیر هضم است و مولد خلط می باشد. ومصلح آن زنجبیل است. رویه آن را اگر بر سرمالند خواب آور است. مسکن تشنگی است. غذائیت آن بهتر از دوغ است به خاططر چربی بیشتری که دارد. خاصیت ماست از شیر بیشتر است. در یبوستهای معمولی و در برخی از سوء هاضمه هایی که ناشی از کمی ترشح شیره معده است مفید می باشد.

فرهنگ عمید

چربی

مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی‌شود، پیه،
[مجاز] سرشیر،
قیماق،
(اسم مصدر) چرب بودن، روغن‌دار بودن،
[مقابلِ درشتی و خشونت] [مجاز] نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت: به ‌هر کار چربی به کار آوری / سخن‌ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲: ۱۲۱۱)،

فرهنگ معین

چربی

(اِمص.) پیه، ماده روغنی که روی آبگوشت جمع می شود، سرشیر، قیماق، (مص ل.) به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن. [خوانش: (چَ) [په.] (اِمر.)]

فارسی به عربی

چربی

دهن، سمنه، نفط

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

چربی ماست

716

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری