معنی چراگاهها

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مراتع

مرتع‌ها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها

لغت نامه دهخدا

مروج

مروج. [م ُ](ع اِ) ج ِ مَرج.(منتهی الارب)(اقرب الموارد). چمنها. چراگاهها. رجوع به مرج شود.


ادا

ادا. [اِ] (اِخ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام).


مسارح

مسارح. [م َ رِ](ع اِ) ج ِ مِسرح.(اقرب الموارد). رجوع به مسرح شود. || ج ِ مَسرح.(دهار)(منتهی الارب). چراگاهها. رجوع به مسرح شود: که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد.(تاریخ بیهقی ص 4).


مئناف

مئناف. [م ِءْ] (ع ص) رونده در اول شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شبانی که مرغزار ستور نارسیده ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کسی که آغاز کند چراگاهها و منازل را و چارپایان خود را از گیاهان ستور ندیده بچراند. (از ذیل اقرب الموارد).


اقفاف

اقفاف. [اِ] (ع مص) منقطع شدن خایه ٔ ماکیان و گرد کردن وی آنرا در شکم. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن ماکیان از بیضه و یا جمع شدن بیضه در شکم آن. || رفتن اشک از چشم و بلند برآمدن سیاهه ٔ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). || خشک یافتن چارپایان چراگاهها را. (از اقرب الموارد).


پیت

پیت. (اِخ) نام کوهی منسوب بسلسله ٔ کاسکاد واقع در بین دو ایالت جاکسون و کلامات از جمهوری اورگون از جماهیر متفقه ٔ آمریکا دارای قریب 2800 گز ارتفاع. نقاط واقعه در جهت شرقی این کوه عبارت از بیابانها و دریاچه های نمک است برعکس نقاط غربی که بمنظره های دلکش، جنگلها، چراگاهها، مزرعه ها، و آبهای جاری آکنده است. (قاموس الاعلام ترکی).


حبة

حبه. [ح ِب ْ ب َ] (ع اِ) حبهالبقل است که پخش کنند. ازهری گوید: شنیدم که در آخر تابستان می گویند: رعینا الحبه، وقتی که زمین خشک شده و خوشه ها خشکیده ودانه ها پخش شده باشد، و در این هنگام اگر چارپایان در چراگاهها چرند، فربه شوند. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب). || بزرهای نباتی که خوراکی نباشد و گویند بزر علف و گویند بزر هر گونه نبات باشد. ابل نجره؛ شتر تشنه از خوردن حبه. (منتهی الارب).


مسارب

مسارب. [م َ رِ](ع اِ)ج ِ مَسْربه.(منتهی الارب)(اقرب الموارد). چراگاهها. رجوع به مسربه شود. || در عبارت ذیل از ترجمه ٔ تاریخ یمینی(ص 256) می نماید که همانند جمع سَرَب به معنی سوراخها و خانه های کنده در زیرزمین و آبراهه به کار رفته است و البته معنی اخیر بیشتر محتمل است: راه لشکر باز دادند تا در قلعه افتادند و چون برگ خزان سرها از قلعه به زیر ریختند... بقایای سیف خود را در چاهها و مسارب زمین انداختند.


منهل

منهل. [م َ هََ] (ع اِ) آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مَناهِل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء):
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل.
ابوالفرج رونی.
شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6).
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ.
مولوی.
|| منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء).به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد).


پهنگ

پهنگ. [پ َ هََ] (اِخ) نام کشوری است در طرف جنوب شرقی از شبه جزیره ٔ ملاقه، واقع در بین 40 درجه و 50 دقیقه و 2 درجه و 40 دقیقه عرض شمالی و 101 درجه و 10 دقیقه و 99 درجه طول شرقی از طرف شمال بدو کشور «ترینکانو» و «کلنتان » و از سمت شمال غربی بمملکت یراق و از سوی مغرب بدو کشور «سلانغور» و «نکری سمبیلان » و از جهت جنوب بکشور «جوهور» و از جانب مشرق بدریای چین محدود و محاط میباشد، و طول ساحلش به 150 هزارگز و مساحت سطح تمام کشور به 25900000 گز مربع بالغ گردد و تمام نقاطاندرونیش هنوز کاملاً معلوم نیست، ولی بطور کلی این کشور حوضه ٔ نهر پهنگ را تشکیل میدهد. و دو نهر دیگر نیز که قسمت شمال غربی کشور مرتفع و کوهستانی و سرچشمه ٔ نهر پهنگ است و زنجیره ای از جبال بسوی جنوب امتداد یافته، مرزهای مغربی را تشکیل میدهد و زمینهای آن بغایت خوب و حاصلخیز میباشد، چراگاهها و جنگلهای بسیار دارد ولی بیش از صدی یک آن بهره برداری نشده است. محصولاتش برنج، جوز هندی و برخی از میوجات، کمی گندم و حبوبات دیگر است که رفع احتیاجات محلی را نیز نمیکند. معادن طلا و غیره بسیار است، ریزه و قراضه های زر در نهر یافت شود ولی تماماً دست نخورده و جزء دفینه های طبیعی است. نبودن طرق و شوارع مانع استفاده از ثروت طبیعی و خداداد میباشد. اهالی سواحل و مجرای نهر از جنس ملائی و متدین بدین اسلامند و نفوس نقاط داخل و کوهستانی سیاهان نیم وحشی هستند. (قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ فارسی هوشیار

مراتع

(تک: مرتع) واسترها گاویت ها چراگاه ها (اسم) جمع مرتع چراگاهها:. . . و در خفض عیش و لذت عمر بامن و استنامت و فراغ دل و استقامت حال در آن مراتع و مراعی بی زحمت حافظ و منت راعی بسر میبردند.


مسارح

(تک: مسرح) راغ ها مرغزار ها غوشخانه ها (تماشاخانه ها) (اسم) جمع مسرح چراگاهها: ایلکخان. . . پیش صمعود. . . . کسی فرستاد که. . . از تراکمه قومی به. . . سمرقند مقا ساخته و آن مسارح و مراعی. . . ساز وعدت تما ساخته اند.


مراعی

(تک: مرعی) چراگاه ها، واستر باژ ها (واستر مرتع)، دام باژ ها نمیدنده تیمار دار در نگرنده (اسم) جمع مرعی چراگاهها: احوال مراعی و شکارگاهها ببین، مالیات مرتع، مالیاتی که بابت میشها و بزهای شیرده پرداخته میشد. (اسم) مراعات کننده:. . . و آواز ناعی بسمع آن شاه مراعی رسید.

معادل ابجد

چراگاهها

236

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری