معنی چالاک و زرنگ

حل جدول

چالاک و زرنگ

چست، چابک

چابک


زرنگ و چالاک

زبل

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

چالاک

چست‌وچابک، جلد، زرنگ: آهسته‌تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲)،
[قدیمی] بلند: بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغت‌نامه: چالاک)،

فرهنگ معین

چالاک

(ص.) چست، جلد، زرنگ.

لغت نامه دهخدا

چست و چالاک

چست و چالاک. [چ ُ ت ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) جلد و چابک. فرز و تند. زبر و زرنگ. تر وچسب. تند و تیز. رجوع به «چست » و «چست چالاک » شود.


زبر و زرنگ

زبر و زرنگ. [زِ رُ زِ رَ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) (در تداول) چست و چالاک. رجوع به زبرزرنگ شود.


زرنگ

زرنگ. [زَ رَ] (اِ) نام درختی است کوهی و آن بسیار محکم و سخت می باشد. و از آن تیر، نیزه، حنای زین و امثال آن سازند. گویند آتش آن قریب به چهل شبانه روز «؟» بماند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). درختی است کوهی که اگر آتش آن ضبط کنند، مدتی بماند و تیر و زین و گوی از چوب آن سازند. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). نام درختی بزرگ و بسیار محکم و سخت. (ناظم الاطباء). درختی است بغایت سخت که در کوه باشد و هیچ ثمر ندارد و هیزم را شاید و چون آتش او در خاک پوشند مدت ده پانزده روز بماند. (اوبهی). درختی است کوهی که بار نیاورد و هیزم سازند و اگر آتش آن در خاک بپوشند ده روز بماند بلکه بیشتر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 262):
چنان بگیرم گر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ ز گال.
منجیک (از لغت فرس اسدی ایضاً).
آفرین زآن مرکب شبدیزرنگ رخش رو
آنکه روز جنگ بر پشتش نهد زین زرنگ.
منوچهری.
وآنگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
سر [فرو] کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
حکیم غمناک (فرهنگ اسدی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
به چوگان چوبرداشت گوی زرنگ
ز بیمش بگردد رخ مه ز رنگ.
اسدی (از فرهنگ رشیدی).
نوش خواهی همی ز شاخ کبست
عود جوئی همی ز بیخ زرنگ.
مسعودسعد.
همیشه تا نرود بر سپهر چشمه ٔ آب
همیشه تا نبود چون ستاره چوب زرنگ.
ازرقی (یادداشت ایضاً).
ای کردگار دوزخ تفسیده ٔ ترا
از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رخ عدوت چو نارنگ زرد و آژده باد
به سوزنی که نه آتش گدازد و نه زرنگ.
ظهیر فاریابی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| زرشک را نیز گویند که انبرباریس باشد. (برهان) زرشک. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). زرشک. امبرباریس. (ناظم الاطباء). زرشک را گویند و آن را زراج و زرک نیز نامند و به تازی انبرباریس خوانند. (جهانگیری):
تا در خیال خانه ٔ صدرنگ آرزو
خرمای تر ندارد کس از زرنگ چشم.
سیف اسفرنگ (از جهانگیری).
|| خردل. (ازبرهان) (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). تخم خردل. (ناظم الاطباء). || زردچوبه. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی زردچوبه و بمعنی زرشک و در ادات بمعنی خردل گفته و این هر سه معنی محتاج شاهد است، لیکن مؤید معنی زردچوبه. عمید لومکی در بحث بنگ و شراب گوید... (فرهنگ رشیدی):
زیر برگ اندر، آب پنداری
همچو در زیر روی زرد، زرنگ.
فرخی.
از خون کشته روی شجاعت شود زرنگ.
رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری).
دروصف لعل و سبز به مدحت عمید کرد
رخسار حاسد تو همه زرد چون زرنگ.
عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی).
|| سر کوه. و قله ٔ کوه را هم گفته اند. (برهان). سر کوه. (جهانگیری). قله ٔ کوه. (ناظم الاطباء). || گله و ایلخی اسبان. (برهان). گله ٔ اسبان. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). گله ٔ و رمه ٔ اسبان. (انجمن آرا) (آنندراج):
همی تا به کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ رنگ.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا).
زمین از تک و پوی گام زرنگ
چو ماهی فروشد به کام نهنگ.
اسدی (از جهانگیری).
|| (ص) بمعنی نو هم هست که نقیض کهنه باشد. (برهان). نو. (انجمن آرا) (آنندراج). نو. ضدّ کهنه. (ناظم الاطباء). چیزی نو. (فرهنگ رشیدی):
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشد زرنگ.
ابوالمؤید (از انجمن آرا).
|| (اِ) زردآب گل کاویشه را نیز گویند. (برهان). مصحف زرتک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). عصیر گل کافشه. (ناظم الاطباء). زردآب گل کاژیره. (جهانگیری). || گل زردی که در رنگرزی استعمال می کنند. || دوزخ. جهنم. (ناظم الاطباء). || یخ بود که در زمستان از ناودان آویخته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307) (از اوبهی). || (ص) چست. چابک. جلدکار. تیزفهم. زیرک. (ناظم الاطباء). چالاک در کار. کاردان. چابک. زیرک. جلد. کاربر. باهوش. چست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || محیل. گربز. (یادداشت ایضاً).

زرنگ. [زَ / زُ رَ] (اِ) رمه و ایلخی اسبان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (ازفرهنگ رشیدی). رجوع به ماده ٔ قبل (معنی ششم) شود.


چالاک

چالاک. (ص) چابک. (فرهنگ اسدی). (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جَلد. (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چست. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تیز. (ناظم الاطباء). تند در کار. (فرهنگ نظام). جَلد کار. (ناظم الاطباء). تند. فرز. سبک. قیچاق. قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک.
منوچهری.
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیده ٔ ما متاز چندین.
خاقانی.
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب.
خاقانی.
ز آن جمله ٔ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک.
نظامی.
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک.
نظامی.
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.
سعدی (بوستان).
|| دزد مردکش. (فرهنگ اسدی). دزد و خونی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). دزد و راهزن و خونی. (ناظم الاطباء). دزد آدم کش. (فرهنگ نظام):
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
|| جای بلند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال). بمعنی جای بلند. (برهان) (ناظم الاطباء). منزل مرتفع. (ناظم الاطباء). بلند. رسا. بالا بلند. مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود.
اسدی (از فرهنگ اسدی).
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام.
خاقانی.
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو.
خاقانی.
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک.
نظامی.
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک.
نظامی.
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است.
سعدی (بدایع).
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت.
سعدی.
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید.
دانش (از آنندراج).
|| مرد بزرگوار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام):
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری (از فرهنگ نظام).
|| در اردو بمعنی «فریب دهنده » است که از این معنی فارسی گرفته شده. (فرهنگ نظام). فریبا. زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران.
خاقانی.
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک.
نظامی.
بس میوه ٔ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک.
نظامی.
|| سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک.
سعدی (ترجیعات).
|| زیرک و هوشیار و آگاه. تیزفهم. || با جد و جهد. زحمتکش. || خودرای. (ناظم الاطباء). و رجوع به چست و فرز و جَلد شود.


زبر زرنگ

زبر زرنگ. [زِ رُ زِ رَ] (ص مرکب) چابک و چالاک.

فرهنگ فارسی هوشیار

زرنگ

چالاک، زیرک، باهوش


چالاک

(صفت) چست چابک جلد زرنگ، جای بنلد محل مرتفع.

مترادف و متضاد زبان فارسی

چالاک

آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک‌دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق، بلند، موزون، زیبا، جای بلند، مکان مرتفع، دزد

معادل ابجد

چالاک و زرنگ

338

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری