معنی چاق شدن

لغت نامه دهخدا

چاق شدن

چاق شدن. [ش ُدَ] (مص مرکب) فربه گشتن. فربی شدن. تنومند شدن.
- امثال:
سگ که چاق شد قورمه اش نمیکنند، یا سگ که چاق شد گوشتش را نباید خورد، مثلی عامیانه است در مورد سفله ای که خداوند هستی شود و نااهلی یا نالایقی که بمقام و منزلتی رسد.
|| شفا یافتن. تندرست شدن. سالم شدن.
- چاق شدن کمانچه، خشک شدن و کوک شدن آن است به مجاز:
کمانش چو ماه نو از آب و تاب
شده چاق بر آتش آفتاب.
ملاطغرا (از آنندراج).


قال چاق شدن

قال چاق شدن. [ش ُ دَ] (مص مرکب) نزاع. جنگ پیدا شدن (در لهجه ٔ اصفهانی).


چاق چاق

چاق چاق. (اِ صوت مرکب) چاقاچاق. تاق تاق. طراق طراق. صدایی که از خورد شدن و شکستن چیزی برخیزد:
بِسرِ شَد گاهیش نرم و گه درشت
زو برآرد چاقچاقی زیر مشت.
مولوی.


چاق و چله شدن

چاق و چله شدن. [ق ُ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) فربه شدن. سمین شدن. پروار شدن. پرگوشت و پر چربی شدن. تنومند شدن. || شفا یافتن. معالجه شدن. تندرست شدن. بهبود یافتن. و رجوع به چاق شدن و فربه شدن شود.


چاق

چاق. (ترکی، ص) سمین. درشت. فربی. بسیار گوشت. مقابل لاغر. سطبر. (غیاث). فربه و کلفت از انسان و حیوان. (فرهنگ نظام). فربه. (ناظم الاطباء). || بمعنی صحت باشد. (برهان). صحیح و تندرست. (آنندراج). تندرست. (غیاث) (فرهنگ نظام). تندرست و سلامت. (ناظم الاطباء).
- دماغ کسی چاق بودن، در تداول عامه کنایه از درآمد کافی داشتن. دولتمند و صاحب ثروت بودن. از داشتن ثروت یا بسبب دیگر تردماغ و خوشحال و بانشاط بودن، چنانکه گویند: دماغش چاق است:
ز بوی خامه ٔ نرگس دماغ من چاق است
شکفتن دل من هم چو گل به اوراق است.
ملاطغرا (از آنندراج).
و به معانی بالا با فعل شدن نیز مصطلح است و گویند: دماغش چاق شد؛ تازگی ها دماغش چاق شده و غیره:
شود ز حاصل خود هر کسی دماغش چاق
که هست شربت خشخاش باغبان زنجیر.
(از آنندراج).
- دماغ چاقی کردن، در اصطلاح عامه بمعنی احوالپرسی کردن است.
- زیر چاق بودن یا زیر چاق نبودن، در اصطلاح عوام بمعنی ماهر بودن و مسلط بودن یا نبودن و متمایل بودن یا تمایل نداشتن به انجام کاری یا امری است. و رجوع به فربه و تندرست شود.
|| تر و تازه. (آنندراج). (فرهنگ نظام). تازه. (غیاث). || قوی. (غیاث). توانا. (ناظم الاطباء). || نغز، در ترکی. (فرهنگ نظام). || چست. (غیاث). || خوش. (ناظم الاطباء). || اندک، در ترکی. (فرهنگ نظام). || (اِ) بمعنی زمان هم هست، چنانکه گویند در چاق آدم یعنی در زمان آدم و بعضی گویند به این معنی ترکی است. (برهان) (آنندراج). در ترکی بمعنی وقت. (فرهنگ نظام). هنگام و وقت، مأخوذ از ترکی. (ناظم الاطباء). || آواز رحم، در ترکی. (فرهنگ نظام). || امر به گزیدن و نیش زدن و چغلی کردن است، در ترکی. (فرهنگ نظام).

فارسی به انگلیسی

چاق‌ شدن‌

Batten, Fatten

مترادف و متضاد زبان فارسی

چاق شدن

فربه شدن، گوشتالو شدن،
(متضاد) لاغر شدن، پروار شدن، پرواری شدن،
(متضاد) لاغر شدن، بهبود یافتن، به‌شدن، معالجه شدن

فارسی به ایتالیایی

چاق شدن

ingrassare

حل جدول

چاق شدن

سمن


چاق و چله شدن

پروار شدن


چاق

تلان

خپل

فارسی به عربی

چاق شدن

سمن، مجموعه

واژه پیشنهادی

چاق شدن

گوشت آوردن

فرهنگ فارسی هوشیار

قال چاق شدن

(مصدر) ایجاد شدن نزاع پدید آمدن ستیزه.

فرهنگ معین

چاق

(ص.) فربه، تنومند، تندرست، سالم، (اِ.) صحت، سلامت.، دماغش ~ است الف - سالم و تندرست است. ب - کار و بارش خوب است.، ~ُ چله چاق و فربه. [خوانش: [تر.]]

معادل ابجد

چاق شدن

458

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری