معنی پی ریزی کردن

لغت نامه دهخدا

پی ریزی کردن

پی ریزی کردن. [پ َ / پ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) تأسیس کردن. بنیاد نهادن. پی افکندن. اساس نهادن.


پی ریزی

پی ریزی. [پ َ / پ ِ] (حامص مرکب) عمل پی ریز. بنیان گذاری. پی افکنی. اساس افکنی.


پی ریزی شدن

پی ریزی شدن. [پ َ / پ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) اساس گرفتن. بنیاد یافتن. تأسیس شدن. بنیان گذارده شدن.


ریزی

ریزی. (حامص) حاصل مصدر از ماده ٔ مضارع ریختن (ریز).همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پی ریزی، توپ ریزی، خاک ریزی، ساچمه ریزی، طرح ریزی، مجسمه ریزی و غیره. رجوع به هریک از ترکیبات بالا در جای خود شود.
- پی ریزی، پی افکنی. (فرهنگ فارسی معین).
- طرح ریزی، نقشه کشی. (فرهنگ فارسی معین).

ریزی. (حامص) خردی و کوچکی. مقابل درشتی. (یادداشت مؤلف). || رحمت و شفقت. (ناظم الاطباء). ریزش. بخشش و عطا. (از آنندراج). || (ص) سرشار. (ناظم الاطباء). در متن های دیگر دیده نشد.


پی کردن

پی کردن. [پ َ / پ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) عقر. (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن وتر عرقوب ستور. بریدن عصب بالای پاشنه. پی زدن. پی بریدن: افحال، پی بکردن اشتر بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی).

پی کردن. [پ َ / پ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) پی کردن چیزی یا کسی یا فکری را تعقیب کردن آن. دنبال کردن آن. تعاقب کردن آن: وانچه زو درگذشته هم نگذاشت
یا پی اش کرد، یا پی اش برداشت.
نظامی.
شد غلام ملک به می خوردن
بشدنداز پی اش به پی کردن.
اوحدی.
دزد گریخت و ما او را پی کردیم. اگر شما شعبه ٔ ریاضی را پی کرده بودید حالا یکی از بزرگان علم ریاضی بودید.
|| مداومت کردن به. استمرار داشتن در. || عقر. (دهار). با شمشیر بیک ضربت پی ستوری یا جز آن را بریدن. با یک ضربت پی مردی یا حیوانی افکندن. بیک زخم پای او را جدا کردن از قلم. قلم کردن پای. بضربتی پی اسب و مانند آن را جدا کردن. بریدن عرقوب:
دگر مَرکَبان را همه کرد پی
بشمشیر ببرید بر سان نی.
فردوسی.
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی.
چو شهرو نامه بگشادو فروخواند
چو پی کرده خر اندر گل فروماند.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
ایزد به بهشت وعده ما را می کرد
اندر دو جهان حرام می را کی کرد
مردی بعرب اشتر حمزه پی کرد
پیغمبر ما حرام می بر وی کرد.
(منسوب به خیام).
هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسپ
همچو جحی کز خدوک چرخه ٔ مادر شکست.
انوری.
شاه راه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن.
سنائی.
چو در پیلپایی قدح می کنم
بیک پیلپا پیل را پی کنم.
نظامی.
وز بسی تن که تیغ پی میکرد
زهره صفرا و زهره قی میکرد.
نظامی.
نهنگی که او پیل را پی کند
از آهو بره عاجزی کی کند.
نظامی.
سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه ازو خوی کند.
نظامی.
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی.
سعدی.
پی کردن بچه ٔ ناقه ٔ صالح، عقر آن. کسف، پی کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). الصق بعرقوب بعیره و ساقه، پی کرد شتر را. هلال، آنچه بدان خر را پی کنند. (منتهی الارب). || عاجز کردن وبی رفتار کردن. (غیاث).
|| راندن. بیرون کردن. دور کردن:
ساغری چندچون ز می خوردند
شرم را از میانه پی کردند.
نظامی.
- پی کردن امید، کنایه از ناامید شدن باشد. (برهان).

فرهنگ فارسی هوشیار

پی ریزی

بنیان گذاری پی افکنی.


پی ریزی کردن

تاسیس کردن


پی ریزی شدن

(مصدر) اساس گرفتن تاسیس شدن بنیاد یافتن.


طرح ریزی

‎ نقشه کشی، پی ریزی پی افکنی.

حل جدول

فرهنگ معین

پی ریزی

(پِ) (حامص.) بنیان گذاری.


پی کردن

(پِ. کَ دَ) (مص م.) رگ و پی پا را قطع کردن، عاجز کردن.

فرهنگ عمید

پی ریزی

شفته‌ریزی دیوار یا پایۀ ساختمان،
پی‌افکنی، بنیان‌گذاری،

معادل ابجد

پی ریزی کردن

513

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری