معنی پی جوی
لغت نامه دهخدا
پی جوی. [پ َ / پ ِ] (نف مرکب) پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند)، بجستجوی وی برخاستن، تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود.
فرهنگ معین
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده. [خوانش: (پَ یا پِ) (ص فا.)]
واژه پیشنهادی
رد زدن
عربی به فارسی
هوایی , جوی
فارسی به عربی
اندفاع، بالوعه، جوی، قطع
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی آزاد
جَوْی، (جَوِیَ، یَجْوی) سوختن از شدت غم یا عشق، شدید شدن بیماری، بد آمدن و دوست نداشتن، فاسد و بدبو شدن آب،
جَوی، عاشق، مسلول، سوزان از شدت غم یا عشق، آب بدبو و فاسد.پ
َ
جَوی، شدّت غم یا وجد- سوختن از غم یا عشق- سوزنده (از غم یا اشتیاق)، هجوم و شدت بیماری،
مترادف و متضاد زبان فارسی
جدول، جویبار، رود، نهر
معادل ابجد
31