معنی پینه و وصله

فرهنگ فارسی هوشیار

وصله پینه

(اسم) وصله وپینه.


وصله پینه کردن

پینه کردن وژنگیدن


وصله

وصلت (بنگرید به وصله) نشانه ی پیوستگی: در کیاشناسی (شیمی)، زناشویی در فارسی وصلت و وصله در فارسی این واژه در تازی کنش است (مصدر) و چنانچه در یکی از فرهنگ های فارسی آمده رمن (وصل) نسیت ورمن (وصل یا وصل) که در بالا آمد نیز (اوصال) است و (وصل) خود رمن (وصله) است پیوستگی زناشویی: در فارسی آنچه میان دو چیز را پیوند دهد، پینه پینیک (گویش گیلکی) درپه پژکاله وژنگ همراهان، توشه، سر زمین دور (اسم) هرچیزکه آنرا بچیزی دیگر پیوند کنند، (مخصوصا) گیسوی مصنوعی که بدنبال گیسوی طبیعی پیوند کنند: ((معاشران خ گره اززلف یار باز کنید خ شبی خوش است بدین وصله اش دراز کنیدخ)) (حافظ) -3 وصله ای که برجامه یاکفش دریده و جز آن دوزند پینه پاره درپی: ((شرمم از خرقه آلوده خود می آید که بر وصله بصد شعبده پیراسته ام. )) (حافظ) (رویه اش (رویه کفش) وصله ای ز چکمه زال زیره اش تخت چارق بهمن. )) (بهار) یا وصله تن. خویشاوند قوم و خویش. یا وصله ناجور. پینه ای که از حیث رنگ وجنس با اصل (پارچه چرم و غیره) فرق دارد. ‎، کسی درمیان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد غیر متجانس: ((همدم بیگانگان مباش و بپرهیز عاقبت از جنس بد زوصله ناجور. )) (عارف)، دوخت ودوز ترمیم لباس و جوراب های پاره.


وصله شدن

(مصدر) مورد وصله و پینه قرار گرفتن وصله خوردن.


وصله خوردن

‎ پینه خوردن در کفش، وژنگ خوردن در جامه (مصدر) مورد وصله و پینه قرار گرفتن وصله شدن.


وصله خورده

(اسم) مورد وصله و پینه قرار گرفته وصله شده: ((میخواست باپالتو وصله خرورده و رنگ و رو رفته بمهمانی برود. . . ))

حل جدول

فرهنگ معین

وصله

(وَ لِ) [ع. وصله] (اِ.) پینه، پاره.

لغت نامه دهخدا

وصله

وصله. [وَ ل َ / ل ِ] (از ع، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین). || پاره ٔ جامه و کاغذ و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی. (ناظم الاطباء). درپی و رقعه. (یادداشت مرحوم دهخدا). قطعه. (ناظم الاطباء). || دوخت ودوز. ترمیم لباس و جوراب های پاره. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده):
تا که رختم به بر جامه بران خواهد بود
از پی وصله دو چشمم نگران خواهد بود.
نظام قاری.
چون تو را پنج حواس است کز آن داری حظ
پنج وصله ست ز تو جامه چنان برخوردار.
نظام قاری.
- وصله انداختن، وصله کردن. پینه کردن.
- وصله برداشتن (برنداشتن)، وصله پذیر بودن (نبودن). قبول کردن (نکردن) وصله پینه را.
- امثال:
چیزی که شده پاره، وصله برنمیداره.
- وصله پیراستن، وصله کردن. وصله زدن:
شرمم از خرقه ٔ آلوده ٔ خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام.
حافظ.
- وصله ٔ تن، در تداول، خویشاوند. قوم و خویش. (فرهنگ فارسی معین).
- وصله ٔ جهودی، وصله ای که جهودان بر قبا دوزندبرای تمییز با مسلمانان. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به غیار شود.
- وصله چسباندن، ملحق کردن وصله به چیزی. پینه کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- || متهم ساختن.
- وصله خوردن، وصله پینه شدن. وصله برداشتن.
- وصله خورده، مورد وصله و پینه قرارگرفته. وصله شده.
- وصله دار، پینه دار. جامه ٔ باوصله پینه. هر چیز درپی دار مانند جامه و کفش و جز آن. (ناظم الاطباء).
- وصله زدن، وصله کردن. پینه کردن.
- وصله شدن، وصله خوردن. وصله برداشتن.
- وصله کاری، کار وصله زدن.شغل و حرفه ٔ وصله کار.
- وصله ٔ کاغذی، کاغذی که بر جامه چسبانند و بهای آن جامه بر آن نویسند.
- وصله کردن، پینه کردن. رفو کردن. درپی کردن و لاخه نمودن. (ناظم الاطباء).
- وصله کردن شکم، ته بندی غذا خوردن. خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده).
- وصله ٔ لوطی، هر یکی از آلات و ابزار لوطی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هفت وصله ٔ لوطی گری. رجوع به همین مدخل شود.
- وصله ٔ ناجور، در تداول، پینه ای که از حیث رنگ و جنس با اصل (پارچه، چرم و غیره) فرق دارد.
- || کسی در میان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد. غیرمتجانس. (فرهنگ فارسی معین):
همدم بیگانگان مباش و بپرهیز
عاقبت از جنس بد، ز وصله ٔ ناجور.
عارف.
- وصله نشاندن، پینه کردن. رفو کردن:
فرسود جامه لیکن خازن به وصله ننشاند
بود آن مرا به بالا اما نگشت واصل.
نظام قاری.
- وصله ٔ ناهمرنگ، وصله ٔ ناجور: فلان وصله ٔ ناهمرنگ است، یعنی مناسبت و هم آهنگی ندارد. رجوع به ترکیب «وصله ٔ ناجور» شود.

فارسی به عربی

مترادف و متضاد زبان فارسی

وصله

پاره، پینه


پینه

بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله

فرهنگ عمید

پینه

تکۀ پارچه یا چرم که به لباس یا کفش پاره بدوزند، وصله،
آن قسمت از پوست، به‌ویژه در کف دست‌وپا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد،
ستبری پوست میانۀ پیشانی از سجدۀ بسیار،
* پینه بستن: (مصدر لازم) ستبر شدن پوست، به‌ویژه در کف دست‌وپا، در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار،
* پینه زدن: (مصدر لازم)
* پینه بستن
دوختن تکه‌ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره‌شده، وصله‌ کردن،
* پینه کردن: (مصدر لازم) = * پینه بستن

معادل ابجد

پینه و وصله

204

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری