معنی پینه

پینه
معادل ابجد

پینه در معادل ابجد

پینه
  • 67
حل جدول

پینه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

پینه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله
فرهنگ معین

پینه در فرهنگ معین

  • تکه پارچه ای که بر قسمت پاره شده جامه دوزند، پوست کلفت و ضخیم شده کف دست در اثر کار زیاد. [خوانش: (نِ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

پینه در لغت نامه دهخدا

  • پینه. [ن َ / ن ِ] (اِ) رقعه. وصله. درپی. پاره. ثفنه. لدام. پیوند جامه. رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه. دژنگ. باز افکن. پرگاله. صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و آنرا بعربی وصله گویند که سبب وصل دو پارچه ٔ شکافته گردد و این در اصل پی نه بوده است بفتح بای پارسی و کسر نون یعنی چیزی که در پی چیزی می نهاده اند و آنرا در پی نیز گویند: و پیاده در بازار رفتندی و پیراهن ها از پنبه و پینه ٔ درشت بر آن دوخته تا نیمه ٔ ساق (تجارب السلف). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

پینه در فرهنگ عمید

  • تکۀ پارچه یا چرم که به لباس یا کفش پاره بدوزند، وصله،
    آن قسمت از پوست، به‌ویژه در کف دست‌وپا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد،
    ستبری پوست میانۀ پیشانی از سجدۀ بسیار،
    * پینه بستن: (مصدر لازم) ستبر شدن پوست، به‌ویژه در کف دست‌وپا، در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار،
    * پینه زدن: (مصدر لازم)
    * پینه بستن
    دوختن تکه‌ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره‌شده، وصله‌ کردن،
    * پینه کردن: (مصدر لازم) = * پینه بستن. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

پینه در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

پینه در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

پینه در گویش مازندرانی

  • وصله، پوست ضخیم شده ی دست و پا بر اثر کار طاقت فرسا، اجزای. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

پینه در فرهنگ فارسی هوشیار

واژه پیشنهادی

پینه در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید