معادل ابجد
پیش در معادل ابجد
پیش
- 312
حل جدول
پیش در حل جدول
- نزد، جلو، کنار
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیش در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
سابق، قبل، فراپیش، قبل، قدام، برابر، روبرو، مقابل، زی، نزد، گذشته، ماضی، شاخهنخل، جلو، پیشرو، کنار، پهلو، نزدیک، سمت، سو، طرف،
(متضاد) بعد، پس، پشت، عقب. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
پیش در فرهنگ معین
- قدم (قَ دَ) (ص مر.) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند.
- (ق. ) جلو، قبل، قدام، پس، بعد، (حراض. ) نزد، سوی، طرف، (اِ. ) یکی از سه حرکت حروف، ضمه. [خوانش: [تُر. ] (اِ. ) (حامص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
پیش در لغت نامه دهخدا
-
پیش. (اِ) ضمه و تلفظ آن «اُ» باشد. ضم ّ (حرکت). رفع (اِعراب). یکی از سه حرکت حروف، دو حرکت دیگر زبر یا فتح و زیر یا کسر است. نیز رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 55 فصل تاریخ حرکات حروف شود.
- پیش دادن، مضموم خواندن. رجوع به پیش دادن شود. توضیح بیشتر ...
- پیش. (اِ) برگ درخت خرما. (جهانگیری). برگ خرما (لغت بلوچ در چاه بهار و نیک شهر). شاخ درخت خرما. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بگفته ٔ رشیدی لیف خرما، اما در اکثر نسخ پیشن و پیشند است. (انجمن آرا). عباب. || پیس. (برهان). خرمای ابوجهل. (برهان). توضیح بیشتر ...
- پیش. (اِ) نام هر یک از چهار دندان که دو بر بالا و دو به زیر است در پیش دهان و آنرا به تازی ثنیه و جمع آنرا ثنایا گویند. توضیح بیشتر ...
- پیش. (پسوند) مزید مؤخر امکنه: آسیاب پیش. بیه پیش و بیه پس (از کلمه ٔ «بیا» فعل امر آمدن و «پیش »)، نام دو قسمت گیلان. رجوع به بیه پیش و بیه پس شود. توضیح بیشتر ...
-
پیش. (ص) عاقل و خردمند. (برهان).
-
پیش. (اِ) قُبُل. مقابل پس، دُبُر. مقابل پشت. || بخش قدامی. مقابل قسمت خلفی از چیزی:
بدرد همی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش.
فردوسی.
عقوه، ساحه؛ پیش در. کاثبه؛ پیش شانه جای اسب. هجنع؛ موی پیش سر رفته. وصید؛ پیش آستانه ٔ در. حوزمه؛ پیش بینی. کنثره الحمار؛ پیش بینی خر. قادمه؛ پیش پالان. خطم، پیش بینی و دهن ستور. جؤشوش، پیش سینه. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
-
پیش. (اِ) ساحل. کنار:
بیامد تهمتن به توران زمین
خرامید تا پیش دریای چین.
فردوسی.
ز خرگاه تا پیش دریای چین
ترا بخشم و گنج ایران زمین.
فردوسی.
ز کشمیر تا پیش دریای چین
برو شهریاران کنند آفرین.
فردوسی.
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قچقار تا پیش دریای چین.
فردوسی.
ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک.
فردوسی.
یکی باغ خرم بد از پیش جوی
در او دختر شاه فرهنگ جوی.
فردوسی.
ازین مرز آباد ما بگذریم
سپه را همی پیش دریابریم. توضیح بیشتر ...
-
پیش. (ق) جلو. نزدیک. قریب. نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی:
سر دست بگرفت و پیشش کشید
از آنجایگه پیش خویشش کشید.
فردوسی.
گرفتند بازوش با بند تنگ
کشیدند از جای پیش نهنگ.
فردوسی.
امیر فرمود، غلامان را تا پیشتر رفتند. (تاریخ بیهقی). پیش تخت رفت و عقدی گوهر بدست امیرداد. (تاریخ بیهقی). بونصر پیش دست امیر بود و دیگر حشم در پیشتر. (تاریخ بیهقی). رقعه بنمودم. چون بخواند مرا پیش تخت روان خواندند. (تاریخ بیهقی). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
پیش در فرهنگ عمید
-
[مقابلِ پس] جلو،
(قید) قَبل، سابق، در زمان گذشته،
(حرف اضافه) نزد،
(ادبی) = ضمه
* پیش ایوان: [قدیمی]
ایوان،
جلو ایوان،
* پیش بردن: (مصدر متعدی)
جلو بردن،
کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن،
* پیش پا: جلو پا، دم پا،
* پیش داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
پیشکش کردن، تقدیم کردن،
مقدم داشتن،
در حضور داشتن،
* پیش راندن: (مصدر متعدی) جلو راندن، به جلو راندن،
* پیش رفتن: (مصدر لازم)
جلو رفتن،
به کسی یا چیزی نزدیک شدن،
پیشی گرفتن،
* پیشرو: (قید) ‹پیشروی›
جلو رو،
برابر، روبهرو،
* پیش شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
جلو رفتن، پیش رفتن،
پیشرفت کردن،
* پیش طلبیدن: (مصدر متعدی)
پیش خواستن،
به حضور خواستن، به حضور طلبیدن،
* پیش فرستادن: (مصدر متعدی) فرستادن پیش از وقت و موعد مقرر: برگ عیشی به گور خویش فرست / کس نیارد ز پس، ز پیش فرست (سعدی: ۵۲)،
* پیش کردن (افکندن): (مصدر متعدی)
جلو انداختن و راندن، جلو بردن،
تقدیم کردن،
بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود،
* پیش کشیدن: (مصدر متعدی)
کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن،
مطلب یا سخنی را به میان آوردن،
پیشکش کردن،
* پیش گرفتن: (مصدر متعدی)
گرفتن قبل از موعد مقرر،
پیش رو قرار دادن،
جلو انداختن و پیشاپیش بردن،
آغاز کردن، شروع کردن،
مانع شدن، جلوگیری کردن،
* پیش گذاشتن: (مصدر متعدی)
جلو آوردن و پیش روی خود نهادن، برابر چشم قرار دادن،
چیزی جلو کسی قرار دادن،
مانعی در راه کسی یا چیزی قرار دادن،
* پیش نهادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = * پیش گذاشتن. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
پیش در فارسی به انگلیسی
- Advanced, Ago, Ahead, Along, Before, Fore, Fore-, Forward, Front, Last, Lead, Ob-, Pro-, Up, Onward, Previous, Since. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
پیش در فارسی به ترکی
- ön, önce
فارسی به عربی
پیش در فارسی به عربی
- آلی، جبهه، علی طول، فصاعدا، قبل ذلک، للامام، ماضی، مضی، مهاجم، وجود. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
پیش در گویش مازندرانی
- جلو پیش
فرهنگ فارسی هوشیار
پیش در فرهنگ فارسی هوشیار
- عاقل و خردمند ساحل، کنار، جلو، نزدیک
فارسی به ایتالیایی
پیش در فارسی به ایتالیایی
- fa
- anticipo
- precedente
فارسی به آلمانی
پیش در فارسی به آلمانی
- An, Auf, Beendet, Bei, Bevor, Ehe, Entlang, Nach, Vergangen, Vergangenheit (f), Vor, Vorauf, Vorbei, Vorher, Vorüber, Vorwärts, Zu, Her, Vor, Voran, Front (f), Vorder-, Vorderseite (f). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید