معنی پیروی کردن
لغت نامه دهخدا
پیروی کردن. [پ َ/ پ ِ رَ / رُ وی ک َ دَ] (مص مرکب) متابعت کردن. اقتدار کردن. اقتفا کردن. اقتراء. اقتیاف. تمصر. تقیل.ائتمام، بدنبال چیزی پیوستن. اتباع. متابعت. احتذاء. تتبع. تقلید. تباعه. اثف. تأسی کردن. تسنن. تشیع.تعاقب. استقراء. تقسس. استتباع، پیروی کردن خواستن.استنشاء؛ تتبع اخبار کردن. قَفَو، قُفُوّ، قوف، قفر؛ پیروی کردن و در پی کسی رفتن. امتثال، پیروی کردن طریقه ٔ کسی را و تجاوز نکردن از وی. (منتهی الارب).
پیروی
پیروی. [پ َ / پ ِ رَ / رُ وی] (حامص) متابعت. اقتداء. اسوه. تأسی. تبعیت. پس روی. اقتفاء. اتباع. ظلف: آنچه شرط شده بر من [مسعود] در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). پس بجای آورد امیرالمؤمنین همه ٔ آنچه از این قبیل بود و پیروی کرد آنها را. (تاریخ بیهقی ص 308). مستقیم بردن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او و نیکوتر طورهادر پیروی او. (تاریخ بیهقی ص 314). پیروی کنم و سرنزنم و اخلاص ورزم و شک نیاورم. (تاریخ بیهقی ص 317).
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد.
نظامی.
سخن زین نمط هرچه دارد نوی
بدین شیوه ٔ نو کند پیروی.
نظامی.
حذر از پیروی نفس که در راه خدا
مردم افکن تر ازین غول بیابانی نیست.
سعدی.
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری.
سعدی.
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا بفتوای خرد حرص بزندان کردم.
حافظ.
پیروی. [] (اِخ) یکی از شعرای ایران و این بیت از اوست:
ز سوز آتش سودای عشق او پس از مردن
ز خاکم گر گیاهی سر برآرد دود ازو خیزد.
(از قاموس الاعلام ترکی).
فارسی به انگلیسی
Cling, Comply, Hew, Keep, Observe
فارسی به ترکی
izlemek
فرهنگ معین
(~. کَ دَ) (مص ل.) اقتدا کردن، متابعت کردن.
فرهنگ فارسی هوشیار
متابعت کردن
حل جدول
تاسی
تبعیت
تأسی
تاسی، ردف
تأسی، متابعت
تبعیت
تأسی
تبع
تأسی، ردف
تاسی، ردف
اتباع
متابعت
تاسی
ردف
ارداف
ردف، تبع، تاسی، ارداف
اقتدا
اتباع
ردف
فارسی به عربی
قلد
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
502