معنی پیروز شدن

لغت نامه دهخدا

پیروز شدن

پیروز شدن.[ش ُ دَ] (مص مرکب) غالب گشتن. مظفر گشتن. فیروزی یافتن. فاتح گردیدن. کامیاب شدن. ظفر یافتن. انجاح. نجح. (منتهی الارب). نجاح. (منتهی الارب):
چو آگاهی آمد بنزدیک شاه
که خرّاد پیروز شد باسپاه
بجز کینه ٔ ساوه شاهش نماند
خرد را به اندیشه اندر نشاند.
فردوسی.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه ٔ کاروان.
سعدی.


پیروز

پیروز. (اِخ) پادشاه ایران پسر یزدگرد و نواده ٔ بهرام گور. رجوع به فیروز شود:
ازین آگهی سوی پیروز رفت
هیونی برافکند پیروز تفت.
فردوسی.

پیروز. (ص) فیروز. مظفر. غالب. منصور. نصرت یافته. مظفار. ظفره. فاتح. بمعنی فیروز است که غالب شدن و غالب آمدن بر اعدا باشد. (برهان):
لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای.
رودکی.
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید.
رودکی.
اگر دشت کین آمد و جنگ سخت
بود یار یزدان و پیروز بخت.
فردوسی.
چو ایشان گرفتند راه پلنگ
تو پیروز گشتی بر ایشان بجنگ.
فردوسی.
بسر بر پسر همچنین شاد باد
جهاندار و پیروز و فرخ نهاد.
فردوسی.
چو بشنید رستم بخندید سخت
بدو گفت با ماست پیروز بخت.
فردوسی.
بسی رزمشان رفت با کک، یلان
نگشتند پیروز خردو کلان.
فردوسی.
چو پیروز گشتند، از آن رزمگاه
سوی زابل اندر گرفتند راه.
فردوسی.
شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان
که چون بخت پیروز یاور بود
روا باشد ار یار کمتر بود.
فردوسی.
چنین داستان آمد از موبدان
که پیروز یزدان بود جاودان.
فردوسی.
خداوند تاج و خداوند تخت
جهاندار و پیروز و بیداربخت.
فردوسی.
که بر هفت کشور منم پادشا
بهر جای پیروز و فرمانروا.
فردوسی.
چو پیروز شد سوی ایران کشید
بر شهریار دلیران کشید.
فردوسی.
به پیروزبخت جهان پهلوان
بیایم برت شاد و روشن روان.
فردوسی.
جهاندار پیروز یار منست
سر اختر اندر کنار منست.
فردوسی.
مرا کرد پیروز یزدان پاک
سر دشمنان اندر آمد بخاک.
فردوسی.
که اویست بر پادشا پادشا
جهاندار و پیروز و فرمانروا.
فردوسی.
چو داد از تن خویشتن دادمرد
چنان دان که پیروز شد در نبرد.
فردوسی.
بهر کار بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد.
فردوسی.
چو پیروز گشتی بزرگی نمای
بهر نیکیی نیکیی برفزای.
فردوسی.
شنید این سخن در زمان گرگسار
که پیروز شد نامورشهریار.
فردوسی.
چنین گفت کای داور کردگار
جهاندار و پیروز و پروردگار.
فردوسی.
تو پیروزی ار پیش دستی کنی.
فردوسی.
که ای شاه پیروز یزدان شناس.
فردوسی.
چو پیروز گردی بترس از خدای
همان از کمینها سپه را بپای.
اسدی.
چو پیروز گشتند از آن رزمگاه
سوی زابل اندر گرفتند راه.
اسدی.
زاغ و شکال قصد شتر کردند و پیروز شدند. (کلیله و دمنه).
تو جهان خور چو نوح و مشکن از آنک
سام بر خیل حام پیروزست.
خاقانی.
شکست افتاد بر خصم جهانسوز
به فرخ فال خسرو گشت پیروز.
نظامی.
هست مرد حقیقت ابن الوقت
لاجرم بر دو کون پیروزست.
عطار.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه ٔ کاروان.
سعدی.
نجیح، ناجح، مرد پیروز. (منتهی الارب). و رجوع به فیروز شود. || خوش شگون. (فرهنگ نظام). مبارک. (برهان) (آنندراج). خجسته. فرخنده. میمون:
همچنین عید بشادی بگذاراد هزار
در جهانداری و در دولت پیروز اختر.
فرخی.
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال.
فرخی.
خرم صباح آنکه تو بر وی گذر کنی
پیروز روز آنکه تو دروی نظر کنی.
سعدی.
|| فائز. خوش و خرم. کامیاب. برمُراد:
ز گفتار او شاد شد شهریار
بیاورد رامشگر و می گسار
همی بود پیروز و شادان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز.
فردوسی.
نکردم زمانی بر و بوم یاد
ترا خواستم نیز پیروز و شاد.
فردوسی.
ز گفتار ایشان همی گشت شاد
همی بود پیروز و دل پر ز داد.
فردوسی.
سپهدار بر تخت پیروز و شاد
همی بود با سرفرازان راد.
فردوسی.
شما بازگردید پیروز و شاد
مرا کار جز رزم جستن مباد.
فردوسی.
اگر صد سال باشی شاد و پیروز
همیشه عمر تو باشد یکی روز.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
|| بهره مند:
بیا تا بامدادان زاول روز
شویم از گنبد پیروزه پیروز.
نظامی.
|| (اِ) فتح. پیروزی:
هین که امروز اول سه روزه است
روز پیروز است نی پیروزه است.
مولوی.
|| پیروزه. فیروزه. فیروزج:
عقیقین دو لبش پیروز گشته
جهان بر حال من دلسوز گشته.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
این کلمه را ترکیباتی است و اسامی خاص را بکار است چون: مهر پیروز (فردوسی). بادان پیروز (فردوسی). و جز آن.

پیروز. (اِخ) نام یکی از نجبای خانواده ٔ بهرام.

پیروز. (اِخ) نام گردی ایرانی بعهد انوشیروان پادشاه ساسانی. (مزدیسنا ص 489).

پیروز. (اِخ) از قراء ناحیت سردرود همدان. (نزههالقلوب چ اروپا ص 72).

پیروز. (اِخ) نام پسر شاپور که یکی از نجبای ایران و معاصر با یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بود:
چو نامه به مهر اندر آمد بداد
به پیروز شاپور فرخ نژاد.
فردوسی.

فارسی به انگلیسی

پیروز شدن‌

Defeat, Overcome, Triumph, Win

فارسی به ترکی

پیروز شدن‬

galip gelmek, üstün gelmek, zafer kazanmak, yenmek

حل جدول

پیروز شدن

کامیاب شدن، ظفر گشتن، غالب گشتن

بردن

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

پیروز شدن

غالب گشتن، ظفر یافتن

فارسی به ایتالیایی

پیروز شدن

vincere

trionfare

واژه پیشنهادی

پیروز شدن

غالب آمدن

فارسی به آلمانی

پیروز شدن

Gewinnen, Siegen

معادل ابجد

پیروز شدن

579

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری