معنی پیرو

لغت نامه دهخدا

پیرو

پیرو. (اِ) کیسه. (اوبهی). چخماخ:
زر ز پیرو سبک برون آورد
داد درویش را و خوب آورد (کذا).
بهرامی.

پیرو. [پ َ / پ ِ رَ / رُو] (نف مرکب) تابع. پس رو. (مهذب الاسماء). مقتفی. مقتدی. مقلد. تبع. (منتهی الارب). مأموم. شیعه. تالی. زامل. (منتهی الارب). منساق. اثف. (منتهی الارب): بیعت کردم. بسید خود... بیعت فرمانبرداری و پیرو بودن. (تاریخ بیهقی ص 315).
پیرو دل باش و مده دل بکس
خود تن تو زحمت راه تو بس.
نظامی.
پیک دلی پیرو شیطان مباش
شیر امیری سگ دربان مباش.
نظامی.
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد.
سعدی.
مشو پیرو غول و وهم و خیال
به افسون خربط مشو در جوال.
نزاری قهستانی.
قوم یزدان فاذار گفتند که راه ما پیرو راه تست بفرمای تا چه مصلحت دیده ای. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 34).
کسی که پیرو دانا نشد زهی نادان.
کاتبی.
صد شکر که ما پیرو اصحاب رسولیم
در شرع دگرراهنما را نشناسیم.
فیضی هندی.
مطراق. الشی ٔ. پیرو و مانند و نظیر چیزی. اجرار؛ تبعیت کردن کسی را در سرود و پیرو او گردیدن. فسکله، پیرو گردیدن. عقبله، پیرو و پس آینده. مناسقه؛ پنهان پیروی یکدیگر کردن: هوطلح نساء؛ او پیرو زنان است. (منتهی الارب).

پیرو. [ی ِ رُ] (اِخ) بازیگر بازیهای پانتمیم با لباس سفید و رخسار آردآلوده.

پیرو. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 30هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان. کوهستانی سردسیر. دارای 35 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

پیرو. (اِ) گونه ای از سرو کوهی. و این نام در گرگان به این درخت دهند و نام آن در درفک و شیرکوه، اَرَبس و اَربَز باشد و در دیلمان: اَبَرسک. و در نور و کجور: ریس. و در رودسر: اَرَس. و قدما آنرا سرو جبلی و عرعر و شیزی نام میداده اند. این درختچه طالب نواحی مرتفع و مرز فوقانی جنگلهاست. و در پل زنگوله و کجور و زیارت گرگان و کتول و زرین گل از 1200 تا 2300 گز ارتفاع دیده شده است. در زیارت و علی آباد نیز ژونی پروس کمونیس را بنام پیرو میخوانند. نیز رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 253 شود.

پیرو. (اِخ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 270هزارگزی، جنوب کهنوج، سرراه مالرو انگهران به جاسک. کوهستانی، گرمسیر. دارای 1500 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

فرهنگ عمید

پیرو

کیسه،
کیسۀ پول،

آن‌که از پی دیگری می‌رود،
ازپی‌رونده، تابع،

نوعی سرو کوهی در جنگل‌های شمال ایران،

حل جدول

پیرو

تابع

دنبال رو

ریوا

مترادف و متضاد زبان فارسی

پیرو

امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

فارسی به انگلیسی

پیرو

Adherent, Arian _, Camp Follower, Crat _, Dependency, Disciple, Ment _, Follower, Ic _, Ist _, Ite _, Pursuant, Upon

گویش مازندرانی

پیرو

سه روز دیگر، گونه ای سرو کوهی با نام علمی joonjeroos

فرهنگ فارسی هوشیار

پیرو

تابع، مقتدی، مقلد، پس رو

فرهنگ معین

پیرو

(اِمصغ.) پیر کوچک اندام.

(پَ یا پِ رُ یا رَ) (ص فا.) پس رو، دنبال رو.

(اِ.) کیسه، کیسه پول.

فارسی به ایتالیایی

پیرو

seguace

فارسی به عربی

پیرو

تابع، شجره العرعر، نصیر سیاسی

معادل ابجد

پیرو

218

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری