معنی پوسیده

پوسیده
معادل ابجد

پوسیده در معادل ابجد

پوسیده
  • 87
حل جدول

پوسیده در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

پوسیده در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس، پوک، فاسد، کرم‌خورده، رمیم
لغت نامه دهخدا

پوسیده در لغت نامه دهخدا

  • پوسیده. [دَ / دِ] (ن مف) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم. نخر. نخره. پوده. بالی. بالیه. رمه. ریزیده. رث. سوداء. چرّیده. (در تداول مردم قزوین):
    زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی
    ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب.
    ناصرخسرو.
    تازه رویم بمثل لاله ٔ نعمان بود
    کاه پوسیده شد آن لاله ٔ نعمانم.
    ناصرخسرو.
    بنگر که این غلیژن پوسیده
    یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
    ناصرخسرو.
    آن به که زیر نفرین باشد همیشه جاهل
    مردار گنده بهتر پوسیده گشته سرگین. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

پوسیده در فرهنگ عمید

  • ازهم‌دررفته،

    پوده‌شده در اثر کهنگی و فرسودگی،
فارسی به انگلیسی

پوسیده در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

پوسیده در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

پوسیده در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید