معنی پوستهای ناپیراسته
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ناپیراسته. [ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) آراسته نشده. (ناظم الاطباء). مقابل پیراسته: خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. (سندبادنامه ص 140). || صاف و هموار نشده. نتراشیده و ناصاف: سهم عبیر؛ تیر ناپیراسته. (منتهی الارب). || دباغی نشده. (ناظم الاطباء). پوست ناپیراسته، آش نشده.
آهبه
آهبه. [هَِ ب َ] (ع اِ) ج ِ اِهاب. پوستهای ناپیراسته.
چرمگری
چرمگری. [چ َ گ َ] (حامص مرکب) چرمسازی. کار و پیشه ٔ چرمگر. صرامی. پیراستن پوست ناپیراسته. ساختن چرم از پوست ناپیراسته ٔ حیوانات. دباغی کردن پوست.عمل دباغ. رجوع به چرمگر و چرمساز و چرمسازی شود.
پاپاخ
پاپاخ. (اِ) قسمی کلاه بزرگ ترکان مایل بتدویر از پوست ناپیراسته ٔ گوسفند با پشم بلند از برون سو.
اهب
اهب.[اُ هَُ] (ع اِ) اِهَب. اُهبهَ. ج ِ اهاب پوست یا پوست ناپیراسته. (منتهی الارب). و رجوع به اهاب شود.
اهب. [اَ هََ / اُ هَُ] (ع اِ) ج ِ اِهاب به معنی پوست ناپیراسته. (از آنندراج). ج ِ اهاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهاب شود.
ناخاسته
ناخاسته. [ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) فطیر. (صراح). ورنیامده [خمیر]: خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. (سندبادنامه ص 140).
قد
قد. [ق ِدد] (ع اِ) ظرفی است چرمین. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: ما له قد و لاقِحْف ٌ؛ ای اناء من جلد و اناء من خشب. (منتهی الارب). || تازیانه. || دوال از پوست ناپیراسته. ج، اَقُدّ. (منتهی الارب) (آنندراج).
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) پیراسته نشده نیاراسته: } خمیراین سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. {، صاف و هموار نشده، دباغی نشده.
اهاب
پوست پوست ناپیراسته پوست خام (اسم) پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده.
ناخاسته
(صفت) آنکه ازجای بلندنشده، ورنیامده (خمیر) : } خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. {
فرهنگ عمید
فروشندۀ پوست،
کسی که پوستهای دباغیشدۀ حیوانات را میفروشد،
فرهنگ معین
ناپخته، چرم دباغی نشده، بی تجربه، ناپیراسته،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ناپخته، نپخته،
(متضاد) پخته، مجرب، بیتجربه، تازهکار، مبتدی، ناآزموده، بیتجربه، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال،
(متضاد) رسیده، بیربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا
معادل ابجد
1213