معنی پوستی

لغت نامه دهخدا

پوستی

پوستی. (ص نسبی) منسوب به پوست. از پوست. جلدی. قشری.
- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده. قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده.
- کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه. مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی.
|| پوست فروش. || آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است. || مرد کاهل و سست. تریاکی.


کله پوستی

کله پوستی. [ک ُ ل َه ْ] (ص مرکب) شخصی که کلاهی از پوست (بره و جانوران دیگر) بر سر نهد. کلاه پوستی. (فرهنگ فارسی معین):
از کله پوستیان گفت جوانی که فلان
متعصب به فلان طرز کلاه است و قباست.
(فرهنگ فارسی ایضاً).


کلاه پوستی

کلاه پوستی. [ک ُ] (اِخ) تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسه ٔ فارس). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).

فارسی به انگلیسی

پوستی‌

Cutaneous

فرهنگ فارسی هوشیار

پوستی

(صفت) منسوب به پوست. ‎ جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش. ‎ -3 آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده) . -4 تریاکیافیونی. ‎ -5 تنیلکاهل و سست.


کلاه پوستی

آنکه کلاه پوستی بر سر گذارد.


سیاه پوستی

سیاه بودن رنگ پوست بدن مقابل سفید پوستی.


سفید پوستی

دارای پوست سفید بودن از نژاد سفید بودن مقابل سیاه پوستی.

فرهنگ معین

پوستی

منسوب به پوست، جلدی، قشری، تنبل، کاهل. [خوانش: (ص نسب.)]

فارسی به عربی

پوستی

نحیل

حل جدول

گویش مازندرانی

کلا پوستی

کلاه پشمی چوپان و گالش، کلاه پوستی

معادل ابجد

پوستی

478

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری