معنی پوسته

لغت نامه دهخدا

پوسته پوسته شدن...

پوسته پوسته شدن. [ت َ ت َ / ت ِ ت ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) صورت پوستکها گرفتن. به ورقه های نازک مبدل شدن.


پوسته

پوسته. [ت َ / ت ِ] (اِ) پوست. || پوستک. پوستی نازک. قشاره. || شوره ٔ سر. قطعات کوچک سفید رنگ که در سر آدمی بگاه شوخگنی پدید آید و چون بشانه زنند فروریزد. هبریه. پوسه. رجوع به پوسه شود.

فارسی به انگلیسی

پوسته‌

Dandruff, Encrustation, Film, Flake, Husk, Scale, Shell, Shuck, Skin, Surface

فارسی به عربی

پوسته پوسته

مقشر


پوسته

رقاقه، غشاء، قد


پوسته پوسته شدن

رقاقه

فرهنگ عمید

پوسته

پوست کوچک،
پوست نازک،
هرچیز پوست‌مانند،
هر‌چیز ریز شبیه پوست،
پولک ریز و نازک،

حل جدول

پوسته

قشر،لایه

فیلمی از مصطفی آل احمد

غشا

مترادف و متضاد زبان فارسی

پوسته

پوست، طبقه، غشا، قشر، لاک، لایه، ورقه،
(متضاد) مغز

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

پوسته

Flocke [noun], Kabeljau (m)

فرهنگ معین

پوسته

بیرونی ترین بخش پوست، پوشش اندام های درونی بدن، بخش کوچکی از پوست که یاخته های آن مرده است و از بقیه پوست جدا می شود، پوشش بیرونی دانه. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

پوسته

پوست نازک


پوسته پوسته شدن

(مصدر) صورت پوستکها گرفتن بورقه های نازک مبدل شدن.

معادل ابجد

پوسته

473

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری