معنی پنیرمایه

فرهنگ عمید

پنیرمایه

مایه‌ای که برای تهیه کردن پنیر از معدۀ پستانداران جوانی که هنوز شیر می‌خورند یا داروهای دیگر درست می‌کنند. δ چوپانان پستاندار نوزادی که هنوز علف نخورده را می‌کُشند و شکمبه‌اش را درمی‌آورند و مقداری شیر در آن می‌ریزند و آویزان می‌کنند تا خشک شود. بعد مقدار کمی از آن را در کیسۀ کوچکی می‌کنند و نگاه می‌دارند. هروقت بخواهند پنیر درست کنند آن کیسه را در ظرف شیرِ گرم‌کرده فرومی‌برند و شیری را که به خود جذب می‌کند فشار می‌دهند که در ظرف بریزد و مخلوط شود پس از چند ساعت آن شیر تبدیل به پنیر می‌شود،


دلمه

شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد،
شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند،


پنیر

نان‌خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می‌کنند بعد پنیرمایه به آن می‌زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می‌بندد سپس آن را در کیسه می‌ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده‌ای، چربی، کلسیم، و فسفر است. ویتامین a ، b ، و c نیز دارد. پنیری که از شیرِ چربی‌نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد،
* پنیر نخل: ماده‌ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به‌وجود می‌آید، پنیر خرما، جمار،

حل جدول

پنیرمایه

کیموزین


کیموزین

پنیرمایه

لغت نامه دهخدا

اسقوریدوس

اسقوریدوس. [] (معرب، اِ) پنیرمایه است. (فهرست مخزن الادویه).


شیرمایه

شیرمایه. [مای َ / ی ِ] (اِ مرکب) پنیرمایه. جلبه. (منتهی الارب).


ینق

ینق. [ی َ] (ع اِ) پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج 2 ص 322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا مشکل است اصل آن را پیدا کرد. کلمه ٔ اسپانیایی جدید برای این مفهوم Cuajo است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). و رجوع به انفخه شود.


انفحة

انفحه. [اِ ف َ ح َ / اِ ف َح ْح َ / اِ ف ِ ح َ] (ع اِ) چیزی است زردرنگ که از شکم بره و بزغاله ٔ شیرخواره برآید و آن را بر پاره ٔ پشم بردارند پس ستبر و خشک گردد و بگفته ٔ اصمعی و ابوزیدشکنبه ٔ بره و بزغاله را گویند که هنوز علف نخورده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن را بفارسی پنیرمایه گویند زیرا چون آن را در شیر بیامیزند پنیر گردد. (ناظم الاطباء). در استعمالات طبی و غیر آن دیده شده است که گاه از انفحه پنیرمایه خواهند و گاه معده ٔ چهارم ستور نشخواری را اراده کنند که در تداول عامه آن را شیردان و شیردانی گویند. (یادداشت مؤلف). انفحه شیری باشد که منجمد و بسته می شود و در شکنبه ٔ بچه ٔ شتر یا میش یا بزو غیره بهم می رسد بشرطی که آن بچه تا حال گیاه نخورده باشد پس شکمش شکافته شیر مذکور که بزردی مایل می شود بیرون می آورند و خشک می کنند و در دواها بکار می برند. (غیاث اللغات). انفحه شیردان است که بعد از آنکه حیوان علف خورد جای سرگین می شود و پنیرمایه آنست که در شیردان از شیر بهم می رسد پس اطلاق انفحه بر پنیرمایه چنانکه مشهور و در کتب مسطور است از قبیل اطلاق محل است و اراده ٔ حال. (آنندراج). منفحه. ینق. (یادداشت مؤلف). و در المنجد راجع به معنی اول آمده است: و هو المعروف عند العامه بالمجبنه. پنیرمایه که لبوه گویند. (ناظم الاطباء): اگر حاجت آید مقدار نیم دانگ پنیرمایه ٔ خرگوش که به تازی انفحه گویند... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).


پنیر مایه

پنیر مایه. [پ َ ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) چیزی است در شیردان بره و بزیچه ٔ نوزاد و امثال آن پیش از آنکه جزشیر خورده نباشد و آن را برای کلچانیدن شیر بکار برند تا پنیر شود و در بعض لغت نامه ها آمده است: چیزی است زردرنگ که از شکم برّه و بزغاله ٔ شیرخواره برآید و آن را بر پاره ٔ پشم بردارند پس سطبر و خشک گردد مانند پنیر. و نیز روده و یا شکنبه ٔ خشک کرده ٔ بچه ٔ مذبوح گوسفند و میش و گاو و گاومیش که هنوز چیزی جز شیرنخورده باشد که در شیر زنند تا بسته شود. مِنفِحه. مِنفَحه. اِنفَحه. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). فُرش. مایه.ینق. مایه پنیر. || پنیرمایه ٔ خرس، اِنفحهالدّب. || پنیرمایه ٔ خرگوش، انفحهالارنب.


ارنب بری

ارنب بری. [اَ ن َ ب ِ ب َرْ ری] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بفارسی خرگوش نامند و بعربی خُزَز گویند و ارنب معرب از ارنبا سریانی است و آن حیوانیست معروف و گویند مثل زنان حایض شود و منقلب میگردد نراو بمادگی و بالعکس و بهترین او سفید است. در اول سیم گرم و در دوم رطب و گویند خشک است. پوشیدن پوست او مسخن بدن و معدل خلط و قاطع بواسیر و مانع تأثیر برودت در بدن و موی محرق و غیرمحرق او حابس خون همه ٔاعضا و خون برشته ٔ او جهت اسهال و قرحه ٔ امعا و رفعسموم و طلاء خون گرم تازه ٔ او جهت کلف و بهق و بثوری که آب سفید از آن ترشح کند و جوشش خشکی که در سر بهم رسد و مسکن دردهای کهنه و مغز سر او که مشوی باشد جهت رعشه ٔ مرضی و دلوک او جهت اصلاح امراض لثه و درد آن و اعانت بر رویانیدن دندان اطفال و خاکستر دماغ او با پیه خرس و ماءالعسل و با آب پیاز عنصل جهت رفع داءالثعلب و پنیرمایه ٔ او را چون بقدر قیراطی تا نیم مثقال با سرکه بنوشند جهت صرع و تحلیل شیر منجمد درمعده و گزیدن افعی و ادویه ٔ قتاله و سه قیراط او رابا شراب جهت تب ربع مجرب دانسته اند و طلاء او جهت سرطان عجیب الفعل و دو مثقال او را چون بنوشند جهت رفع سیلان رطوبات رحم و شکم و آشامیدن و حمول آن بعد از طهر سه روز هر روز نیم مثقال مانع حمل زنان و زهره ٔ او را تأثیر بعکس پنیرمایه است و جلوس در طبیخ آن جهت نقرس و مفاصل و خوردن گوشت او مولد خون غلیظ و بهتر از خونی که از گوشت گاو و بز و میش بهم رسد و جهت بول در فراش و سلس البول و رعشه و فالج و امراض بارده نافع و اصلاح او پختن اوست به بخار آب و با روغن و شبت و مضر محرورالمزاج و مصلحش کاسنی است و سرکه و انار میخوش و چون مجموع او را پخته تناول نمایند جهت خدر نافع و هر گاه مجموع او را بسوزانند و سه مثقال آن را بنوشند جهت سنگ گرده مفید و چون جوف او را پاک نکرده در ظرفی بسوزانند و با روغن گلسرخ طلا نمایند جهت رویانیدن موی سر بسیار مؤثر و ضماد خاکستر استخوان او محلل خنازیر و پیه او جهت شقاق و منع ریختن موو بول او جهت حدت باصره و سرگین او بقدر نیم درهم تا یک درهم شُرباً جهت سلس البول و بول در فراش نافع وتعلیق هر دو چشم او مورث هیبت در نظرها. و مؤلف تذکره گوید که چون هفت روز هر روز دو حبه از مغز سر اوبا دو اوقیه شیر تازه بنوشند منع سفیدی موی میکند ومجرب است. و مؤلف جامع الادویه گوید که چون خصیه ٔ او را به نمک تلخ و ورس نمک سود کنند و دو دانگ آنرا سعوط نمایند جهت لقوه مجرّب است و خوردن او با روغن سداب جهت اخراج مشیمه آزموده است و بلیناس گوید که چون زهره ٔ او را بنوشند خواب به مرتبه ای بر او غلبه کند که تا سرکه به او ندهند و استنشاق نفرمایند بهوش نیاید و پنیرمایه ٔ او را با سرکه پادزهر جمیع سموم میداند و گوید چون زن فرج او را پخته تناول نماید درحال آبستن گردد و هم چنین حمول سرگین او را در این باب بسیار مؤثر دانسته است و نگاه داشتن کعب او را بجهت رفع چشم بد گوید مؤثر است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). لاغثورس و لاغرغیش (ظ: لاغوس) خوانند، بپارسی خرگوش گویند بهترین آن است که لون اوبسیاهی زند و بیابانی بود که سگ صید کرده باشد و طبیعت آن گرم و خشک است. خون وی خون گرم بود و بر بهق و کلف طلا کنند زایل کند و خون وی بریان کنند دفع سموم بکند و سحج را نافع بود و جلاء چشم دهد و دماغ وی بریان کرده جهت رعشه که بعد از مرض حادث شده باشد مفید بود و چون ضماد کنند دماغ وی بر جای دندان، زود بروید و در خواص آورده اند که پای وی چون بر زن تعلیق کنند آبستن نشود مادام که با وی باشد و بقراط گوید سروی چون بسوزانند و با پیه خرس با سرکه طلا کنند بر داءالثعلب نافع بود و پنیرمایه ٔ وی چون با نمک یا با روغن یا با عسل حل کنند و با سرکه بیاشامند منع آبستنی بکند و اگر زنی که هرگز آبستن نشود بعد از طهر برخویش برگیرد آبستن گردد و آن پادزهر مجموع زهرهای کشنده است باذن اﷲ تعالی خاصه گزیدگی افعی. و گویند چون بدن را بموی وی بخور کنند از سرما آسیبی نرسد اما گوشت وی خون غلیظ از وی حاصل میشود و حرق آن در نقرس و مفاصل نزدیکست بفعل مرق ثعلب در آن نشستن. گوشت وی اولی آن بود که با روغنها پزند مثل زیت و اگر بریان کنند ببخارات بهتر بود و وی سهر آورد و مصلح وی ابازیر بود. (اختیارات بدیعی). و رجوع به خرگوش شود.


شیردان

شیردان. (اِ مرکب) آوند شیر. (ناظم الاطباء). ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند. ظرف برای شیر خوردن.ظرف شیرخوری. شیرخوری. شیردانی. (یادداشت مؤلف). || شکنبه ٔ بزغاله و گوسپند. (ناظم الاطباء). چیزی است مثل کدو که گوسفند را در بالای شکنبه می باشد و غیر از شکنبه است و آنرا کیپاپزان پر از گوشت و برنج و مصالح کرده می فروشند، و به هندی چسته گویند که از آن شیر بسته می شود. (از آنندراج). قسمتی از شکمبه ٔ گاو و گوسفند و غیره.شیردانی. (یادداشت مؤلف). گوسپند و غیره را غیر ازشکبنه، بالای شکنبه چیزی باشد مثل کدو. (غیاث). در تداول گناباد خراسان به قسمت کوچکی متّصل به شکمبه ٔ بره یا بزغاله اطلاق شود که از آن پنیرمایه یا مایه ٔ پنیر سازند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی). معده ٔ نشخوارکنندگان شامل چهار بخش است: شکنبه (سیرابی)، نگاری، هزارلا، شیردان. قسمت شیردان معده ٔ حقیقی نشخوارکنندگان است که دارای دیاستازها و غدد گوارشی و عصاره ٔ معدی است (علت وجه تسمیه). سه قسمت دیگر معده ٔ این جانوران فاقد غدد گوارشی و دارای بافت پوششی مطبق اند. (از فرهنگ فارسی معین: نشخوارکننده):
دایه در کودکی به دامانش
شیردان داده جای پستانش.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
چو با او نشسته ست عاشق به خوان
نگنجیده در پوست چون شیردان.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
ترسم که شیردان بخودش پرده در شود
وین راز سر بمهر به عالم سمر شود.
بسحاق اطعمه (از آنندراج).
در لب سفره سعی کن کز پی هم فروگزی
بر سر کله شیردان یک دو سه چار و پنج و شش.
بسحاق اطعمه.
روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پز
کفچه کفچه بر تریت شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه.
- شیردان برگشتن، از بعض ثقات شنیده شد که چون کسی با کسی نزاعی دارد می گوید: «برو وگرنه شیردانت را برمی گردانم ». و در این صورت کنایه از واژگونه آویختن باشد و آن عبارت از تعذیب و شکنجه است، پس شیردان برگشتن لازم این باشد. (از آنندراج):
بر سر خوان چو جلوه گر گردد
شیردان طعام برگردد.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
- شیردان کسی را شکنبه کردن، تهدیدی به آزردن و مصدوم کردن سخت.
|| در تداول خراسان جان دانه و یافوخ یعنی قسمت نرم بالای پیشانی کودک را نامند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی).

فرهنگ فارسی هوشیار

ارانی

پنیرمایه مایه ی پنیر از دانه های گیاهی


حب العنبر

(اسم) حبی است از ساخته های حکیم مومن که آنرا برای خوشبویی دهان شاه وقت ساخته است و ترکیبش عبارتست از مخاوط پنیرمایه شتر و عنبر اشهب و مشک و خصیه الثعلب خولنجان و مصطکی و قرنفل. حب هایی باندازه مغز فندق ازین مجموعه می ساختند و روزی یک عدد خورده میشده است و درتعاقب آن شراب یا شیر یا آب نخود خیسانده شده و یا آب تره تیزک می نوشیدند حب عنبر.


شجره اللبن

درخت شیر درخت پنیرمایه (اسم) درختی است از تیره گزنه ها که در اماکن خشک ولم بزرع اراضی آمریکای جنوبی و مرکزی میروید. ارتفاع آن به 15 تا 20 متر نیز میرسد. میوه اش بیضوی شکل و کپسول و دانه اش خوراکی است. براثرشکاف در ساقه ها و تنه این درخت شیرابه ای شیری رنگ خراج میشود که اهالی آنرا جمع آوری و مانند شیر مصرف می کنند و حتی جهت ساختن پنیر نیز بکار میبرند (علت وجه تسمیه این گیاه) درخت شیر.

معادل ابجد

پنیرمایه

318

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری