معنی پنبه دانه

لغت نامه دهخدا

پنبه دانه

پنبه دانه. [پَم ْ ب َ / ب ِ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) تخم پنبه. بزر پنبه. بذر پنبه. ککچه. فُرزع. خیسفوج. (منتهی الارب). حب القطن. حب ّ قُطن:
ماهها باید که تا یک پنبه دانه زآب و خاک
شاهدی را حلّه گردد یا شهیدی را کفن.
سنائی.
تجرید؛ پنبه بیرون آوردن از پنبه دانه. (منتهی الارب).
- امثال:
شب پنبه دانه دُر می نماید.
شتر در خواب بیند پنبه دانه.
ز کوه تخم مرغ یک پنبه دانه است.


دانه دانه

دانه دانه. [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ] (ق مرکب) قید تکرار:
اندک اندک بهم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار.
سعدی.
|| یک یک. یکی یکی. مجزی به افراد جدا از یکدیگر: محبب، حبه حبه:
در پله ٔ ترازوی اعمال عمرما
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.
سوزنی.
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
پخت گردون زان عنب نقل و ز حصرم توتیا.
خاقانی.


پنبه تخم

پنبه تخم. [پَم ْ ب َ /ب ِ ت ُ] (اِ مرکب) پنبه دانه. بزر پنبه. بذر پنبه.


پنبه

پنبه. [پَم ْ ب َ / ب ِ] (ا) گیاهی که از الیاف غوزه ٔ آن ریسمان و پارچه کنند. کرشَف. کُرسُف. کرفُس. کرسوف. قضم. قطب. بِرَس ْ. قُطْن. قُطُن ّ. طُوط. قور. شحم الارض. رازقی. خرنف. ندف. دِعس. عَطب. عُطب. عُطُب. عطوب. (منتهی الارب):
میغ ماننده ٔ پنبه است ورا باد نداف
هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند.
ابوالمؤید.
گر بخواهی که بفخمند ترا پنبه همی
من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری.
حکاک.
و از این شهرها [نمیاس، هرکند، اورشین، سمندر، اندرس. از هندوستان بناحیت دَهَم] پنبه نیک خیزد و بسیار پنبه ٔ ایشان بر درخت بود و سالهای بسیار بر دهد (؟). (حدود العالم).
ازین [دختران] هر یکی پنبه بردی بسنگ
یکی دوکدانی ز چوب خدنگ...
نرفتی سخن گفتن از خواب و خورد
کزان پنبه شان بود ننگ و نبرد
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز.
فردوسی.
چو بنهاد بر نامه بر، مُهرشاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه در اوی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی.
فردوسی.
موی همچون پنبه روئی چون زریر
آمده با دو یتیم و دو اسیر.
عطار.
آتش می گرچه جهان برفروخت
پنبه ٔ قرابه ز آتش نسوخت.
امیرخسرو (از آنندراج).
رومی ابریشم و روحیست دگر پنبه ز وصف
سومین روح بود پشم بگفتم یکبار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 12).
در جوانیم موی شد سپید
دهر پنبه کرد چرخ هر چه رشت.
قاآنی.
فوف، پاره های پنبه. خرفع؛ پنبه ٔ تباه بکار نیامدنی در غلاف خود. خِرفِع؛ پنبه ٔ زده شده بکمان. قطنه؛ پنبه پاره. فَرصَه؛ لتّه یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. مُکْمهَل، پنبه ٔدانه دار. قَصیم، پنبه ٔ دیرینه. تزبید؛ پنبه زدن. حُرَیمله؛ درختی است که پنبه ٔ آن نهایت نرم و سبک باشدو در بالشهای سلاطین کنند. قَور؛ پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله. توضیع؛ جبه بردوختن بعد پنبه نهادن در آن. توشیع؛ باغنده ساختن پنبه را بعد زدن. فشغه؛ پنبه ٔ اندرون نی (و آن چیزی است چون پنبه که در میان نی است). هفو؛ بردن و جنبانیدن باد پشم و پنبه را. تجرید؛ پنبه بیرون آوردن از پنبه دانه. عُفازَه؛ بار پنبه. عُطبه؛ پاره ٔ پنبه. سَندوف، پنبه ٔ زده. (منتهی الارب). نَدیف، پنبه ٔ زده. (دهار). نواجد؛ پاره های پنبه ٔ بهم چسبیده. (منتهی الارب). پنبه از جمله ٔ نباتات صنعتی است. در ایران اقسام مختلفه ٔ زراعت پنبه میشود. بهترین جنس آن از مازندران، کاشان، محلات بدست می آید. موقع کشت آن اوایل اردی بهشت و پس از 25 یا30 روز آب میدهند و اقلاً شش مرتبه باید آب داده شود. حاصل غوزه های رسیده ٔ آن از آخر مرداد شروع و تا مهر و آبان طول میکشد تا غوزه های نرسیده ٔ آن تمام برسند. در جغرافیای اقتصادی ایران تألیف کیهان آمده است: پنبه کشت بهاری است که مواظبت بسیار لازم دارد و متناوباً بعد از گندم یا جو باید کاشته شود. در نواحی جنوبی ایران بندرت بعد از محصول خشخاش میکارند. موقع کشت آن اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت و پس از بیست و پنج یا سی روز آب میدهند و اقلاً شش مرتبه باید آب داده شود (مقدار آب لازم برای پنبه دو برابر گندم و خشخاش است). حاصل غوزه های رسیده ٔ آن ازآخر مرداد شروع و تا مهر و آبان طول میکشد تا غوزه های نرسیده ٔ آن تمام برسد. در ایران اقسام مختلفه ٔ پنبه زراعت میشود و در کرمان، رفسنجان، یزد، اسپاهان، کاشان، قم، محلات، کمره، دلیجان، ساوه، زرند، تهران، خوار، سمنان، دامغان، شاهرود، استراباد، سبزوار، نیشابور، ترشیز، مشهد، مازندران، قزوین و تبریز عمل میاید. بهترین جنس آن از مازندران، کاشان، محلات بدست می آید. محصول کلیه ٔ پنبه در تمام نقاط ایران 11000000 من میباشد... تخم پنبه ٔ امریکائی در تمام نقاط ایران عمل میاید ولی تخم پنبه ٔمصری بواسطه ٔ اینکه حرارت زیاد لازم دارد در مناطقی که حرارت و رطوبت بسیار باشد خوب بهره میدهد. اراضی خوزستان اگر با ترتیب صحیحی آبیاری شود معادل تمام محصول فعلی ایران پنبه خواهد داد و جنس آن نیز از بهترین جنس پنبه ٔ دنیا خواهد گردید. در نتیجه ٔ جنگ عمومی، محصول پنبه ٔ ایران بکلی از بین رفته بود بطوری که در سنه ٔ 1299 هَ..ش صادرات پنبه ٔ ایران از ده میلیون من قبل از جنگ به 461000 من تنزل کرد ولی در سنوات بعد به زراعت پنبه اهمیت بسیار داده شد و رقم صادرات در سنه ٔ 1306 معادل 5475712 من، در سنه ٔ 1307 مقدار 6500000 من بوده است.
مملکت ایران استعداد عمل آوردن چهار برابر محصول فعلی پنبه را دارد و اگر در جور کردن تخم و ترتیب زراعت و پاک کردن و بستن عدل و غیره اقدامی بشود یکی از مهمترین صادرات مملکت را تشکیل میدهد. صدی هشتاد صادرات پنبه ٔ ایران بخاک روسیه است.
کرم خاردار و اهمیّت اقتصادی آن در زراعت پنبه: آفات فلاحتی از نقطه ٔ نظر تشکیلات عملی معمولاً به دو دسته تقسیم میشود: 1- آفات محلی که از قدیم درداخله ٔ مملکت شیوع داشته. 2- آفات خارجی که سابقاًدر مملکت وجود نداشته و از ممالک دیگر که محل نشو ونما و اقامتگاه دائمی آنهاست سرایت کرده است. در موضوع عملیات فلاحتی دنیا و خصوصاً در باب زراعت پنبه مکرر اتفاق افتاده است که آفت فلاحتی از مملکتی به مملکت دیگر سرایت کرده است و بروز آفات خارجی در نواحی جدید در صورتی که وضعیت آب و هوای نواحی مزبوره جهت نشو و نما و توسعه ٔ آن متناسب باشد معمولاً خسارات عمده را در نواحی مزبوره که جدیداً مبتلا شده است ایجاب کرده و در این گونه موارد حتماً لازم است بهر قیمتی که باشد اقدامات جدی برای دفع آفت مزبور چه از طرف دولت و چه از طرف اهالی محل بعمل آید. مثال برجسته ای که در این باب میتوان بیان کرد موضوع آفت انگور موسوم به فیلوکسرا است که از آمریکا به اروپا سرایت کرده و این حشره که از حیث جثه خیلی کوچک (یک میلیمتر) است بسرعت تاکستانهای اروپا را که مورد سرایت آن واقع شد معدوم ساخته و به زراعت انگور اروپا خسارت عمده وارد کرده است. فعلاً در آمریکا و آفریقا و هندوستان و آسیای صغیر و بلوچستان و بین النهرین و هندوچین و اسپانی و بعضی ممالک دیگر یک سلسله حشرات موذیه ٔ متشابهی وجود دارد که خسارت عمده به زراعت پنبه وارد کرده ضمناً ممالک دیگر را که هنوز به آفت مزبور مبتلا نشده است به سرایت خود تهدید میکند. بروز این آفت ممکن است در ممالک مزبور نیز در آتیه سکته ٔ مهمی به توسعه ٔ طبیعی زراعت پنبه واردسازد. حشره ٔ نوک دراز، کرم پشت گلی را در آمریکا و کرم پشت گلی و همچنین کرم خاردار را در مصر و هندوستان میتوان از این قبیل آفات محسوب داشت. از این به بعد ما توجه خود را به موضوع کرم خاردار تمرکز خواهیم داد چه ممکن است انتشار آن در ایران توسعه یافته و اسباب خسارت بسیاری گردد.
اولین دفعه که کرم خاردار در ایران مشاهده شد در سنه ٔ 1927م. بوسیله ٔ متخصص حشره شناس شوروی موسوم به م. م. سیازف بوده و مشارالیه آفت مزبور را در نواحی بم و کرمان و رفسنجان کشف کرده است. از سنه ٔ1930 کرم مزبور بمقدار خیلی کم در سایر نقاط ایران نیز دیده شده است. اهالی از وجود آفت مزبور بکلی بی اطلاع و تصور میکنند خساراتی که بوسیله ٔ کرم خاردار وارد میشود نتیجه ٔ تأثیرات آب و هوا و قارچهای دودی رنگ و شاید هم میکروبهای طفیلی میباشد در صورتی که علت اصلی آفت مزبور همان کرم خاردار است که فوقاً ذکر شد. کرم خاردار از نقطه ٔ نظر اقتصادی جهت زراعت اهمیت فوق العاده ای را حائز است و بموجب مطبوعات و کتب خارجه کرم خاردار یکی از مهمترین آفات سه گانه ٔ زراعت پنبه است (حشره ٔ نوک دراز و کرم پشت گلی دو آفت مهم دیگرمیباشند) و بر حسب اطلاعاتی که در دست است در هندوستان کرم خاردار از10% الی 70% غوزه های پنبه را فاسد میکند و میگویند در مصر خسارتی که از کرم خاردار واردمیشود تا 25% محصول میرسد و در سنواتی که این آفت شیوع کلّی داشته باشد تا به سه چهارم محصول هم ممکن است خسارت وارد شود. بوسیله ٔ کرم خاردار هم به اقسام پنبه ٔ محلی و هم به اقسام پنبه ٔ تخم آمریکا صدمه وارد میشود.
خلاصه ٔ اطلاعات راجع بمراحل نشو و نمای کرم خاردار: پروانه ٔ کرم خاردار که طول پرهای باز آن 22 میلیمتر بوده و طول بدن آن تا 9 میلیمتر میرسد رنگ پرهای جلوی آن سبز گلابی رنگ و گاهی زرد و قهوه ای رنگ است و علت سبزی رنگ آن بواسطه ٔ این است که کرم مزبور در اواخر تابستان و پائیز تولید میشود و پرهای عقبی آن سفیدرنگ و حاشیه ٔ پرهای مزبور تیره رنگ است. تخمهای پروانه ٔ مزبور مدور است و ساختمان مخصوص دارد و اندازه ٔ آن ها پنج دهم میلیمتر است. رنگ تخمها بدواً کبود آسمانی است و بعد به آسمانی سربی رنگ و سربی مبدل میشود.کرمهای خاردار تا 15 میلیمتر طول یافته و رنگ آنها سبز زیتونی و قهوه ای قرمزرنگ است و خالهای تیره رنگی دارد. روی بدن کرم مزبور برآمدگیهای کوتاه ضخیمی (مانند خار) است که شکل مخصوص کرم خاردار نتیجه ٔ وجود آنها است، شفیره های کرم خاردار از 9 الی 11/50 میلیمتر طول داشته و تبدیل کرم خاردار به شفیره بوسیله ٔ پیله های ضخیم مانند ابریشم که بشکل کرجی کوچک و دارای سکانی است صورت میگیرد و رنگ پیله های مزبور سفید و یا قهوه ای رنگ روشن است. طریقه ٔ زندگی کرم خاردار در ایران تقریباً هیچ مطالعه نشده است ولی در ضمن عملیات آتیه باید توجه مخصوص بتعیین وصف حال و زندگی کرم خاردار مبذول گردد و در جلوگیری آن اقدامات علمی و عملی بشود. در باب شرح حال کرم خاردار در ایران میتوان اطلاعات خیلی مختصری را بیان نمود. کرم خاردار در اواسط ماههای شهریور و مهرماه به زراعت پنبه بطور محسوس صدمه میزند. مرحله ٔ شفیره ٔ کرم مزبور 17 الی 22 روز طول میکشد. تا به حال مشاهده نشده است که از کرم مزبور جز به غوزه های پنبه بقسمتهای دیگر بوته ٔ نبات یعنی بساقه های جوان آن صدمه وارد آید. بموجب اطلاعاتی که از نشریات خارجه بدست آمده میتوان نتایج ذیل را اخذ کرد: پروانه ٔ کرم خاردار در موقع شب پرواز کرده وروزها در مزارع پنبه و پائین علفهای هرز و غیره پنهان میشود. پروانه های مزبور پس از رسیدن بحدّ بلوغ درطول مدّت 4 الی 5 شب متوالی بر روی غنچه ٔ گل و غوزه و سایر قسمتهای بوته تخم میگذارد و تخم گذاری پروانه های مذکور بیشتر روی گیاه پنبه و بامیه و کنف و سایرنباتات متعلق به خانواده ٔ پنیرک صورت میگیرد. عمر آن پروانه ها قریب بیک ماه است و هریک از 140 الی 230 تخم میگذارد. از تخمهای مزبور پس از مدت 3 الی 12 روز (به تفاوت اوضاع آب و هوای و درجه ٔ حرارت و رطوبت آن) کرم تولید میشود و در طول مدّت یک سال از حشره ٔ مزبور 4 الی 5 نسل تولید میگردد. کرم های مزبور غوزه های پنبه را سوراخ کرده بدان داخل میشوند و خود را به تخمهای پنبه رسانده و از پنبه دانه های سالم تغذیه می کنند و کرمهای مزبور پس از دخول به غوزه الیاف پنبه را فاسد می کنند بقسمی که الیاف مزبور در اثر عملیات مضره ٔ آنها یا بکلی و یا تاحدی از حیز انتفاع اقتصادی می افتد تخمهائی که صدمه دیده است الیاف پنبه ٔ اطراف آن مرده و فاسد میشود و بوسیله ٔ سوراخهای فوق الذکر که کرم خاردار بداخل غوزه کنده است قارچهای دوده و شاید هم بعضی میکربهای دیگر داخل شده و سایر قسمتهای الیاف پنبه را نیز که در غوزه ٔ مزبور سالم مانده است بکلی فاسد میکند. بطوری که در نشریات مربوطه تذکر داده شده است در ممالک خارجه کرم خاردار نه تنها به غوزه ٔ پنبه بلکه به شاخه های جوان آن نیز صدمه میزند بدین ترتیب که ساقه ٔ جوان را سوراخ کرده و در اثر آن شاخه های جوان خشک شده و از بین میرود و علاوه بر این نیز اظهار شده است که کرمهای مزبور غنچه های گل پنبه را نیز سوراخ میکنند و غنچه های مزبور بالمآل سیاه و خشک میشود. طول مدت زندگی کرم خاردار از 15 الی 28 روز است و جریان نشو و نمای شفیره ٔ آن از 10 الی 52 روز طول میکشد. مبارزه با کرم خاردار و دفع آن عمل بسیار مشکلی است و حتی در ممالکی که کرم مزبور شیوع کلی داشته و وصف حال و شرح زندگانی آن مورد مطالعه واقع شده هنوز ترتیبات اساسی جهت دفع آن بدست نیامده است و علّت آن این است که آفت مزبور در موسمی که مضر است یعنی در موقعی که تشکیل کرم خاردار میباشد زندگی مستوری داشته و بدین سبب استعمال مقادیر زیاد مواد شیمیائی جهت دفع آن میسر نیست. در ممالک مذکور عملیات دفع کرم خاردار بوسیله ٔ معدوم ساختن آن در محل اقامتگاه زمستانی صورت میگیرد بدین معنی که جبراً اهالی را به جمعآوری و سوزاندن باقی مانده های مزارع پنبه ملزم نموده و یا اقدامات دیگر فلاحتی (از قبیل ایجاد مزارع مخصوص جهت جلب کرم مزبور و یا شخم زدن مزارع پنبه) بعمل می آورند. موضوع جمعآوری و سوزاندن غوزه های آفت زده توصیه میشود. برای جلوگیری از توسعه ٔ کرم خاردار در ایران و برای اینکه در زراعت پنبه از آفت مزبور کاسته شود لازم است که پنبه کاران و اشخاص ذینفع اقدامات ساده ٔ ذیل را بموقع اجراء بگذارند: 1- مزارع پنبه که از حیث فلاحت دارای اهمیتی است از روی کمال دقت معاینه شده و تفحصّات مخصوص در مزارع نمونه که جهت تجربه ٔ اقسام مختلفه ٔ پنبه است بعمل آید. 2- معاینه ٔ مزبور در مزارع مختلفه صورت گیرد (از حیث ارتفاع و نوع زمین و آبیاری و نوع پنبه که زراعت شده است و غیره). 3- در موقع معاینه باید حتی الامکان قسمت عمده ٔ سطح مزارع پنبه کاری را مورد معاینه قرار داد تا اینکه مساحت وسیعی از مزرعه ٔمزبور تحت معاینه و تفحص قرار گیرد. 4- باید غوزه های آفت زده را جمعآوری کرده و سوزاند. 5- در موقع معاینه ٔ مزارع پنبه باید هر یک از بوته های پنبه که معاینه میشود تمام غوزه های آن را یکایک و بدقت معاینه کرد. 6- باید از تعداد بوته های پنبه که معاینه شده است و همچنین از تعداد بوته هائی که از آفت مزبور خسارت دیده و نیز از غوزه های آفت زده ٔ آن با دقت تمام ثبت برداشت و ضمناً باید حدّ متوسط تعداد کلیه ٔ غوزه های مزرعه ٔ مزبوره را معین کرد. 7- باید کلیه ٔ مزارع پنبه خصوصاً مزارعی را که دوچار آفت کرم خاردار شده است پس از جمعآوری محصول با دقت تمام آتش زده و بوسیله ٔ شخم زیر و رو کرد. 8- باید موضوع جلب کرم خارداررا بوسیله ٔ زراعت نباتات دیگری که بیشتر به آنها مایل باشد امتحان و نوع این نباتات را معین کرد. اگر چه هنوز معلوم نیست اوضاع طبیعی ایران تا چه اندازه توسعه و نشو و نمای مقدار زیادی از آفت مزبور را تقویت کرده و یا مانع خواهد شد و اگر چه در اثر تفحصات وعملیات اکتشافی میتوان گفت که فعلاً توسعه ٔ کرم خاردار در ایران هنوز بسیار جزئی و غیر مهم است ولی در هر حال موضوع ذیل بنفع زارعین پنبه خواهد بود که در بدو امر و در ابتدای توسعه ٔ آفت مزبور همه گونه اقدامات مربوطه جهت جلوگیری از توسعه و سرایت آن از محلی بمحل دیگر بعمل آید. سوزاندن غوزه های آفت زده و آتش زدن حتمی مزارع آفت زده و از کلیه ٔ نباتات آن پس از جمعآوری محصول و زیر و رو کردن مزارع بوسیله ٔ شخم اقداماتی است که بوسیله ٔ آنها ممکن است مزارع پنبه را جهت سنوات آتیه بحد معتنابهی از این آفت مصون داشت. درخاتمه ما توجه زارعین ذینفع پنبه کار را بدین نکته جلب می کنیم که اجرای اقدامات و عملیات دفع این آفت پنبه نهایت ضرورت را داشته و باید بموقع خود عملی گردد- انتهی.
- امثال:
سگ ِ سفید ضرر پنبه فروش است.
- آتش و پنبه، دو چیز مخالف و متضاد و گردنیامدنی.
- با پنبه ٔ دیگری ریسمان ساختن، یعنی کار دیگری کردن که برای خود او انتفاعی نباشد. (آنندراج).
- با پنبه سر بریدن، با نرمی و تدبیر آزار و اضرار را سبب شدن.
- پنبه آب، دوغاب رقیق گچ که پنبه ٔ آغشته ٔ بدان را بر روی گچ دیوار و سقف کشند تا سپید و هموار وتازه شود.
- پنبه از گوش بیرون کردن یا پنبه از گوش برکشیدن یا پنبه از گوش برداشتن یا پنبه از گوش بیرون آوردن یا پنبه از گوش برآوردن، ترک غفلت. ترک تغافل. هوشیار گشتن یا هوشیار ساختن. بهوش آمدن یا بهوش آوردن. متنبه شدن و متنبه ساختن. ترک آرزوئی گفتن: اگر بفرمائی نزدیک وی روم و پنبه از گوش وی بیرون کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
شو پنبه ٔ جهل بر کش از گوش
بشنو سخنی بطعم شکر.
ناصرخسرو.
ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش.
نظامی.
- پنبه ای، منسوب به پنبه. از پنبه. قُطنی: الیجه ٔ پنبه ای.
- پنبه به ریش کس گذاشتن، یعنی بفن و تدبیر کار از دست او گرفتن.
- پنبه بگوش فرونهادن و پنبه در گوش کردن و نهادن و افکندن، کنایه از غفلت داشتن و سخن ناشنودن باشد. (آنندراج). تغافل کردن:
پنبه اندر گوش خود باید نهاد
تا جز از ذکر تو دیگر نشنود.
ضیاءالدین (از آنندراج)
اگر بصحبت عرفی به سهو بنشینی
بگوش پنبه فرونه که سر بسر لاف است.
عرفی (از آنندراج).
- پنبه ٔ طبی، پنبه ٔ هیدروفیل.
- سرخاب پنبه ای، نوعی پنبه ٔ بسرخاب سیر آغشته که گلگونه از آن کنند.
- سیب پنبه ای، قسمی سیب بهاره ٔ نرم و پیش رس.
- مِثل ِ پنبه، سخت سپید و نرم: نانی یا ریشی مثل پنبه.


دانه

دانه. [ن َ / ن ِ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن. مطلق حبه ها. غله. مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن:
پر از میوه کن خانه را تا بدر
پر از دانه کن خنبه را تا بسر.
ابوشکور.
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
فردوسی.
بسان دانه بر تابه فشانده
براه دلبرش دیده بمانده.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
وزین دانه یک من بیک من درم
بلابه همی خواستند و ستم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
که این صد شتر دانه بار گران
بما داد بی منت و رایگان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز ما دانه را منع کردش عزیز
نیابیم ازو هیچ رامش بنیز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چو تنگی بود، دانه چون جان بود
برابر بگویم هم ارزان بود.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جان دانه ٔ مردمست و تن کاهست
ای فتنه ٔ تن تو فتنه بر کاهی.
ناصرخسرو.
نخواهد همی ماند با باد مرگت
بدین خرمن اندر نه کاه و نه دانه.
ناصرخسرو.
با کاه مخور دانه چنین گر نه ستوری
با بوذر گفت اینکه ترا گفتم سلمان.
ناصرخسرو.
چو در هر دانه ای دانایکی صانع همی بیند
خدای خویش آنها را نپندارد نه انگارد.
ناصرخسرو.
سوی گاو یکسان بود کاه و دانه
بکام خر اندر چه میده چه جودر.
ناصرخسرو.
گفت جو دانه ٔ مبارکست و خویدش خجسته. (نوروزنامه). چنانکه غرض کشاورز از پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست. (کلیله و دمنه).
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب.
خاقانی.
هر زنی هندو که او را دانه بر دست افکند
دانه زن پیدا نبیند خرمن سودای من.
خاقانی.
گر نان طلب کنند در من زنند ازآنک
بی دانه ٔ من آب زدست آسیابشان.
خاقانی.
دانه از خوشه ٔ فلک خوردی
که بپرواز رستی از تیمار.
خاقانی.
من آن دانه ٔ دست کشت کمالم
کز این عمرسای آسیا میگریزم.
خاقانی.
چون بدانه داد او دل را بجان
ناگرفته مرد را بگرفته دان.
مولوی.
مور بر دانه چرا لرزان بدی
گر از آن یک دانه خرمن دان بدی.
مولوی.
قَصل، قِصل، قَصَل، قُصاله، دانه ٔ ردی که وقت پاکیزه کردن از گندم دور کنند. مریراء؛ دانه ٔ تلخه ٔ گندم که دور کنند آنرا. فریک، دانه ٔ مالیده. دِحِندِح، دانه ای است کوچک. سعابرالطعام، آنچه از گندم دور کنند آنرا از گندم دیوانه و دانه ٔ تلخ و جز آن. لیاء؛ دانه ٔ سپید شبیه نخود که بخورند آنرا. قصری، دانه که در خوشه و کفه بماند بعد کوفتن. کشد؛ دانه ای که میخورند آنرا. قطنیه؛ دانه هرچه باشد یا جز گندم و جو و انگور و خرما و یا دانه ای که به پختن درآید. قصاره؛ دانه ای که در کفه بماند بعد از کوفتن. هرطمان، دانه ای است متوسط میان جو و گندم. داذی، دانه ای است تلخ. حزّ؛ دانه ای است مدور. (منتهی الارب). || هر یک از حبه های جداگانه ٔ حبوب خوردنی چون دانه ٔ گندم و دانه ٔ جو و دانه ٔماش و جز آن:
چو صد دانه مجموع در خوشه ای
فتادیم هر دانه در گوشه ای.
سعدی.
یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا.
سعدی.
|| دان. چینه. آنچه بمرغان دهند از خوردنی. آنچه بطیور دهند از حبوب و جز آن. آنچه برای مرغان طعمه ریزند از ارزن و جو و گندم و مانند آن. آنچه بمرغان دهند خوردن را. زقه. (دهار). ثفل. (منتهی الارب):
همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه ٔ مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
خاطر تو مرغ وار هست بپرواز عقل
یافته هر صبحدم دانه ٔاهل ثواب.
خاقانی.
آن مثل خواندی که مرغ خانگی
دانه ای درخورد و پس گوهر بزاد.
خاقانی.
برد مرغ دون دانه از پیش مور.
سعدی.
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت.
حافظ.
یا بکش، یا دانه ده، یا از قفس آزاد کن.
؟
|| آنچه در دام نهند ازحبوب و غیره تا صید را بفریبند. آنچه از حبوب که دردام برای صید طیور وحشی بکار برند: همه دانه است تا بمیانه های دام رسم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48).
دانه اندر دام او دانی که چیست
نرم و سخت و خوب و زشت و بوی گند.
ناصرخسرو.
در دام بدانه مباش مشغول
دانه ٔ تو چه چیزست جز می و جام.
ناصرخسرو.
مشو آنجا که دانه ٔ طمعاست
زیر دانه نگر که دام بلاست.
مسعودسعد.
هواست دانه و من دانه چین و هاویه دام
اگر بدانه نمانم بدام درمانم.
سوزنی.
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
آدم میان حلقه ٔ آن دام دانه بود.
خاقانی.
آمده در دام چنین دانه ای
کمتر از آوازه ٔ شکرانه ای.
نظامی.
هست صیاد ار کند دانه نثار
نی ز رحم وجود بل بهر شکار.
مولوی.
دشمن ارچه دوستانه گویدت
دام دان گرچه ز دانه گویدت.
مولوی.
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش راست سوی دانه و دام.
سعدی.
نرودمرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ بیند اندر بند.
سعدی.
بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر
بدام و دانه نگیرند مرغ دانا را.
حافظ.
|| حب. (دستوراللغه) (ترجمان القرآن). بزر. تخم. تخم زراعت و کشت چون گندم و جو و غیره. تخم که بر زمین افتد ویا بکارند روئیدن و یا رویاندن درختی یا گیاهی را. صاحب آنندراج گوید به معنی حب و بزرست و آفت زده از صفات اوست. (آنندراج): دو سه دانه دیدند آنجا نهاده برداشتند و پیش تخت شاه شمیران آوردند... شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار. (نوروزنامه). دانه مادام که در پرده ٔ خاک نهانست هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه).
چو دهقان دانه در گل پاک ریزد
ز گل گر دانه خیزد پاک خیزد.
نظامی.
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا بدانه ٔانسانت این گمان باشد.
مولوی.
چو گفتت لیس للانسان الاماسعی خالق
بیفکن دانه ای امروز تا زان بدروی فردا.
مولوی.
دانه آنکو بزمستان نفشاند در خاک
ناامیدی بود از دخل بتابستانش.
سعدی.
تا دانه نیفکنی نروید.
سعدی.
تا رنج نبری گنج برنداری و تا جان در خطر ننهی بر دشمن ظفر نیابی و تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (سعدی، کلیات ص 118).
کم نئی از دانه ای هرجا که افتی خوش برآ.
سلمان ساوجی.
اهتباد؛ دانه برآوردن و تر نهادن حنظل را تا تلخی از وی برود. (منتهی الارب). جدر؛ دانه ٔ طلع. (منتهی الارب). هبید، هبد؛ دانه ٔ حنظل. (منتهی الارب). || هر یک از تخمهای درون برخی از میوه ها چون انجیر و به و غیره. تخم درون برخی میوه ها چون سیب و بهی و گلابی و جز آن:
سیب که اندر درخت و دانه ٔ سیب است
ناید بیرون ازو بخواندن افسون.
ناصرخسرو.
- به دانه، تخم به. دانه های ریز که درون به است.
- انجیر بادانه، که در درون تخمهای ریزه دارد.
- انجیر بی دانه، که در درون تخم های ریز و دانه ندارد و همه گوشت است.
|| ثمر بعضی گیاهان و تخم آنها. میوه ٔ برخی گیاهان که تخم آن نیز هست و همان را برای رویاندن مجدد آن در زمین افکنند مانند دانه ٔ پنبه و دانه ٔ سپندان و جز آن:
بکند هر دو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را به وشنگ.
منطقی.
جوان بودم و پنبه فخمیدمی
چو فخمیدمی دانه برچیدمی.
طیان.
نگاه کن که بقارا چگونه می کوشد
بخردگی منگر دانه ٔ سپندان را.
ناصرخسرو.
دانه ٔ فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا.
؟
خربصیص، نباتی است که از دانه ٔ آن طعام سازند و شترخورد. ملک، دانه ٔ جلبان که گیاهی است. حب قطن، دانه ٔ پنبه. قلم قریش، دانه ٔ صنوبر. حب رشاد؛ دانه ٔ سپندان. || هر یک از میوه ها یا هر عدد از میوه ها و یا هر حبه از میوه های برخی از درختان که ثمر آنها خوردنی است چون انجیر و انگور و خرما و جز آن. و نیز هر یک از حبه های درون میوه ٔ برخی از درختان که خوردنی است چون انار: حب الرمان، هر یک از حبه های درون حقه ٔ نار. غژب، حبه ٔ انگور. گِلَّه (در تداول مردم قزوین). عور؛ دانه ٔ انگور. (منتهی الارب):
مگر که نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
فرخی.
کفیده [انار] چون دهان شیر و دانه ش
بدو در همچو خون آلوده دندان.
رازی.
درخت انگور دید چون عروس آراسته خوشه های بزرگ شده و از سبزی بسیاهی آمده چون شبه می تافت و یک یک دانه ها ازو همی ریخت. (نوروزنامه). هیچکس [گاه پیدایش رز] دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید که زهر باشد. (نوروزنامه). دانه ٔ دل چون دانه ٔ نار از پوست میخورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 325).
رفتست پاک روغن این زیتون
جز دانه نیست مانده و کنجاره.
ناصرخسرو.
دانه ٔ شاخ و باغ مجلس او
دانه ٔ درّ و شاخ مرجان باد.
مسعودسعد.
قمری کردش ندا کای شده از عدل تو
دانه ٔ انجیر زرد دام گلوی غراب.
خاقانی.
مغان که دانه ٔ انگور آب میسازند
ستاره می شکنند آفتاب میسازند.
مولوی.
دانه ای کش تلخ باشد مغز و پوست
تلخی و مکروهیش خود نهی اوست.
مولوی.
کودک و آنگاه ترک دانه ٔ خرما.
قاآنی.
|| هسته. استخوان خرد و درشت که میان برخی از میوه هاست. استه ٔ بعضی میوه ها. خسته. چیزهای خرد و سخت که درون برخی از میوه ها چون انار و خرما و انگور است و آن دانه را گاه مغزی در درون است چون هسته ٔ قیسی و گاه نیست چون خرما و انگور و غیره: و آن دانه ٔ شفتالو را که بدان سختی است آنرا فرسوده کنی. (کتاب المعارف).
شرب نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه ٔ خرما.
سعدی.
تکژ، تکس، استخوان پاره درون دانه ٔ انگور. هسته که درون حبه ٔ انگورست. انگور بی دانه، که حبه های آن هسته ندارد. انار بی دانه، که حبه های درون آن را دانه های استخوانی و هسته نیست. عجم، دانه ٔ خرما. هسته ٔ خرما. نواه. نوی. (منتهی الارب). || مغز هسته: البوب، دانه ٔ هسته ٔ کنار. (منتهی الارب). || عدد. تا. یک: دانه دانه، یک یک. یکی یکی. یکدانه، یک عدد. پنج دانه، پنج عدد:
بنهفته به سحر گنج قارون
یک در تو در دو دانه گوهر.
(؟) ناصرخسرو.
دانه و شاخ باغ و مجلس او
دانه ٔ درّ و شاخ مرجان باد.
مسعودسعد.
مویز و منقا و آلوی سیاه از هر یکی سی دانه. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و دانست که دریا را به پیمانه پیمودن و ریگ بیابان را بدانه شمردن آسانتر از مکر زنان... در حد و حصر آوردن است. (از سندبادنامه).
چو صد دانه مجموع در خوشه ای
فتادیم هر دانه در گوشه ای.
سعدی.
اندک اندک بهم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار.
سعدی.
|| هر یک از گلوله ها یا گلوله های به استوانه گراینده ٔ سفته ٔ سفالین و یا سنگین و یا بلورین و یا چوبین و یا از دیگر چیزها که به رشته کشند در سبحه تسبیح کردن را: سبحه ٔ صددانه، دارای صد گلوله ٔ سفته. سبحه ٔ هزار دانه، دارای هزار گلوله ٔ سفته. سبحه ٔ سی و سه دانه، دارای سی و سه گلوله ٔسفته:
تسبیح هزار دانه در دست مپیچ.
سعدی.
|| گلوله های خرد و یا درشت از احجار کریمه یا مروارید و جز آن. قطعات خرد و یا درشت از گوهرها و احجار کریمه.از احجار قیمتی و گرانبها بشکل گلوله و یا نزدیک بآن تراشیده نگین را.
- دانه ٔ الماس، قطعه ٔ تراش خورده ٔ الماس.
- دانه ٔ مروارید، گلوله ای از آن:
میان بهی درّ خوشاب بود
که هر دانه ای قطره ٔ آب بود.
فردوسی.
دگر پنجصد درّخوشاب بود
که هر دانه ای قطره ٔ آب بود.
فردوسی.
- دانه ٔ یاقوت، قطعه ٔ تراش خورده ٔ یاقوت.
درّه؛ دانه ٔ مروارید. لؤلوءه؛ دانه ٔ مروارید. تومه؛ دانه ٔ مروارید. خربصیص، دانه ای از زیور. (منتهی الارب).
کلمه ٔ دانه در معانی فوق هنگام ترکیب با کلمات دیگر گاه مؤخر آید و افاده ٔ معانی خاص کند چون:
- آب و دانه. رجوع به هر یک از دو کلمه شود: تخلی، آب و دانه. (منتهی الارب).
- الف دانه، نوعی گره.
- انار دانه، دانه ٔ انار.
- ایل دانه، هل. قاقله ٔ صغار. (ملحقات برهان).
- بادانه، دانه دار.
- بسیاردانه، دارای دانه های بسیار. پردانه.
- به دانه، دانه ٔ به. تخم به.
- بیدانه، مقابل دانه دار.
- || نوعی انگور.
- || نوعی کشمش حاصل از این انگور.
- پنبه دانه، دانه ٔ پنبه. تخم پنبه.
- جان دانه، جایی از پیش سر کودک که نرم وجهنده است. یافوخ. رجوع به جان دانه در همین لغت نامه شود.
- جودانه، نوعی بافت در بافتنی ها.
- کافور جودانه. رجوع به کافورشود.
- بید جودانه. رجوع به بید شود.
- چوب دانه، سنجد. غبیرا. (برهان).
- خشک دانه، تخم کاژیره است. حب العصفر. (برهان).
- دانه دانه، یک یک. مرکب از اعداد و افراد جداگانه:
اندک اندک بهم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار.
سعدی.
- درُدانه، دانه ٔ دُر:
دردانه ها اگرچه پراکنده هم نکوست
اما کجا بگوهر منظوم میرسد.
سعدی.
سعدی بلب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی.
سعدی.
- || بسیار عزیز. عزیز دُردانه، سخت گرامی:
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانه ٔ شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
- سیاهدانه، شونیز.
- شاهدانه. رجوع به شاهدانه شود.
- صددانه (سبحه)، دارای صد گلوله ٔ سفالین یا گلین و سنگین و یا بلورین.
- صندل دانه، تخم صندل.
- فلفل دانه، حب فلفل.
- قرمزدانه، چیزی که بدان جامه و چیزهای دیگر رنگ کنند.
- کدودانه، کرمی در معده.
- کرم دانه، نوعی از مازریون. موردانه. جرم دانق. (برهان).
- کنف دانه، کنب دانه. تخم کنف.
- گاودانه، حب البقر.
- ماهوردانه، حب الملوک.
- ماهوب دانه، ماهودانه. حب الملک. فلفل الخواص و آن میوه ٔ درخت شباب است و بعربی معشوق میگویند. (برهان). نام فارسی اپورژ است. (حاشیه ٔ برهان چ معین).
- مرغ دانه، دان مرغ.
- مشک دانه، دانه ٔ مشک. ثمر مشک.
- موردانه، کرم دانه. نوعی مازریون. (برهان).
- نیم دانه، برنج که کمی از سر و یا ته آن شکسته باشد.
- ناردانه، اناردانه. دانه ٔ انار:
آن کوزه برکفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه.
سعدی.
- وشک دانه (وشق دانه)، ون. چتلاقوش. حبه الخضراء.
- ون دانه،دانه ٔ ون. حب ون. میوه و تخم ون.
- هزاردانه (سبحه)، دارای هزاردانه.
- یک دانه، حبه.
- || یکی. فرد. منحصر بفرد:
تو آن در مکنون یکدانه ای
که پیرایه ٔ سلطنت خانه ای.
سعدی.
- گوهر یکدانه، منحصر به فرد:
عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما
هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم.
سعدی.
گر تو بحق افسانه ای یا گوهر یکدانه ای
از ما چرا بیگانه ای، ما نیزهم بد نیستیم.
سعدی.
- یکی دانه،یکتا.
- || نوعی میوه.
و نیز بکلمه ٔ دانه در معانی مختلفه کلماتی پیوندد و ترکیب اضافی یا عطفی و جز آن با معانی خاص پدید آرد و اینک فهرستی از این ترکیبات که مرتب بترتیب حروف هجاست با شرحی برای هر یک آورده میشود:
- دانه ٔ آبی، دانه ٔ به. بهدانه. تخمهای ریزه ٔ درون میوه ٔ به: و اگر اندر سینه درشتی باشد عناب و سپستان و بنفشه و بیخ سوسن و بیخ خطمی و مغز خیار و صمغ کتیرا و دانه ٔ آبی اندر کشکاب و کندرآب می پزند. (ذخیره ٔخوارزمشاهی).
- دانه ٔ آتش، کنایه از شررست. (از آنندراج):
خوشه ٔ ما بدهن دانه ٔ آتش دارد
برق با خرمن ما مرد هم آغوشی نیست.
صائب.
- دانه افشان. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه افشانی. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه بر آتش ریختن، مرادف فلفل بر آتش ریختن و آن مشهورست. (آنندراج):
بروی لاله رنگ او عرق مشمر که آن جادو
مرا تا صید خود سازد بر آتش دانه می ریزد.
سالک یزدی (از آنندراج).
- دانه برچیدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه بستن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه برخوردن، خوردن دانه. برگرفتن دانه بقصد خوردن:
ندانست از آن دانه برخوردنش
که دهر افکند دام در گردنش.
سعدی.
- دانه ٔ پارسی، ماده ٔ رنگی طبیعی بوده است از نوعی درخت در ایران که به اروپا صادر میشده است، و گااوبا میگوید آن دانه از رامنوس پتلاریس بعمل می آمده است لکن من آنرا در ایران نیافتم. دانه ٔ فارسی.
- دانه پاشیدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه پاک کردن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه پذیرفتن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه پذیرنده. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه جو، دانه جوی. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه چیدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه چین. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه خوار. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه خور. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه خوردن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه دادن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه دار. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه دان. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه دانه. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه در خاک نشستن، مقیم خاک شدن دانه. در دل خاک قرار گرفتن دانه. در درون خاک جای گرفتن دانه:
برومندی نصیب خاکبازان میشود صائب
نگردد سبز تا در خاک چندی دانه ننشیند.
صائب.
- دانه در خاک کردن، در درون خاک قرار دادن دانه. درون زمین جای دادن دانه:
تخم چون سوخت برومندنگردد صائب
دانه ٔ اشک بامید چه در خاک کنی.
صائب (از آنندراج).
- دانه درشت، درشت دانه. مقابل خرددانه. که حبه ها ریزه نیست. که حبه ها در حجم از مشابه خود بزرگتر است.
- دانه ٔ درشت، دانه و حبه ٔ برتر و بزرگتر از انواع خود: دانه ٔ درشت مروارید؛ که خرد نیست. که ریزه نیست. که از انواع خود حجیم ترست.
- دانه ٔ دل، میان دل. سیاهی دل. اسودالقلب. سویداءالقلب. سوداءالقلب. شَغْف. شَغَف. سواد. سویداء. شغاف. (منتهی الارب). حبهالقلب. (دهار):
تخم وفاست دانه ٔ دل چون بدست تست
خواهی بزیر خاک بنه خواه زیر آب.
خاقانی.
از دانه ٔ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان مبینام.
خاقانی.
در دانه ٔ دل نماند مغز آوخ
در خوشه ٔ عمر دانه بایستی.
خاقانی.
از پی مشتی جو گندم نمای
دانه ٔ دل چون جو و گندم مسای.
نظامی.
- دانه ریختن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه ریز. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه زاد. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه زدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه زن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه ٔ زنجیر، حلقه ٔ زنجیر. (آنندراج). هر یک از حلقه های زنجیر که از اتصال آنان سلسله پیدا آید. هر حلقه از حلقه های زنجیر:
بسکه بگداخته غم جسم زمین گیر مرا
میکشد مورچه ای دانه ٔ زنجیر مرا.
اشرف.
کی شود آزاد از زلف گرهگیرش کسی
دانه ٔ زنجیر در دام است صیاد مرا.
اشرف.
- دانه ٔ سبز، حبهالخضراء. (شعوری ج 1 ص 314).
- دانه ٔسفید، که سیاه نیست.
- || (با فک اضافه)، دانه سپید. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه ٔ سمور، کنایه از پوست سمورست. (آنندراج). دانه ٔ کیش:
بجامه تن ندهد حسن پرغرور او را
که دام زلف بود دانه ٔ سمور او را.
اشرف.
- دانه سوز. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه ٔ سیاه، دانه ای که رنگ اسود و تیره دارد.
- || تخمی تیره رنگ که درون گندم روید و بکار نیاید. دیو گندم: سعیع؛ دانه ٔ سیاه که بگندم آمیزد یا گندم دیوانه و یا گندم هیچکاره. (منتهی الارب).
- || سیاه دانه. رجوع به سیاه دانه شود.
- دانه ٔ عنبر، تخم عنبر.
- || مردمک چشم. (مجموعه ٔ مترادفات ص 327).
- دانه ٔ فارسی، دانه ٔ پارسی. رجوع به دانه ٔ پارسی شود.
- دانه فشان. رجوع باین ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه فشاندن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه فکندن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه کار. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه کردن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه کش. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه کشیدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه ٔ کیش، کنایه از پوست سمورست. (آنندراج). دانه ٔ سمور:
عزیز تا بنمایم بمردمان چون میش
بدوختم بگریبان خویش دانه ٔ کیش.
ابونصر نصیرای بدخشانی.
- دانه گانه. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه گرده. رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 46 و 56 و 465 شود.
- دانه گرفتن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- دانه ٔ مویز، اسم فارسی عجم الزبیب است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
- دانه های ناشمار، حبه ها که بشماره درنیاید.
- || برنج پخته. پلو. عوام آنگاه که طعامی از برنج در پیش دارند و سوگند خوردن خواهند اشاره به برنج کرده گویند: باین دانه های ناشمار، باین پلو.
- دانه ٔ نبات، دانه ٔ گیاه. تخم گیاه.
- || در اصطلاح گیاه شناسی نام آن قسمت از میوه است که بر اثر رشد و نمو تخمک بوجود می آید. بدین توجیه که در نتیجه رشد و نمو آن تخم فرعی درتخمک، دانه ٔ نبات بوجود می آید و ساختمان یک دانه پس از پایان یافتن رشد و نمو آن بدین قرار است:
یک یا دو پوسته ٔ نازک بنام تگومان یا اپی اسپرم دانه ٔ نبات را می پوشاند. تگومان خارجی را که معمولاً قطورتر است تستا و تگومان داخلی را تگمن مینامند. تگومان خارجی برخی از دانه ها مانند انگور سخت و برخی دیگر مانند بادام و زردآلو نازک و در انار استثنائاً گوشتی و در برخی مانند بهدانه و کتان و قدامه لعابی است. و در داخل پوستش دانه یا تگومان قسمتهای دیگر قرار گرفته است که عموماً مغزنامیده میشود. (از گیاه شناسی ثابتی ص 514 و 515). نیز رجوع به همان کتاب ص 111 شود.
- دانه نشان. رجوع به باین ترکیب در ردیف خود شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

پنبه دانه

(اسم) تخم پنبه بذر پنبه پنبه تخم.


پنبه تخم

(اسم) پنبه دانه

فرهنگ عمید

پنبه دانه

دانه‌های پنبه که به مصرف خوراک دام می‌رسد و روغن آن برای طبخ غذا و نیز در صابون‌پزی به کار می‌رود، پنبه‌تخم،


پنبه

گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه‌های نازک و برگ‌های درشت و گل‌های زرد یا سرخ‌رنگ که پس از رسیدن، شکافته می‌شود و از میان آن دانه‌هایی بیرون می‌آید که اطراف آن‌ها را تارهای سفید فراگرفته است،
* پنبه کردن: (مصدر متعدی)
رشته‌ای را باز کردن و به‌صورت پنبه درآوردن،
[مجاز] پراکنده کردن، متفرق ساختن: پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو: مجمع‌الفرس: پنبه کردن)،
[مجاز] نرم کردن،
[مجاز] عاجز کردن،
* پنبهٴ کوهی:
پنبۀ نسوز،
نام تجارتی هریک از اقسام مختلف سیلیکات‌های معدنی منیزیم که به شکل رگه‌هایی در بعضی سنگ‌ها یافت می‌شود،

حل جدول

تعبیر خواب

پنبه

به خواب مال حلال است به قدر آن که دیده بود و پنبه دانه به خواب، دلیل بر مال است که آسان به دست آورد بی رنج و تعب. - محمد بن سیرین

دیدن پنبه به خواب بر سه وجه است. اول: حلال. دوم: منفعت. سوم: سر بودن. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ معین

دانه دانه

(~. ~.) (اِمر.) یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری. دانه کردن (~. کَ دَ) (مص م.) پراکنده کردن.

گویش مازندرانی

پنبه کره

تخم پنبه – پنبه دانه


پنبه گلکا

کلاف پنبه، گلوله ی پنبه، گل دانه ی پنبه

معادل ابجد

پنبه دانه

119

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری