معنی پشیمان شدن

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

پشیمان شدن

پشیمان شدن: خبر خوش - لوک اویتنهاو

لغت نامه دهخدا

پشیمان شدن

پشیمان شدن. [پ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) نَدَم. تندم. ندامت. ندمان. نادم شدن. ندامت حاصل کردن. سَدَم. (تاج المصادر بیهقی):
اگر پند من یک به یک نشنوی
بفرجام کارت پشیمان شوی.
فردوسی.
پشیمان شد از کشتن موبدان
ز درگاه کم گشتن بخردان.
فردوسی.
گر از گفته ٔ خود پشیمان شوی
چو درماندگان سوی درمان شوی.
فردوسی.
پشیمان نشد هر که نیکی گزید
که بد زاب دانش نیارد مزید.
فردوسی.
بخواب اندرست آنکه بیکار گشت
پشیمان شود چونکه بیدار گشت.
فردوسی.
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
بپوزش نگهبان درمان شوی.
فردوسی.
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم خاکم اندر دهن.
فردوسی.
که هرکس که بردارد از راه سنگ
پشیمان شود زانکه دارد بچنگ
وگر برندارد پشیمان شود
ز هردو به دل سوی درمان شود.
فردوسی.
وزانروی بهرام شد پر ز درد
پشیمان شده زانهمه کارکرد.
فردوسی.
همی راند بهرام پیش اندرون
پشیمان شده دل پر از درد و خون.
فردوسی.
هم آنگاه من زان پشیمان شدم
دلم خسته شد سوی درمان شدم.
فردوسی.
چو رستم بنزدیک توران رسید
پشیمان شد آه از جگر برکشید.
فردوسی.
پشیمان شد از کشتن یار خویش
کزان تیره دانست بازار خویش.
فردوسی.
برآنم که بینی پشیمان شوی
وزین کردهها سوی درمان شوی.
فردوسی.
شما زین گذشته پشیمان شوید
بنوی دگر باز پیمان شوید.
فردوسی.
پشیمان شوی زین بروز دراز
بپیچی همانا بگرم و گداز.
فردوسی.
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همه تیره دانست بازار خویش.
فردوسی.
مکن ای جهاندار و باز آر هوش
پشیمان شود مرد بیهوده کوش.
فردوسی.
چون روزگاری برآمد هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان. (تاریخ بیهقی). تغیر ندهم بهیچ چیز از آنها که وقت بیعت مذکور شده و برنگردم از آن هرگز و پشیمان نشوم هیچوقت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چون آتش خشم بنشست پشیمان میشوم. (تاریخ بیهقی). آخر سلطان بحسنک داد و پشیمان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373).
پشیمان شد از گفته ٔ خود بهو
ندید اندر آن چاره از هیچ سو.
اسدی (گرشاسب نامه ص 110).
گر دیوار از آنچه کرد پشیمان نشد
من نفس را زکرده پشیمان کنم.
ناصرخسرو.
سود نداردت پشیمان شدن
چون شود آن روز گمانت عیان.
ناصرخسرو.
چون پیش طالوت آمدند طالوت نیز پشیمان شده بود. (قصص الانبیاء ص 149). از این زرق... روزی پشیمان شوی. (کلیله و دمنه). شیر... از فرستادن دمنه پشیمان شد. (کلیله و دمنه). تهکن، پشیمان شدن. قَرَع َ فلان ٌ سِنَّه ُ، پشیمان گردید و برهم سائید دندان را از ندامت. تفنَّد، اِفاخه؛ پشیمان شدن. تفکن، پشیمان شدن برگذشته. (منتهی الارب). || توبه. انابت:
چیست پشیمانی آنکه بازنگردد
مرد بکاری کز آن شده ست پشیمان.
ناصرخسرو.


پشیمان

پشیمان. [پ َ] (ص) در پهلوی پشامان خوانده شده شاید از «پس »که سین به شین مبدل شده و از مان (منش) ترکیب یافته باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 73). نادم. مُتَنَدِّم.ندمان. ندیم. سادم. سدمان. منیب. تائب:
رو بخور و هم بده که گشت پشیمان
هرکه نداد و نخورد از آنچ بیلفخت.
رودکی (از لغت نامه ٔ اسدی).
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی.
چو ایدر بیائی و فرمان کنی
روان از نشستن پشیمان کنی.
فردوسی.
پشیمان مبادی ز کردار خویش
بتو باد روشن دل و دین و کیش.
فردوسی.
پشیمانم از هرچه کردم ز بد
کنون گر ببخشد ز یزدان سزد.
فردوسی.
برین کردها بر پشیمان تری
گنه کار جان پیش یزدان بری.
فردوسی.
که گر داد گیرید و فرمان کنید
ز کردار بد دل پشیمان کنید.
فردوسی.
من امروز با این سپه آن کنم
که از آمدن تان پشیمان کنم.
فردوسی.
همی بود در بلخ چندی دژم
ز کرده پشیمان و دل پر ز غم.
فردوسی.
که بخشایش آراد یزدان بر او
مبادا پشیمان از آن گفتگو.
فردوسی.
که من زین پشیمان کنم شاه را
برافروزم این اختر و ماه را.
فردوسی.
ازو فر و بختم بسامان بود
و یا دل ز کرده پشیمان بود.
فردوسی.
مخدوم ز یادی ّ و تو مبادی
ازخدمت شاه جهان پشیمان.
فرخی.
که شه بر همه بد بود کامکار
چو گردد پشیمان نیاید بکار.
اسدی.
نروم نیز بکام تن بی دانش
چون روم نیز چو از رفته پشیمانم.
ناصرخسرو.
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مُرتَعش.
مولوی.
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نشد از خموشی کسی.
سعدی.
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
از همه گفته ها پشیمانیم.
سعدی.
ز گفتن پشیمان بسی دیده ام
ندیدم پشیمان کس از خامشی.
ابن یمین.
اگر پشیمان باشی از نگفتن به که پشیمان باشی از گفتن. (جامعالتمثیل). تفکه، تندم، پشیمان بودن. اندام، پشیمان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). اُسِقط فی یدیه (مجهولاً)، پشیمان شد و سرگشته گردید. (منتهی الارب). || (حامص) پشیمانی (مثل تشنه بمعنی تشنگی). ندم. تندّم. ندامت:
بپرسید کسری که برگوی راست
که تا از گذشته پشیمان کراست.
فردوسی.
کنون زانچه کردی و خوردی بتوبه
همی کن ستغفار و میخورپشیمان.
ناصرخسرو.
- پشیمان دل، متأسف. نادم:
کمند اندر افکند و برکاشت روی
ز کرده پشیمان دل و چاره جوی.
فردوسی.
- کور و پشیمان، از اتباع است، سخت پشیمان.

فرهنگ فارسی هوشیار

پشیمان شدن

(مصدر) نادم شدن ندامت ندامت حاصل کردن سدم منفعل شدن متاسف شدن پشیمانی خوردن پشیمانی یافتن پشیمانی گرفتن، توبه کردن انابت کردن.


پشیمان خاستن

(مصدر) یا پشیمان خاستن کسی را. پشیمانی ایجاد شدن در او.


پشیمان

نادم، کسی که از کاری که کرده شرمگین باشد


کور و پشیمان

سخت پشیمان.

واژه پیشنهادی

پشیمان شدن

پشت دست خاییدن


کنایه از پشیمان شدن

پشت دست خاییدن

حل جدول

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ عمید

پشیمان

کسی که از کاری که کرده شرمگین و ناخشنود باشد و نخواهد آن کار را تکرار کند: پشیمان شد از کرده و خوی زشت / بفرمود بر سنگ گورش نبشت (سعدی۳: ۴۹۸)،

فرهنگ معین

پشیمان

(پَ) [په.] (ص.) نادم، شرمگین.

مترادف و متضاد زبان فارسی

پشیمان

تائب، متاسف، متلهف، منفعل، نادم

معادل ابجد

پشیمان شدن

757

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری