معنی پسر کیقباد

حل جدول

پسر کیقباد

آرمین


نام پسر کیقباد

پشین

آرمین


نام پسر کیقباد

‌آرمین


کیقباد

اولین پادشاه کیانیان

پدر کیکاووس

نخستین پادشاه کیانیان


پسر کیقباد در شاهنامه

کیارش

لغت نامه دهخدا

کیقباد

کیقباد. [ک َ / ک ِ ق ُ] (اِخ) نام اولین پادشاه از سلسله ٔ کیان. (ناظم الاطباء). نام پادشاهی عظیم الشأن از ایران که کمال عیاش بود و صد سال پادشاهی کرد. (غیاث) (آنندراج). کیقباد سرسلسله ٔ پادشاهان کیانی است. راجع به او و پادشاهان دیگر این سلسله تقریباًمندرجات مورخین موافق است. پس از مردن گرشاسب آخرین پادشاه پیشدادی بااینکه طوس و گستهم پسران نوذر در حیات بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود اما چون فر ایزدی با آنان نبود، ناگزیر به پادشاهی نرسیدند. پس از مشورت زال با موبدان، کیقباد را که دارای فر ایزدی و برازنده ٔ تاج و تخت بود به شهریاری برگزیدند و رستم پسر زال به البرزکوه رفت و او را به استخر آورد. بعد از رسیدن کیقباد به پادشاهی تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند، شکست یافته برگشتند. (از یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 222):
که در دست ایشان بود کیقباد
چو فرزندپیروز خسرونژاد.
فردوسی.
اَبَر کیقباد آفرین کن یکی
مکن پیش او در، درنگ اندکی.
فردوسی.
به شاهی نشست از برش کیقباد
همان تاج گوهر به سر برنهاد.
فردوسی.
منسوخ گشت قصه ٔ کاوس و کیقباد
افسانه شد حکایت دارا و اردوان.
ظهیر فاریابی.
هم سبب امن را رایت تو کیقباد
هم اثر عدل را رای تو نوشین روان.
خاقانی.
تاریخ کیقباد نخواندی که در سیَر
عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است.
خاقانی.
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام او زیبد.
خاقانی.
خسرو خرسندی من درربود
تاج کیانی ز سر کیقباد.
خاقانی.
حکیمی دعا کرد بر کیقباد
که در پادشاهی زوالت مباد.
سعدی.
شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد
کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت.
عبید زاکانی.
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان.
حافظ.
رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 29 و 44 و 91 و تاریخ گزیده ص 91 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 222 وامثال و حکم ص 1552 و کیغباد شود.

کیقباد. [ک َ / ک ِ ق ُ] (اِخ) رجوع به کیغباد شود.

کیقباد. [ک َ / ک ِ ق ُ] (اِخ) لقب معزالدین که پادشاه دهلی و ممدوح امیرخسرو بود. (آنندراج). دهمین از سلاطین مملوک هند از 686 تا 689 هَ. ق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کیقباد. [ک ِ ق ُ] (اِخ) دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 129 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کیقباد ثانی

کیقباد ثانی. [ک َ / ک ِ ق ُ دِ] (اِخ) رجوع به علاءالدین سلجوقی (کیقباد ثانی) شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

کیقباد

نادرست نویسی کیغباد غباد در پارسی برابر است با ((بر حق))

سخن بزرگان

کیقباد

دوستی که از او به تو سودی نمی رسد، از دشمنی او نیز تو را زیانی نخواهد رسید.

معادل ابجد

پسر کیقباد

399

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری