معنی پر کردن

فارسی به انگلیسی

پر کردن‌

Charge, Fill, Heap, Pack, Pervade, Pile, Ram, Satiate, Stock, Wad

فرهنگ فارسی هوشیار

پر کردن

(مصدر) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان. . . در اصل استکن بود پر کردند استکان شد. ) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن) . باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن. یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن. با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن.


پر گویی کردن

(مصدر) پر چانگی کردن روده درازی کردن پر حرفی کردن پر گفتن وراجی کردن.


پر آشوب کردن

(مصدر) آشفته کردن پریشان کردن بر هم زدن. یا پر آشوب کردن اختر کسی را. بدطالع کردن و بدبخت کردن او را.


پر مهره کردن

(مصدر) خوردن جوارح طیور پر را برای اصلاح و تنقیه معده.


پر حرفی کردن

(مصدر) پرگویی کردن وراجی کردن پرحرفی کردن.


پر چانگی کردن

(مصدر) پرگویی کردن وراجی کردن پرحرفی کردن.

لغت نامه دهخدا

پر کردن

پر کردن. [پ ُ دَ] (مص مرکب) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن. مملو کردن. قطب، زَند. تزنید. اِملاء. کعب. مَلأ. مَلاءه. مِلاءه. اِمداء.دَعدعه. ادماع. ادساق. دسع. مماداه. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت. سَجر. قعز. اکثام. ازهاق. ازلام.
- پر کردن کسی را، با گفتار بسیار کسی را به دشمنی دیگری یا هر امر دیگر داشتن.
مَل ء. مَلأَ. (دهار). افراط. شحن. اِفعام. (زوزنی). ممتلی کردن. مملو کردن. آمودن. انباردن. بیاکندن. غَرض. افرام. اِفهاق. (تاج المصادر بیهقی). سَجر. (دهار). اطفاح. (زوزنی). لبالَب کردن. اشراء. اِدهاق. اِنهاد. (تاج المصادر بیهقی). اتراع. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی): آب انگور بگرفتند و خم پر کردند. (نوروزنامه).
تذرو تا که همی در خرند خایه نهند
گوزن تا همی از شیر پر کند پستان.
بوشکور.
پر از میوه کن خانه را تا بدَر
پر از دانه کن خنبه را تا بسر.
بوشکور.
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف بر مفراز.
لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
نه دام اِلاّ مدام سرخ پر کرده صراحیها
نه تَله بلکه حجره ٔ خوش بساط او کنده تا پلّه.
عسجدی.
خورند از آنکه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز
نصفئی پر کن بدان پیر دوالک باز ده.
سنائی.
- || بسیار کردن،کار نیکو کردن از پر کردن است:
گفت پر کرد شهریار این کار
کار پر کرده کی بود دشوار.
نظامی.
- || شاغل شدن. مشغول کردن: جسم چیزی است که... جایگاه خویش پر کرده دارد. (التفهیم).
- || اِشباع در حرکت: استکان... در اَصل اِستَکَن بود حرکت را پر کردند استکان شد. (منتهی الارب).
- پر کردن دندان را (در دندانسازی)، تراشیدن قسمتهای پوسیده و کرم خورده ٔ آن و انباشتن حفره به «سیمان » یا «پلاتین » و جز آن.
- پر کردن معده، کنایه از پر کردن شکم باشد. (رشیدی).
|| پر کردن، چنانکه تفنگ را با باروت و سرب یا فشنگ در تفنگ و توپ و مانند آنها؛ نهادن و گشاد دادن را.
- پر کردن، چنانکه آکومولاتور را با قوه ٔ الکتریک.


پیمانه پر کردن

پیمانه پر کردن. [پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ پ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) پر کردن جام شراب یا مکیله. || به سر آوردن هر چیز چون عمر و غیره:
بدوزخ برد مدبری را گناه
که پیمانه پر کرد و دیوان سیاه.
سعدی.


پی پر کردن

پی پر کردن. [پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) قوی شدن کره ٔ خر و اسب و توانا شدن برای سواری.

مترادف و متضاد زبان فارسی

پر کردن

آکندن، انباشتن، مشحون کردن، ممتلی کردن، مملو کردن، اشغال کردن، مشغول کردن،
(متضاد) تخلیه، خالی کردن

فرهنگ معین

پر کردن

انباشتن، لبریز کر دن، بسیار انجام دادن، (عا.) تحریک کردن. [خوانش: (پُ. کَ دَ) (مص م.)]

فارسی به آلمانی

پر کردن

Ausfüllen, Bekleiden, Besetzen, Erfüllen, Füllen, Last [noun]

حل جدول

پر کردن

انباشتن

ملا

فارسی به عربی

پر کردن

تخمه، حمل، ملء

معادل ابجد

پر کردن

476

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری