معنی پر کردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
انباشتن، لبریز کر دن، بسیار انجام دادن، (عا.) تحریک کردن. [خوانش: (پُ. کَ دَ) (مص م.)]
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آکندن، انباشتن، مشحون کردن، ممتلی کردن، مملو کردن، اشغال کردن، مشغول کردن،
(متضاد) تخلیه، خالی کردن
فارسی به انگلیسی
Charge, Fill, Heap, Pack, Pervade, Pile, Ram, Satiate, Stock, Wad
فارسی به عربی
تخمه، حمل، ملء
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان. . . در اصل استکن بود پر کردند استکان شد. ) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن) . باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن. یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن. با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن.
فارسی به آلمانی
Ausfüllen, Bekleiden, Besetzen, Erfüllen, Füllen, Last [noun]
معادل ابجد
476