معنی پرکار
فارسی به ترکی
çalışkan, hamarat
گویش مازندرانی
آزموده، باتجربه، پرکار
لغت نامه دهخدا
پرکار. [پ َ] (اِ) پرگار. فرجار. رجوع به پرگار شود.
پرکار. [پ ُ] (ص مرکب) (مردی...) شدیدالعمل. فعال. که بسیار کار کند. مقابل کم کار. || نقاشی و قلمزنی و قلابدوزی و گلدوزی و تذهیب و گچ بری... و امثال آن که در آن کار بسیار کرده اند. مقابل کم کار. || نقاش (؟). (رشیدی). || مشغول. پرمشغله ؟:
چنین گفت پرکار (؟) چرخ بلند
که آمد بدین پادشاهی گزند.
فردوسی.
طبعم ز تو پرکار و دل از رنج تو پربار
رازم ز تو پیدا و تن از ضعف نه پیدا.
مسعودسعد.
ساده پرکار
ساده پرکار. [دَ / دِ پ ُ] (ص مرکب، اِ مرکب) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم) (آنندراج). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات).
فرهنگ معین
(پُ) (ص مر.) فعال، پرتلاش.
فرهنگ عمید
کسی که بسیار کار بکند، فعال،
ویژگی تابلو نقاشی یا پارچۀ قلابدوزی که در آن نقشونگار و ریزهکاری بسیار باشد،
ویژگی آنچه در ساختن و درست شدن آن ظرافت به کار رفته باشد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرتلاش، پرمشغله، تلاشگر، فعال، کاری،
(متضاد) کمکار
فارسی به انگلیسی
Industrious, Laborious
پرکار (آدم)
Hard-Working
کارگر پرکار
Workhorse
پرکار (عامیانه)
Self-Starter
فرهنگ فارسی هوشیار
شدید العمل، فعال
معادل ابجد
423