معنی پروک

لغت نامه دهخدا

پروک

پروک. [پ ِ] (فرانسوی، اِ) کلاه گونه که از موی عاریه ساخته در مصر و ایران قدیم و اروپا بکار میبردند. پروک دو شو. کلاه موی. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). کلاه گیس.

گویش مازندرانی

پروک پروک

باز و بسته کردن پلک چشم، حالت لرزیدن شعله ی چراغ


پروک

پلک زدن – به آوردن چیزی هم چون پلک چشم – محل اتصال مژه به...

مچاله، جمع شده، کز کرده، افسرده دل


پروک بزئن

پلک زدن، خود را جمع کردن، سر درگریبان فرو بردن، صدای شعله...


پروک بزئه

کز کرده و جمع شده


پروک چین

کز کردن – در خود فرو رفتن


پروک هایتن

خود را جمع کردن – خود را جمع و جور و پنهان کردن


پروک بزوئن

از سرما جمع شدن


پروک هاچین

جمع کردن تن برای محدود کردن میدان درد، چروکیدن و ترکیدن...


پروک هچیین

خود را جمغ کردن پروخ هاکردنپروهاچین


پس پروک

لاغر، کز کرده، جمع شده، درخود فرو رفته


پس پروک بچیئن

کز کردن – در خود فرو رفتن

حل جدول

پروک

کلاه گیس


کلاه گیس

پروک

معادل ابجد

پروک

228

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری