معنی پرهیز

فارسی به ترکی

ترکی به فارسی

پرهیز

پرهیز

فرهنگ عمید

پرهیز

پرهیزیدن
(اسم مصدر) حذر، احتراز، اجتناب،
(اسم مصدر) خویشتن‌داری، خودداری از انجام دادن کاری یا خوردن چیزی که ضرر داشته باشد،
(اسم مصدر) خودداری از حرام،
* پرهیز جستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پرهیز کردن
* پرهیز شکستن: (مصدر لازم) ترک پرهیز کردن،
* پرهیز کردن: (مصدر لازم)
دوری کردن از کاری یا چیزی،
خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکی‌ها،

لغت نامه دهخدا

پرهیز

پرهیز. [پ َ] (اِمص) حَذر. حِذر. احتراز. تحرّز. اجتناب. تجنب. خودداری. خویشتن داری. دوری.نگاه داری خود از... تَحفظ. امساک. اِتقاء. تَوَقّی.کف ّ نفس. تحمّی. احتماء. حِمیه. شحشحه:
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی.
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
فردوسی.
وزو هر که داندش پرهیز به
گلوی ورا دشنه ٔ تیز به.
فردوسی.
چنین گفت کز دور چرخ بلند
چو خواهد رسیدن کسی را گزند
بپرهیز چون بازدارد کسی
اگر سوی دانش گراید بسی.
فردوسی.
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کان ایزدیست.
فردوسی.
نوشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.
فردوسی.
زمانه چو آید به تنگی فراز
همانا نگردد به پرهیز باز.
فردوسی.
چو هنگامه ٔ رفتن آید فراز
زمانه نگردد بپرهیز باز.
فردوسی.
از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام.
فرخی.
نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی
ترا پرهیز پیران داده یزدان در ببرناهی.
فرخی.
چو مرگ آمد و گاه رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود.
اسدی.
چون کنند از نام من پرهیزآخر، چون خدای
در مبارک ذکر خود گفته ست نام بولهب.
ناصرخسرو.
چو خشم آری مشو چون آتش تیز
کز آتش بخردان را هست پرهیز.
ناصرخسرو.
از ایذاء مردمان پرهیز واجب دیدم. (کلیله و دمنه). و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب و محنت دارو و پرهیز... افتد. (کلیله و دمنه).
بگفت طفل جستی راه پرهیز
بگفت انبیا از خواب برخیز.
(اسرارنامه).
که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت.
سعدی.
- امثال:
مَشک ِ خالی و پرهیز آب !.
|| تقوی. تُقی. اِتقاء. تقیّه. بازایستادن از حرام. پارسائی. عفت. وَرَع:
بمردی و پرهیز و فرهنگ و رای
جوانان با دانش و دلگشای...
فردوسی.
برین هم نشانست پرهیز نیز
که نفروشد او راه یزدان بچیز.
فردوسی.
سپهر گزارنده یار تو باد
همه داد وپرهیز کار تو باد.
فردوسی.
خداوند فرهنگ و پرهیز و دین
ازو باد بر شاه روم آفرین.
فردوسی.
برزم و ببزم و به پرهیز و داد
چنو کس ندارد ز شاهان بیاد.
فردوسی.
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز دارد نه ترس از گناه.
فردوسی.
نبد خسروان را چنان کدخدای
به پرهیز و داد و به دین و به رای.
فردوسی.
فزون کرد خوبی و پرهیز و داد
همه پادشاهی بدو گشت شاد.
فردوسی.
چه نیکو زد این داستان هوشیار
که نیکوست پرهیز با شهریار.
فردوسی.
چو باشد فزاینده ٔ نیکوئی
بپرهیز دارد دل از بدخوئی.
فردوسی.
سخت کوش است بپرهیز و بزهد
تو مر او را بجوانی منگر.
فرخی.
عادت خود طاعت و پرهیزدار
تا فلک و خلق بر این عادت است.
ناصرخسرو.
چون نیزهیچ خدمت بر گردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی.
ناصرخسرو.
مریم عمران نشد از قانتین
جز که بپرهیز برو بر زنی.
ناصرخسرو.
دست بر پرهیز دار و خوب گوی و علم جوی
تا به اندک روزگاری خویشتن قارون کنی.
ناصرخسرو.
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
با زخم تیغ دنیا بس باشد
پرهیز جوشن و زره دینم.
ناصرخسرو.
نه مالی دیدم افزون از قناعت
نه از پرهیز برتر احتیالی.
ناصرخسرو.
پرهیز تخم مایه ٔ دین است زی خدای
پرهیزکار مردم با دین و بی ریاست.
ناصرخسرو.
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل بکس ندهم، کل مدّع کذاب.
سعدی.
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت.
(گلستان).
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. (گلستان).
|| تفاوت. (برهان قاطع). || احتیاط. || قناعت (؟). || اعتدال (؟). || روزه ٔترسایان. روزه ٔ نصاری: ایام پرهیز. || نزد محققین اجتناب از ماسوی اﷲ نمودن باشد. (برهان قاطع).


پرهیز شکستن

پرهیز شکستن. [پ َ ش ِ ک َ ت َ] (مص مرکب) ترک پرهیز کردن. بترک پرهیز گفتن. قطع پرهیز. بریدن پرهیز بیمار را.


قرابه پرهیز

قرابه پرهیز. [ق َ ب َ / ب ِ پ َ] (نف مرکب) پرهیزنده ٔ از می. پرهیزنده ٔ از قرابه:
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی.
حافظ.


پرهیز کردن

پرهیز کردن. [پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) دوری کردن. خودداری کردن. حذر کردن. حِذر. حِذار. محاذره. احتراز. تحرز.اجتناب کردن. مجتنب بودن. مجانبت. تجنیب. تجنب. تحفظ. اِلاحه. امساک. استتار. تطرّس. (منتهی الارب). نَستﱡر. اکتلاء. احتماء. تحمی. تحاشی. اشاحه:
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی.
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
گر نخواهی رنج گر از گرگنان پرهیز کن.
ناصرخسرو.
چون نیز هیچ خدمت بر گردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی.
ناصرخسرو.
یا عاقلی که از عواقب غفلت پرهیز کند. (کلیله و دمنه).
ز خورد ناسزا پرهیز کردن
به است از داروی بسیار خوردن.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان که هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان).
دیدار مینمائی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی.
(گلستان).
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان.
حافظ.
|| ترسیدن. || پارسائی کردن. تقوی پیشه ساختن. توقّی. اِتِّقاء. تقیّه. تُقی. تطهر. (منتهی الارب). شدّالمئزر.

فرهنگ فارسی هوشیار

پرهیز شکستن

‎ (مصدر) ترک پرهیز کردن قطع پرهیز کردن، (مصدر) بریدن پرهیز بیمار را.


پرهیز

احتزاز، اجتناب، دوری


قرابه پرهیز

کراوه پرهیز می گریز (صفت) آنکه از جام می پرهیز کند پرهیزنده از باده.

حل جدول

فارسی به عربی

پرهیز

امتناع، تجنب، حمیه

فرهنگ معین

پرهیز

خویشتن داری، نخوردن بعضی از غذاها، خودداری از حرام،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرهیز

اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتن‌داری، دوری، رژیم، کف‌نفس، گریز، ورع، احتما، امساک، رژیم

فارسی به انگلیسی

پرهیز

Abstinence, Diet, Fast

فارسی به آلمانی

پرهیز

Abstinenz, Enthaltung

معادل ابجد

پرهیز

224

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری