معنی پرآوازه
لغت نامه دهخدا
پرآوازه. [پ ُ زَ / زِ] (ص مرکب) پرآواز. و پرآوازه شدن، مشهور و مشتهر گشتن:
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت.
فردوسی.
درخت کهن میوه ٔ تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت.
سعدی (بوستان).
فارسی به انگلیسی
Famous, Immortal, Prestigeful, Renowned
فرهنگ عمید
پربانگ، پرهیاهو،
بسیارمعروف و مشهور،
حل جدول
نامی
مشهور، نامی
شیمیدان پرآوازه آمریکایی
کارل پولینگ
پرآوازه و نامدار
مشتهر
حافظ پژوه پرآوازه ایرانی
خرمشاهی
قرآن پژوه پرآوازه ایرانی
خرمشاهی
کارگردان فقید پرآوازه ایرانی
کیارستمی
شیمیدان پرآوازه آمریکایی سده بیستم
کارل پولینگ
قرآن پژوه و حافظ پرآوازه ایرانی
خرمشاهی
قرآن پژوه و حافظ پژوه پرآوازه ایرانی
خرمشاهی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسمورسمدار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور،
(متضاد) گمنام
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
222