معنی پر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~.) (اِ.) = پرتو: شعاع، پرتو.
(پَ) [په.] (اِ.) بال مرغ، آن چه بر تن پرندگان روید.،~ و بال گرفتن شاد شدن، به شوق آمدن.،~ و بال کسی را گرفتن از او حمایت کردن.
پریدن، پریدن با اسب، پرواز. [خوانش: (~.) [په.] (اِ.)]
گوشه شال، روسری، بخش پایین دامنه لباس.، به ~و پای کسی پیچیدن با ایرادها یا آزارهای پیاپی کسی را به ستوه آوردن. [خوانش: (~.) (اِ.)]
سرشار، انباشته، تمام، کامل (ماه)، پیشوندی است که بر سر اسم یافعل می آید و صفت می سازد. مانند پُرآب، پُرکار. [خوانش: (پُ) [په.] (ص.)]
زبان ریختن (پَ رِ زَ.تَ) (مص ل.) کنایه از: خاموش شدن.
توانایی، قدرت، بال و پر. [خوانش: و بال (پَ رُ) (مص ل.)]
نیرومند، پابرجا، استوار. [خوانش: و پا قرص (~. قُ) (ص مر.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مالامال
لبریز
تن پوش طیور، لبریز، مساوی فرانسوی، نقیض تهی، مظهر سبکی، آکنده، رمان ماتیسن
مساوی فرانسوی
مقابل تهی
اثری از ماتیسن
مقابل خالی
تن پوش طیور
فارسی به انگلیسی
Big, Chockablock, Clove, Flush, Fat, Feather, Ful _, Full, Heavy, High, Plume, Plump, Pregnant, Ptero-, Replete, Rife, Section, Solid, Wealthy, Y, Fraught
فارسی به ترکی
dolu
فارسی به عربی
ریشه، زعنفه، کافی، کامل، کثیر السکان، مدور، مهمل
تعبیر خواب
اگر کسی به خواب دید او را پرها است چون پرمرغ، دلیل که او را مهتری و بزرگی است به قدر پرها و بعضی ازمعبران گویند: پر دیدن به خواب، قوت پناه است. ابراهیم کرمانی گوید: اگر دید پرها داشت و می پرید، دلیل است که به سفر رود و کارش نیکو شود. اگر بیند با خود پر مرغ داشت، دلیل است که به قدر آن وی را خیر و منفعت حاصل شود. اگر بیند پرهای او بیفتاد، دلیل که از بزرگی و جاه بیفتد مالش نقصان گردد. - محمد بن سیرین
گویش مازندرانی
گوشواره، لاله گوش
آغل، بخشی از مرتع محصور شده با صخره ها و پرتگاه های متعدد...
زیاد، فراوان، انباشته
پر پرنده
کنار
برگ، دامن، شاخه های درخت، جوانه کوچک
پدر
عسل موم نکشیده، کندوی عسل، مخفف پریروز، دو روز پیش
فرهنگ فارسی هوشیار
مملو، انباشته، لبالب، مالامال، لب به لب، لبریز
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abgerundet, Geraeumig; umfassend, Gerundet, Feder [noun], Voll, Völlig, Geladen [adverb]
واژه پیشنهادی
کیپ
معادل ابجد
202