معنی پایه

پایه
معادل ابجد

پایه در معادل ابجد

پایه
  • 18
حل جدول

پایه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

پایه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اساس، بنیان، بن، پی، ته، شالوده، قاعده، اصل، ریشه، مبنا، پا، پایین، دامن، دامنه، زیر، ساق، ساقه، پایگاه، جایگاه، درجه، مقام، منصب، اشل، رتبه، رتبه‌اداری، اندازه، حد، مقیاس، میزان، کلاس، کنه،ماخذ قایمه، محور،
    (متضاد) پیکر، نما. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

پایه در فرهنگ معین

  • شالوده، اساس، رتبه، درجه، ستون چهارگوش و بلند، میله یا ستونی که چیزی روی آن قرار گیرد، جنسیت گیاه (یک پایه یا دو پایه). [خوانش: (یِ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

پایه در لغت نامه دهخدا

  • پایه. [ی َ / ی ِ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام. مرقاه. پله. زینه. دَرَجه. هر مرتبه از زینه و پله ٔ منبر. پله ٔ نردبان. پاشیب. عتبه. پک. اُرچین. پغنه. تله: قلعه ای دیدم سخت بلندو نردبانپایه های بیحد و اندازه. امیرمحمد. رفتن گرفت سخت بجهد و چندپایه که برفتی زمانی نیک بنشستی و بیاسودی. (تاریخ بیهقی). امیر رضی اﷲ عنه [امیرمحمد] بر آن پایه نشسته بود در راه. توضیح بیشتر ...
  • پایه. [ی ِ] (اِخ) آلفونس. وکیل دعاوی فرانسوی متولد در سواسون. مؤلف کتابهای سودمند در تاریخ حقوق. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

پایه در فرهنگ عمید

  • هر چیز شبیه پا: پایهٴ میز، پایهٴ صندلی،
    [مجاز] پی، بنیاد، شالوده،
    قاعده، اساس،
    [مجاز] قدر، مرتبه،
    درجۀ کارمند در اداره، رتبه،
    زینه، پله،
    * پایه‌پایه:
    پله‌پله،
    [مجاز] درجه‌به‌درجه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

پایه در فارسی به انگلیسی

  • Base, Basis, Bedding, Column, Cornerstone, Degree, Foot, Foundation, Gradation, Grade, Ground, Groundwork, Leg, Pile, Pillar, Position, Rank, Rock, Stalk, Stanchion, Standard, Stature, Status, Support, Trestle, Upright. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

پایه در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

پایه در فارسی به عربی

  • ارض، اساس، جبل، جزر، درجه، دعامه، ساق، علامه، عمود، قاعده، کابولی، مرحله، ممشی، نقطه الارتکاز، نُقْطَه (مِحْوَرُ) اّرتکاز، حجر الاساس. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

پایه در گویش مازندرانی

  • پایه چوب عمودی پرچین
فرهنگ فارسی هوشیار

پایه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • پله، پایه میز، پایه صندلی، پی، بنیاد، مرتبه، درجه
فارسی به ایتالیایی

پایه در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

پایه در فارسی به آلمانی

  • Begründen, Bein (n), Boden (m), Erdboden, Erde (f), Erden, Grund (m), Keule (f), Zweig (m), Bezugsgröße, Fundieren, Grundlage (f). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید