معنی پایتخت چک

فرهنگ عمید

چک

اهل چک، کشوری در اروپا: شاعر چک،

چانه، فک اسفل، زنخدان: چک و چانه،

نوشته‌ای که شخص به‌وسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله می‌دهد، حواله،
قباله، سند: به قیصر سپارم همه یک‌به‌یک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی: ۸/۱۰۲)، آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او / چک دهندی پیش او بر بندگی و چاکری (امیرمعزی: لغت‌نامه: چک)،

زانو،
حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه: رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک: شاعران بی‌دیوان: ۲۸۶)،

فرهنگ معین

چک

(~.) (اِ.) فک اسفل، چانه، چک و چانه.

لغت نامه دهخدا

چک چک

چک چک. [چ ِ چ ِ] (اِ صوت) صدا و آواز سوختن فتیله ٔ چراغ است وقتی که تر باشد. (برهان) (آنندراج). آواز سوختن فتیله ٔ تر باشد. (جهانگیری). آواز سوختن فتیله ٔ تر شده. (رشیدی) (انجمن آرا). آواز و صدای سوختن فتیله ٔ چراغ وقتی که تر باشد. (ناظم الاطباء). صدائی که از سوختن فتیله ٔ تر شده ٔ چراغ برآید. جِز جِز و جیز جیز. (در تداول اهالی خراسان):
کخ کخ اندر فقیه چیست خری
چکچک اندر چراغ چیست تری.
سنایی (از فرهنگ رشیدی).
|| آواز روغن داغ شده ای که در آن آب باشد. صدای داغ شدن روغن مخلوط به آب جیز جیز. جلیز جلیز. (در تداول روستائیان خراسان).

چک چک. [چ َ چ َ] (اِ صوت) صدای چکیدن آب و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). صدای چکیدن آب باشد قطره قطره. (جهانگیری). صدای چکیدن آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای پیاپی چکیدن آب. آوایی که از چکیدن قطرات پی در پی آب به گوش رسد. چیک چیک. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک شود || صدای برهم خوردن دندانها را نیزگویند به سبب سرمای سخت و غیر آن. (برهان) (آنندراج). صوت برهم زدن دندان باشد از سرمای سخت یا وقت طعام خوردن. (جهانگیری) (رشیدی). صدای برخورد دندانها به هم. (ناظم الاطباء). تیک تیک. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه). || صدای پیاپی خوردن شمشیر و گرز باشد بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز زدن گرز و شمشیر و چوب و مشت و مانند آن بود که زود زود به هم زنند و آن را چکاچاک و چکچاک نیز خوانند. (جهانگیری). همان چکاچاک یعنی آواز ضربت شمشیر وگرز و چوب و مشت و مانند آن که پی هم زنند. (رشیدی). صدای برخورد گرز و شمشیر بجایی. (ناظم الاطباء). آواز پیوسته خوردن چیزی بزرگ یا خرد بچیزی دیگر از همان نوع. صدای برخورد پیاپی دو پاره سنگ یا چوب یا دو قطعه فلز و هر چیز مانند اینها. چاک چاک و چاکاچاک و طاق طاق و تق تق و چخاچخ و چقاچاق و چقاچق:
از آنکه تا بر همسایگان خجل نشود
همی زند زن من سنگ یافه بر چخماخ
مرا ز چکچک چخماخ یافه بازرهان
فرست هیزم تا دیگ برنهد طباخ.
سوزنی.
رجوع به چاک چاک و چکاچاک و چکچاک شود.


چک

چک. [چ ِ] (اِخ) نام تیره ای از نژاد اسلاو. نامی که اسلاوهای بوهم بخود دهند. || نام زبانی که مردم بوهم و مراوی و سیلزی بدان تکلم کنند. و رجوع به چکسلواکی شود.

چک. [چ َ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است. (برهان). قباله را گویند. (جهانگیری). برات و قباله ٔ خانه. (از انجمن آرا) (ازآنندراج). قباله و برات. (رشیدی). برات و وظیفه و مواجب و حجت و منشور و بیعانه و قباله ٔ خانه و باغ و جز آن. (ناظم الاطباء). قبض و سند و حواله و خط. هر نوشته ای که بدهکار به طلبکار یا فروشنده به خریدار دهد. هر نوشته یا حواله یا خطی که بکسی دهند تا بموجب آن پول یا کالا و جز آن را از دیگری بگیرد. مطلق سند.صَک ّ. قباله. قِطّ. (منتهی الارب). بنچک. بنجاق: چون سال صد و نود اندر آمد هارون الرشید حج کرد و امین و مأمون را با خود ببرد و چون حج سپری کردمردم موسم را گرد کرد و چک بنوشت یکی مأمون را و یکی امین را بدانچه ایشان را نامزد کرده بود و خود باایشان به خانه ٔ کعبه اندر شد و هر دو را سوگند داد و خلق هم به مزگت مکه اندر بودند بفرمود تا هر دو چک بر در کعبه بیاویختند و چون همی خواستند آویخت از دست آنکه همی آویخت بیفتاد و مردمان بفال کردند و گفتند اینکار تمام نشود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). و بفرمود فضل بن ربیع تا آن چک که هارون نوشته بود و به خانه ٔ کعبه آویخته بود بیاوردند و بدریدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). پس قریش همه گرد آمدند و با هم بنشستند به گواهی همه مردها که هیچکس با بنی هاشم سخن نگوید و این چک را از خانه ٔ کعبه بیاویختند، وهب بن منبه بیامد و آن چک از آنجا برگرفت و بدرید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک.
فردوسی.
به قیصر سپارم همه یک به یک
ازین پس نوشته فرستیم و چک.
فردوسی.
چو باشد مناره به بیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک.
فردوسی.
آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
چک دهندی پیش او بر بندگی و چا کری.
معزی.
تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد
تو خلق را بمردی مضمون آن چکی.
سوزنی.
دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه ٔ اسلاف تست چک.
سوزنی (از جهانگیری).
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست.
خاقانی.
تا چک عافیت از حاکم جان بستانید
خط بیزاری آسایش و خور بازدهید.
خاقانی.
|| (اِ صوت) آواز زخم تیغ و صدایی که از چیزی برآید همچو شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی و امثال اینها. (برهان). آواز زخم تیغ و صدایی که از شکستن چوب و جز آن و از برخورد چیزی بر چیزی برآید. (ناظم الاطباء). مرادف «تق » و «دق » و ادات صوتی نظیر اینها. || (اِ) سخن را نیز گویند چه چکدان به معنی سخندان باشد. (برهان). سخن باشد (جهانگیری). به معنی سخن نیز آمده. (رشیدی). سخن. (ناظم الاطباء). || به معنی قطره و چکیدن هم هست، و به این معنی (چکیدن) به کسر اول هم آمده است. (از برهان). به معنی چکه یعنی قطره نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی چکه یعنی قطره. (رشیدی). || مشته ٔ حلاجان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). || چوبی بود پنج شاخه و دسته دار به اندام پنجه ٔ دست که دهقانان بدان غله ٔ کوفته شده را بر باد دهند تااز کاه جدا گردد و به عربی مدری خوانند. (برهان). چوبی را خوانند که آن را سه شاخه و بیشتر نیز سازند و خوشه های کوفته را که در خرمن باشد بدان حرکت دهند تا باد خورد و دانه از کاه پاک گردد و آن را سکو نیز خوانند. (جهانگیری). چوبی که سه چهار شاخه کنند و خوشه های کوفته ٔ خرمن را بدان به باد دهند تا باد دانه از آن جدا کند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که سه شاخه و چهارشاخه و بیشتر نیز سازند و خوشه های کوفته ٔ خرمن بدان حرکت دهند تا باد خورد و دانه از کاه پاک گردد و «سکو» نیز گویند. (رشیدی). افزار پنچ شاخه و دسته دار که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (ناظم الاطباء). یکی از افزار کار دهقانان که آلتی است چوبین دارای چهار و پنج شاخه و بیشتر به شکل پنجه ٔ دست که دسته ای بلند دارد و دهقانان خرمن کوفته را که هنوز کاه و دانه ٔ آن مخلوط است بدان وسیله به باد دهند تا باد کاه را دورتر برد و دانه ها بر جای ماند و بدین طریق غله از کاه و خاشاک پاک شود. چارشاخ. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه):
تا به غربیله همچو برزیگر
دانه از که به چک بسازد صاف.
فرالاوی (از انجمن آرا).
رجوع به چارشاخ و چک زدن شود. || بریدن شاخ درخت انگور و غیره باشد. (برهان). بریدن شاخ درخت انگور تا بار برآورد. (انجمن آرا) (آنندراج). بریدن شاخ انگور و غیره تا بار آورد. (رشیدی). قطع شاخه ٔ درخت انگور و جز آن تا بار دهد. (ناظم الاطباء). || معدوم و نابود را هم گفته اند. (برهان). بمعنی معدوم و نابود در فرهنگ آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). در فرهنگ به معنی معدوم و ناچیز آورده. (رشیدی). معدوم و نابود. (ناظم الاطباء):
میادین اوهام در عرض او کم
بساتین فردوس بر صحن او چک.
اخسیکتی.
|| بمعنی فک اسفل هم هست که چانه و زنخدان مردم و حیوانات دیگر باشد. (برهان). فک اسفل و زنخدان باشد. (جهانگیری). به معنی فک اسفل نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی فک اسفل و زنخدان نیز آمده. (رشیدی). فک اسفل و زنخدان. (ناظم الاطباء). مرادف چانه. کَلَفچ. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چانه و «چک و چانه » و چک و چانه زدن شود. || بترکی امر بکشیدن است، یعنی بکش. (برهان). به ترکی، به معنی کشیدن و امر از کشیدن. (جهانگیری) (رشیدی). || در تداول مردم تهران و اهالی بعضی از شهرستانها به معنی تپانچه و سیلی و کشیده است. در اصطلاح تهرانیان، لطمه شدید وپرصدای است که با کف دست و سر انگشتان به صورت و چهره ٔ کسی زنند. تودهنی. و رجوع به سیلی و چک زدن شود.
- چک مسافر. تذکره و پاسپورت. (ناظم الاطباء). پاسپورت. پروانه ٔ عبور از مرز و مسافر به خارج از وطن. جَواز. (منتهی الارب).
- شب چک، شب برات. (ناظم الاطباء). شب نیمه ٔ ماه شعبان. لیله الصک:
چراغان در شب چک آنچنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد.
(منسوب به رودکی).

چک. [چ ِ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی) چکه. چیکِّه و چیکلَه. (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر:
چکی خون نبود از برتیره خاک
بکن سیمتن را سر از تیغ چاک.
(فرهنگ اسدی).
|| یک جانب از چهار جانب بجول باشد که آن را دزد هم گویند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). یک طرف از چهار طرف بجول که در نوعی بجول بازی آن را دزد هم مینامند. جیک. مقابل پُک. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه):
از برای مقامران فساد
آن یکی پُک نشیند آن یک چک.
شانی (از فرهنگ رشیدی).
|| گردکانی که مغز آن به آسانی برنیاید. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی). گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید. (ناظم الاطباء). نخکله. || به معنی نصف ربع هم هست که ثمن باشد یعنی هشت یک. (برهان). نیم ربع را نامند. (جهانگیری). نیم ربع یعنی ثمن چیزی. (رشیدی). ثمن و هشت یک و نصف ربع. (ناظم الاطباء). یک هشتم چیزی. یک قسمت از هشت قسمت هر چیز. || (اِ صوت) صدای افتادن قطره ٔآب. صدایی که از افتادن قطره ٔ آب یا هر نوع مایع دیگر برآید. چک چک و چیک چیک.

فرهنگ فارسی هوشیار

چک

مبادله باشد، نوشته ای که شخصی بوسیله آن پولی از بانک بگیرد چکه، قطره انگلیسی از پارسی چک

معادل ابجد

پایتخت چک

1436

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری