معنی پاکیزگان

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

اطهار

(تک: طاهر) پاکیزگان پاکان پاکاندن: پاک کردن (صفت) جمع طاهر پاکان.


طاهرون

(صفت اسم) جمع طاهر درحالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پاکان پاکیزگان.


نقا ء

نقا در فارسی پاکیزه بودن پاکیزگی، پاکیزه (تک: نقی) پاکیزگان برگزیدگان ‎ (مصدر) پاکیزه بودن، (اسم) پاکیزگی.

لغت نامه دهخدا

طاهرون

طاهرون. [هَِ] (ع ص، اِ) ج ِ طاهر، در حالت رفع. پاکیزگان. رجوع به طاهر شود.


یزه

یزه. [ای زَ / زِ] (پسوند) یژه. صورتی از ایزه، علامت تصغیر: نایزه. نایژه. (یادداشت مؤلف). خمبلیزه، به معنی خمبره که خم بسیار کوچک است. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). || پسوند است و اتصاف رارساند: پاکیزه. دوشیزه. رجوع به دو معنی بعدی شود. || علامت تصغیر است، مانند پاکیزه که مصغر پاک است. (از سبک شناسی ج 1 صص 412- 413). || یزه که علامت تصغیر است، در آخر کلمه ٔ پاکیزه که مخفف پاک است مکرر در معنی تأنیث دیده می شود و کلمه ٔ پاکیزه را در مورد زنان پاک و مؤمن آورند. (از سبک شناسی ج 1 صص 413- 414): بپذیرید آن را به عهد و میثاق من که به هیچ جای ودیعت نکنی آن را مگر پاکان و پاکیزگان. (تاریخ سیستان ص 40 از سبک شناسی).


دوشیزه

دوشیزه. [زِ / زَ] (ص، اِ) دخترک نارسیده که مساس نکرده باشندش و به تازیش باکره خوانند. (شرفنامه ٔ منیری). دختر بکر و زن جوان که هنوزنزدیک مرد نشده باشد. (غیاث). دختر بکر را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج). باکره و ماری و دختر بکر و زنی که مرد در وی دخول نکرده باشد. ج، دوشیزگان. (ناظم الاطباء). باکره. مقابل بیوه و کالم و ثیب و ثیبه. دختری شوی نادیده. دختر که مرد ندیده باشد. (یادداشت مؤلف). عذراء. (منتهی الارب) (دهار): ابکار؛ دوشیزگان. (دهار): فرمود [عملوق] که هیچکس مبادا که دختر دوشیزه به شوی دهد از قبیله ٔ جدیس تا نخست به من نیارد و دوشیزگی او بستانم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ابرهه گفت: چه خواهی ؟ گفت: [غلام] بفرمای تا هیچ دختر دوشیزه به خانه ٔ شوهر نبرند تا نزدیک من نیارند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
آراسته گشته ست ز تو چهره ٔ خوبی
چون چهره ٔ دوشیزه به یک رنگ و به گلنار.
خسروی.
رسیده بدین سال و دوشیزه اند
به دوشیزگی نیز پاکیزه اند.
فردوسی.
ز چندین یکی را نبوده ست شوی
که دوشیزگانیم وپوشیده روی.
فردوسی.
ستیزه ٔ بدن عاشقان به ساق و میان
بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به دم.
عسجدی.
هدهد چو کنیزکی است دوشیزه
با زلف ایاز و دیده ٔ فخری.
منوچهری.
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الاهمه آبستن و الا همه بیمار.
منوچهری.
زن دوشیزه را دو خوشه در دست
ز سستی مانده بر یک جای چون مست.
(ویس و رامین).
مردی فقاعی حاجب بکتغدی... دست در دو دختر دوشیزه زد تا رسوا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471). این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ٔ نادره هرسالی فرستادی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253).
علم تأویل است دوشیزه ٔ نهان
چون به برگ حنظل اندر حنظله.
ناصرخسرو.
وز زمانی که کسی دست بر ایشان ننهاد
همه دوشیزه و همزاد به یک صورت شاب.
ناصرخسرو.
آن چیست یکی دختر دوشیزه ٔ زیبا
از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا.
ناصرخسرو.
طبعی چو بنات نعش ز آمال
دوشیزه ٔ جاودان ببینم.
خاقانی.
گر جهان حصنهای دوشیزه
عقد بندد بر او صواب کند.
خاقانی.
فتح و ظفر با بقاش عهد فروبسته اند
دولت دوشیزه راعقد فروبسته اند.
خاقانی.
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی رقص و حال چون کرعنین چه مانده ای.
خاقانی.
همه تن شهوت آن پاکیزگان را
چنان کآیین بود دوشیزگان را.
نظامی.
دوشیزگان خاطر من بین که غنچه وار
بر رخ گرفته اند ز تو شرمسار دست.
کمال الدین اسماعیل.
جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار. (گلستان سعدی).
شاخها دختر دوشیزه ٔ باغند هنوز
باش تا حامله گردند به انواع ثمار.
سعدی.
عذراء؛ زن دوشیزه. (مهذب الاسماء). لزوب،دوشیزه شدن. (دهار). افتراع، دوشیزه بردن یعنی با بکر جماع کردن. (دهار) خرید. خریده؛ زن دوشیزه ٔ مردنارسیده. خروس، زن دوشیزه در اول حمل. مِعساء؛ دوشیزه ٔقریب البلوغ. عسلوجه؛ دوشیزه ٔ نرم و نازک اندام. (منتهی الارب).
- دوشیزگان جنت، کنایه از حوران بهشتی است. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان):
دوشیزگان جنت نظاره سوی مردی
کآبستن ظفر شد تیغ قضا جدالش.
خاقانی.
- دوشیزه ناخواسته، برج سنبله. (از التفهیم ص 97).
|| اطلاق به مرد و زن هردو می شده. در لغت نامه ٔ حریری گوید: بکر؛ زن دوشیزه. (یادداشت مؤلف): شهربانو دختر یزدگرد شهریار گفت: دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید. (از قابوسنامه). || دوشیزه، یا گوسفند دوشیزه، میش. گوسفند که شیر دهد. (یادداشت مؤلف). شیرده. دوشایی. دوشا. و اندر تاریخ طبری نام بعضی گوید و همچنین روایت کند هفت گوسفند دوشیزه [پیغامبر را بود] نام عجوره... و آنکه پیغامبر از آن گوسفند شیرخوردی عنبه بود نامش. (مجمل التواریخ والقصص ص 264). || فکر و معنی و مفهوم تازه و بکر و نو. ابتکاری. (از یادداشت مؤلف):
ز بس که معنی دوشیزه دیدبا من لفظ
دل از دلالت معنی بکند و شد بیزار.
بوحنیفه ٔ اسکافی.
ز دل بنده ٔ شاه و دارنده راز
به معنی از اندیشه دوشیزه باز
چو این هر سه زین گونه آری بدست
سپه ساز گردان خسروپرست.
اسدی.
|| صافی. آبکش. پالونه. (یادداشت مؤلف):
چودوشیزگان زیر پرده نهان
چو دوشیزه سفته همی روی و بر.
ابوالحسن لوکری.


غاضرة

غاضره. [ض ِ رَ] (اِخ) نام دختر جرهم که او را قیدار فرزند اسماعیل جدّ اعلای حضرت رسول اکرم (ص) به سبب خوابی که دید به زنی گرفت و دیگر اجداد رسول اکرم (ص) از پسری که قیدار از غاضره آورد نسلاً بعد نسل بوجود آمدند: قیدار پادشاه بود و او را هفت خصلت بود که هیچ پادشاه را نبود، صید کردن که هر چه بدیدی خواستی به کمند گرفتی و خواستی مکابره و تیر انداختی که هرگز یک چوبه ٔ تیر خطا نکردی سدیگر چنان سوار هرگز نبود و چهارم به قوت او هیچ کس از آدمی نبود و پنجم به دلاوری او هیچ مرد نبود و شش بسخاوت او نبود و هفتم کسی را قوت زنان داشتن چون او را نبود، دویست دختر به زنی کرد از ولد اسحاق علیه السلام که مگر آن نور به یکی پیوسته گردد، دویست سال او را عمر برآمد که هیچ فرزند نیامد، آخر روزی بصید رفت و از آنجا بازگشت وحوش و طیور و سباع دید بیکجا جمع شده او را عجب آمد، بیک آواز او را گفتند به زبانهای فصیح به سخن آدمی که چرا اندیشه ٔ نور محمد مصطفی علیه السلام نداری و ودیعه ٔ وصیت که پذیرفته ای تمام نکنی و چند عمر گذاشتی ببازی مشغول گشته، قیدار به خانه شد غمگین و سوگند خورد که طعام و شراب نخورم تا ایزد تعالی مرا پیدا گرداند که چه باید کرد. پس چند روز برآمد و هیچ نخورد اندر میان هامونی همی نماز کرد که فریشته ای همچو آدمی نیکوروی با لباس ازهوا آمد و بدوسلام کرد، و قیدار سلام جواب داد، پس فریشته او را گفت یا قیدار چندین مملکت و شهرها راندی و بشهوات و لذات دنیا مشغول بودی، وقت نیامد که عهد را تمام کنی ونور محمد مصطفی را اداکنی و بدانک که اندر ولد اسحاق نخواهد بود، اما اکنون بباید رفت و خدای را تعالی و تقدس قربانی کنی و از او درخواهی تا ترا پیدا گرداند. این بگفت و همچنان بر آسمان شد. قیدار اندر وقت بدان جایگاه شد که اسماعیل را مولود بود، هفتصد کبش اقرن از کباش ابراهیم علیه السلام قربان کرد و هر قربانی که بکرد آتشی سرخ از هوا اندر آمد و آن قربان را به هوا برد. پس از هوا بانگ آمد که بس کن یا قیدار که خدای تعالی دعای تو مستجاب کرد و قربان تو قبول کرد، برو اندر زیر درخت وعدبخسب، تا به خواب اندر ترا بنماید که چه باید کرد. قیدار اندر زیر درخت شد و بخفت، به خواب اندر دید که کسی آید و او را گوید که این نور که تو داری ایزدتعالی همه ٔ نورها را از آن آفرید و نخواهد که برسد بجای دیگری مگر از پاکیزگان و دختران عرب، از دختری که نام او غاضره بود. قیدار بیدار شد شادان گشت و اندر ساعت رسولان فرستاد به هر جای که طلب کنند دختری که نامش غاضره است، و بدان صبر نکرد و خود برنشست و شمشیر کشیده و طلب همی کرد تا برسید نزدیک ملک جرهم و اواز ولد ذهل بن عامربن یعرب بن قحطان و او را دختری بود غاضره نام نیکوتر زنان آن زمان، او را به زنی کرد و به پادشاهی خویش برد حمل از او به غاضره آمد. دیگرروز قیدار اندر روی غاضره نگاه کرد و نور آنجا دید، شاد شد. و تابوت آدم علیه السلام او داشت، ولد اسحاق او را همی گفتند که تابوت ما را دهید که نور خود شما دارید بس کند. و انبیا اندر ولد ماست، و او نمیداد. گفت پدرم وصیت مرا کرده است، تا روزی برفت که تابوت بگشاید گشاده نگشت و از هوا آواز آمد که بیش این تابوت به دست تو نگشاید که تو وصیت خویش تمام کردی. تابوت ابن عم خویش یعقوب را ده که آن به دست او گشاید... و او اسرائیل است پس چون قیدار را فرمان آمد که تابوت اسرائیل را ده، غاضره را گفت ناچار این ودیعت می بباید سپرد که نزدیک من امانت است اگر من برفتم و پیش از آمدن تو را غلامی آید او را حمل نام کن. پس تابوت برگرفت که به کنعان برد، بر دوش برنهاد. به یک ساعت از برکت آن تابوت نزدیک کنعان برسید و زمین او را برگرفت. پس تابوت یکی بانگ کرد، یعقوب علیه السلام گریان گشت که آن نور با او ندید. گفت یا ابن عم چه بود ترا؟ گفت نور محمد صلی اﷲ علیه بدادم نور از من بشد، یعقوب گفت به فرزندان اسحاق دادی ؟ گفت نه بالاعربیه الجرهمیه غاضره را، یعقوب گفت بفرزندان اینت بزرگ شرف مصطفی صلی اﷲ علیه که نبود مگر اندر عربیات طاهرات، یا قیدار بشارت ترا که ترا دوش پسر بزرگوار آمد.قیدار گفت تو به زمین شام و او به زمین حرم اندر، چگونه دانی ؟ گفت درهای آسمان گشاده دیدم و آن نور تا به آسمان برشده که محمد مصطفی را صلی اﷲ علیه ایزد تعالی از آن موجود دارد، بدانستم که حال بوده ست اندر عالم جهت او... (تاریخ سیستان چ بهار صص 45- 48).

آیه های قرآن

لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ

هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست! آن مسجدى که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایسته‏تر است که در آن (به عبادت) بایستى؛ در آن، مردانى هستند که دوست مى‏دارند پاکیزه باشند؛ و خداوند پاکیزگان را دوست دارد!


لا تقم فیه ابدا لمسجد اسس على التقوى من اول یوم احق ان تقوم فیه فیه رجال یحبون ان یتطهروا و الله یحب المطهرین

هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست! آن مسجدى که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایسته‏تر است که در آن (به عبادت) بایستى؛ در آن، مردانى هستند که دوست مى‏دارند پاکیزه باشند؛ و خداوند پاکیزگان را دوست دارد!

معادل ابجد

پاکیزگان

111

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری