معنی پاشنه پا

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

پاشنه پا

(اسم) قسمت خلفی کف پا که شامل بافت پوششی مطبق کاملا ضخیم و عضله محکم و محکمترین رباط بدن بنام رباط اخیلوس است. این قسمت از کف پا در انسان کاملا روی زمین تکیه میکند و قسمت اعظم سنگینی بدن را تحمل می نماید عقب پا پاشنه. یا استخوان پاشنه پا. استخوانی که قسمت خلفی اسکلت کف پا را تشکیل میدهد. این استخون در زیر استخوان قاب و تاسی قرار دارد و تقریبا بشکل یک مکعب مستطیل و مانند آن دارای 6 وجه است. در سطح خلفی آن الیاف رباط اخیلوس التصاق یافته اند.


پاشنه

(اسم) جزو موخر پای آدمی پل بل پاشنا عقب، استخوانی درشت و کوتاه که تکیه آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن بود استخوان جزو موخر قدم عظم عقب. یا پاشنه پا -3 آنجای از کفش که پاشنه آدمی بر آن آید عقب کفش. یا پاشنه کفش را ور کشیدن. مهیای انجام دادن کاری شدن. یا پاشنه (پاشنه های) کسی را کشیدن. ویرا بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن، قسمتی از بن در که برزمین یا بگوشه زیرین چارچوب فرو رود و در بر روی آن چرخد. یا پاشنه خانه کسی را در آوردن. بستوه آوردن وی بسبب مطالبه طلبی یا خواهشی. یا پاشنه دهن را کشیدن. عتاب بسیار کردن دشنام فراوان دادن. -5 ماشه تفنگ، (در ویلن) آرشه ویلن دو انتها دارد. آن قسمت از آرشه که در بین دست یا انگشتان نوازنده قرار میگیرد (ته) یا (پاشنه ء) آرشه گفته میشود و ممکن است نغمه ای را روی ویلن با پاشنه اجرا کنند و این سه حالت دارد: آنکه فقط حرکت آرشه بطرف راست باشد، آنکه فقط حرکت آرشه بطرف چپ باشد، آنکه حرکت آرشه در هر دو جهت چپ و راست باشد. اجرای نغمه با پاشنه آرشه باعث منقطع شدن نغمه میگردد. یامثل پاشنه شتر. نانی سیاه و سخت.


پاشنه ترکیده

(صفت) بی سر و پا: خانم پاشنه ترکیده.

حل جدول

پاشنه پا

پل

بل

بل، کعب

کعب


استخوان پاشنه پا

کعب

شتالنگ

قاب

فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

لغت نامه دهخدا

پاشنه

پاشنه. [ن َ / ن ِ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی. پَل. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی). بَل. عقب. پاشنا. بَسل. (برهان):
بزد پاشنه سنگ انداخت دور
زواره بر او آفرین کرد و سور.
فردوسی.
|| عظم عقب. استخوان جزء مؤخر قدم. استخوانی درشت و کوتاه که تکیه ٔ آدمی و دیگر حیوان گاه قیام بر آن بود. || عقب کفش. آنجایی از کفش که پاشنه ٔ آدمی بر آن آید. || قسمتی از بُن در که بر زمین یا بگوشه ٔ زیرین چارچوب فرورود و دَر بر آن گردد. || و در تفنگ، ماشه.
- پاشنه برنهادن، رکاب گران کردن. مهمیز زدن. پاشنه زدن: امیر خراسان حاجبی را فرمان داد که رو میرکان سجزی را برگوی تا گوی زنند، حاجب فرارفت و گفت. ایشان خدمت کردند و اسب پاشنه برنهادند و گوی زدند چنانک از آن دوازده هزار گوی ببردند. (تاریخ سیستان).
- پاشنه ٔ خانه اش را درآوردن، در تداول عوام به ستوه آوردن وی از مطالبه ٔ طلبی و جز آن.
- پاشنه ٔ دهن را کشیدن، عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
- پاشنه زدن، رکاب کشیدن. پاشنه برنهادن. رکاب گران کردن. مهمیز زدن:
به پیش سپاه اندر آمد طوُرگ
که خاقان وراخواندی پیر گرگ
چو بُد کردیه با سلیح گران
میان بسته بر سان جنگ آوران
دلاور طَوُرگش ندانست باز
بزد پاشنه رفت پیشش فراز.
فردوسی.
همیخواست زد بر سر اسب اوی
بزد پاشنه مرد پرخاشجوی.
فردوسی.
- پاشنه یا پاشنه های کسی را کشیدن، وی را بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن.
- مثل پاشنه ٔ شتر، نانی سیاه و سخت. برای کلمه ٔ مرکب سنگ پاشنه و نظایر آن رجوع به ردیف و رده ٔ همان کلمه شود.

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

پاشنه

(زیست‌شناسی) قسمت عقب کف پا: پاشنهٴ پا،
آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می‌شود: پاشنهٴ کفش،
لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می‌گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می‌رود،
پایۀ در که در بر روی آن حرکت می‌کند: پاشنهٴ در،

معادل ابجد

پاشنه پا

361

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری