معنی پاشنه

پاشنه
معادل ابجد

پاشنه در معادل ابجد

پاشنه
  • 358
حل جدول

پاشنه در حل جدول

فرهنگ معین

پاشنه در فرهنگ معین

  • بخش عقب پای آدمی، پاشنا، عقب، قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می گیرد، قسمتی از در که در روی آن می چرخد، استخوانی درشت و کوتاه که تکیه آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد، در خانه کسی را درآوردن کنا [خوانش: (نِ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

پاشنه در لغت نامه دهخدا

  • پاشنه. [ن َ / ن ِ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی. پَل. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی). بَل. عقب. پاشنا. بَسل. (برهان):
    بزد پاشنه سنگ انداخت دور
    زواره بر او آفرین کرد و سور.
    فردوسی.
    || عظم عقب. استخوان جزء مؤخر قدم. استخوانی درشت و کوتاه که تکیه ٔ آدمی و دیگر حیوان گاه قیام بر آن بود. || عقب کفش. آنجایی از کفش که پاشنه ٔ آدمی بر آن آید. || قسمتی از بُن در که بر زمین یا بگوشه ٔ زیرین چارچوب فرورود و دَر بر آن گردد. || و در تفنگ، ماشه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

پاشنه در فرهنگ عمید

  • (زیست‌شناسی) قسمت عقب کف پا: پاشنهٴ پا،
    آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می‌شود: پاشنهٴ کفش،
    لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می‌گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می‌رود،
    پایۀ در که در بر روی آن حرکت می‌کند: پاشنهٴ در،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

پاشنه در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

پاشنه در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

پاشنه در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

پاشنه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) جزو موخر پای آدمی پل بل پاشنا عقب، استخوانی درشت و کوتاه که تکیه آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن بود استخوان جزو موخر قدم عظم عقب. یا پاشنه پا -3 آنجای از کفش که پاشنه آدمی بر آن آید عقب کفش. یا پاشنه کفش را ور کشیدن. مهیای انجام دادن کاری شدن. یا پاشنه (پاشنه های) کسی را کشیدن. ویرا بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن، قسمتی از بن در که برزمین یا بگوشه زیرین چارچوب فرو رود و در بر روی آن چرخد. یا پاشنه خانه کسی را در آوردن. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

پاشنه در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

پاشنه در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید