معنی پاسداری کردن

لغت نامه دهخدا

پاسداری

پاسداری. (حامص مرکب) پاسبانی. || رعایت. احترام. حرمت.

فارسی به انگلیسی

پاسداری‌ کردن‌

Guard, Keep, Patrol, Picket, Watch, Preserve, Safeguard, Uphold

فارسی به آلمانی

پاسداری کردن

Beachtenuhr (f), Bewachen, Uhr (f)


پاسداری

Beachtenuhr (f), Bewachen, Uhr (f)

حل جدول

پاسداری کردن

پاترول


پاسداری

صیانت


پاسداری و حفاظت

نگاهبانی

نگهداری، نگهبانی، مراقبت، مواظبت، حراست، محافظت

فارسی به عربی

پاسداری کردن

حارس، دوریه، ساعه یدویه


پاسداری

دوریه، ساعه یدویه

فرهنگ معین

پاسداری

پاسبانی، رعایت، احترام. [خوانش: (حامص.)]

فرهنگ عمید

پاسداری

نگهبانی، مراقبت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاسداری

پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق، رعایت، ملاحظه، احترام، حرمت


محافظت کردن

پاسداری کردن، حفاظت کردن، نگهبانی کردن، نگهداری کردن


حراست کردن

پاسداری کردن، محافظت کردن، صیانت کردن، نگاه داشتن، حفظ کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

پاسداری

‎ پاسبانی، رعایت احترام حرمت.

معادل ابجد

پاسداری کردن

552

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری