معنی پاسبان

پاسبان
معادل ابجد

پاسبان در معادل ابجد

پاسبان
  • 116
حل جدول

پاسبان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاسبان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • پاسدار، پلیس، چاوش، حارس، شحنه، شرطه، عسس، گزمه، گماشته، نگهبان، محافظ، محتسب، مستحفظ. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

پاسبان در فرهنگ معین

  • نگاهبان، محافظ، کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است، شب زنده دار. [خوانش: [په. ] (اِمر. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

پاسبان در لغت نامه دهخدا

  • پاسبان. (ص مرکب، اِ مرکب) (از پاس و بان حافظ، حارس. ) حارس. (مهذب الاسماء). آنکه شب بدرگاه ملوک پاس دارد. (صحاح الفرس). نگاهبان. نگهبان. قراول. یَزَک. جاندار. پادَه. جانه دار. پاد. محافظ. محافظت کننده. (برهان). حافظ. مراقب. رقیب. نگهدار. راصد. دارنده ٔ پاس. که شبها حراست کند. بدرقه. راعی. قراول. عاس ّ (ج ِ عَسس): و بر این کوه پاسبان است و دیده بان است که کافر ترک را نگاه دارد. (حدود العالم).
    ز دیوان نبینی نشسته یکی
    جز از جادوان پاسبان اندکی. توضیح بیشتر ...
  • پاسبان. (اِخ) شهرکی است [از خوزستان] آبادان و خرم و توانگر و بانعمت بسیار و بر لب رود نهاده. (حدود العالم). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

پاسبان در فرهنگ عمید

  • (نظامی) مٲمور نیروی انتظامی و شهربانی (سابق) که وظیفه‌اش حفظ نظم و آرامش شهر است،
    نگهبان، محافظ، محافظت‌کننده،
    * پاسبان فلک:
    [مجاز] ستارۀ زحل، کیوان،
    [مجاز] خادم پیر،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

پاسبان در فارسی به انگلیسی

  • Constable, Police Officer, Policeman, Warder
فارسی به ترکی

پاسبان در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

پاسبان در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

پاسبان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • محافظ، مراقب، حارس، نگاهبان، نگهدار، قرقاول، حافظ
فارسی به آلمانی

پاسبان در فارسی به آلمانی

  • Polizei (f), Polizist (m), Polizist (m)
واژه پیشنهادی

پاسبان در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید