معنی پارت

گویش مازندرانی

پارت پارت

نوعی راه رفتن که با گام های بلند همراه باشد


پارت

باز شدن، گشادگی زیاد، فاصله ای زیاد گام های از یک دیگر...


پارت – شاخ

شاخ باز شاخ هایی با فاصله ی زیاد از یکدیگر


پارت کلا

از توابع دهستان فریم شهرستان ساری

لغت نامه دهخدا

پارت

پارت. (اِ) یلوه. نوک دراز وآن مرغی است حلال گوشت.

پارت. (اِخ) پارث. پَرث َوَ. نام خراسان کنونی یکی از خترپت نشینهای هخامنشی. بعهد سلوکیان. دولت اشکانی دراین ناحیت تشکیل شد و بقایای نفوذ اخلاف اسکندر را از ایران برانداخت. این ایالت از شمال به دهستان و ازمشرق به آری و از جنوب به کارامانی و از مغرب به مادی محدود بوده است. رجوع به پرثَوَ و اشکانیان شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

پارت

پرنده ای حلال گوشت اندازه کبک که دارای منقار دراز است


پارت اتوموبیل

پارت ماشین: پاره ی خودرو پاره ی خودکار


پارت تایم

انگلیسی بخشکار پاره کار

فرهنگ عمید

پارت

قومی باستانی و چادرنشین که در حدود خراسان کنونی تا سلسلۀ البرز و دریای خزر به‌سر می‌بردند و بر ضد سلوکی‌ها قیام کرده و دولت اشکانی را تشکیل دادند،

پرنده‌ای حلال‌گوشت به اندازۀ کبک با منقار دراز، نوک‌دراز،

حل جدول

پارت

نام یکی از بزرگترین اقوام ایرانی


قوم پارت

یکی از سه گروه بزرگ آریایی که در ایران سکنی گزیدند


سلسله پارت ها

اشکانیان

سخن بزرگان

کارل پارت

از میان هدایای آسمانی، خنده صمیمانه ترین آن ها به شمار می رود.

معادل ابجد

پارت

603

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری