معنی پادرهوا

فرهنگ عمید

پادرهوا

کار ناپایدار و بی‌اساس،
یاوه و بی‌اصل،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پادرهوا

آویخته، بلاتکلیف، بی‌ثبات، معلق، معوق، بی‌اساس، بی‌اصل، بی‌پایه، نامشخص


معلق ماندن

به‌حالت تعلیق درآمدن، پادرهوا ماندن


آویخته

آونگ، آویزان، پادرهوا، سرازیر، معلق،
(متضاد) نصب


نامشخص

مجهول، پادرهوا، نامعلوم، نامعین، نامحدود،
(متضاد) مشخص، معین


بلاتکلیف

پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم،
(متضاد) مشخص، معلوم


معوق

بازداشته، عقب‌افتاده، عقب‌انداخته، معطل، معوقه، به‌تاخیرافتاده،
(متضاد) معین، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق


مسجل

تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین،
(متضاد) پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم


معلق

آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق‌شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی‌پایه، غیرثابت، آونگ‌دار، به‌صورت معلق


بی‌ثبات

سست، نااستوار، ضعیف، لرزان، ناپایدار، نامحکم، بی‌دوام، بی‌قرار، متلون، مردد، هردم‌خیالی، هوایی، بی‌دوام، پادرهوا، متغیر، ناپایدار،
(متضاد) استوار، باقی، نامتعادل، بی‌تعادل، ناآرام، بحران‌زده، بحرانی،
(متضاد) آرام، باثبات

لغت نامه دهخدا

درهوا

درهوا. [دَ هََ] (ص مرکب) آویخته و معلق. (ناظم الاطباء). اندروا.
- در هوا شدن، معلق شدن. آویخته شدن. (ناظم الاطباء).
- پادرهوا، بدون استواری و استحکام.
- || بدون تعقل و تفکر. (ناظم الاطباء). و رجوع به این ترکیبات ذیل هوا شود.


چراغپا

چراغپا. [چ َ / چ ِ] (اِ مرکب) چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان). هر چیزی که چراغ بالای آن گذارند. چراغپایه. (ناظم الاطباء). پایه ٔ چراغ. روشنی جای. || هر دو دست برداشتن و راست شدن اسب را نیز گویند. آن بود که اسب و استر و امثال آنها دو دست برداشته بر سر دو پای خود بایستند و شیهه کشند، و گاه باشد که با دو پای راه روند و آغاز شرارت با جنس خود نمایند. (انجمن آرا) (آنندراج). اسبی که هر دو دست را بلند نموده و بروی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغپایه. (فرهنگ نظام). چراغ. چراغ بره. چراغپایه. ایستادن اسب بر روی دو پای. رجوع به چراخ و چراغپایه شود. || (ص مرکب) متحیر. متزلزل. پادرهوا.

معادل ابجد

پادرهوا

219

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری